بعد از دیدار با شیخ الازهر، من خواستار دیدار با ژنرال نجیب و عبدالناصر شدم یک روز بعد قرار ملاقات گذاشتند و من در کاخ ریاست جمهوری به دیدار آنها رفتم. دیدار کاملاً دوستانه بود و هر دو با احترام زیاد با من روبهرو شدند. من پس از احوالپرسی یادآور شدم؛ تا آنجا که من اطلاع دارم اخوانالمسلمین در مصر و جهان اسلام و عرب موقعیتی خاص دارد و این امر ایجاب میکند که دولت جدید که هنوز در معرض توطئه دشمنان داخلی و خارجی است، برای مبارزه با بیگانگان، آنها را تقویت کند نه آنکه مانع فعالیتهای آنان شود، بهویژه که شما در جنگ فلسطین در کنار آنها بودید و در پیروزی حرکت جدید هم آنها در کنار شما بودند...
پس از حرفهای من، ژنرال نجیب از لزوم وحدت نیروها در مصر، پس از پیروزی، سخن گفت و در واقع پاسخهای او دوستانه و نجیبانه بود؛ اما پاسخها و توضیحات عبدالناصر که بهظاهر می شد دوستانه تلقی کرد، نوعی سیاستبازی و شیطنت بود و اگر و اما زیاد داشت! و من فهمیدم که او در باطن، نقشههایی دارد و روزی آنها را پیاده خواهد کرد... و این نکته را در مصر به برادران گوشزد کردم و پس از مراجعت در عراق و ایران هم موضوع را با برادران ایرانی درمیان گذاشتم... و همه میدانیم چیزی نگذشت که پس از آزادی موقت اخوان، سرکوب آنها با اضافه شدن اتهام همکاری با ژنرال نجیب برای کودتا، به شدت آغاز شد و این بار نجیب هم به آنها ملحق گردید... من همان وقت تلگرافی به عبدالناصر فرستادم و او را از ادامه سرکوب برحذر داشتم؛ اما متأسفانه او اهداف دیگری در سر داشت و به دنبال اجرای آنها که از تقویت قومیت عربی در برابر حرکت اسلامی بود، گام برداشت!
...با این حال سه روز بعد از سالروز پیروزی افسران و خلع ید از ملک فاروق بود، از من هم توسط شیخ باقوری، دعوت رسمی بهعمل آوردند که در مراسم رژه ارتش مصر در میدا ن معروف الجمهوریه در قاهره شرکت کنم و من هم پذیرفتم و در آن مراسم در جایگاه ویژه افسران آزاد حضور یافتم و اتفاقاً من نخستین میهمانی بودم که به میدان رسیدم و در جایگاه مخصوص نشستم تا به تدریج بقیه هم آمدند تا جایگاه پـُر شد...».
این خلاصهای از خاطرات شهید نواب صفوی در مورد سفر خود به مصر و آثار و تبعات آن بود که آنها را در دیدار با مرحوم حاج سراج انصاری در منزل وی، که من نیز حضور داشتم نقل و تعریف کرد... و البته در تهران هم به بعضی از نکات اشاره کرد که مرحوم خوشنیت در کتاب خود: «نواب صفوی: اندیشهها و مبارزات و شهادت» به قسمتی از این خاطرات اشاره دارد. مجله معروف مصری المصور هم در شماره یک هزارم خود، ضمن چاپ عکسی از شهید نواب صفوی در جایگاه مخصوص میهمانان مراسم رژه، تحت عنوان: نواب صفوی در مراسم رژه شرکت می کند، چنین می نویسد: «نواب صفوی رهبر فداییان اسلام نخستین میهمان دعوت شده بود که به میدان بزرگ رژه رسید که روز شنبه گذشته در میدان جمهوریت برگزارشد. وقتی که نواب صفوی صندلی خود را در بالای جایگاه در میان افسران دید گفت: اینجا در واقع مکان طبیعی من است. وطندوستی و نظامیگری، دو برادر به هم پیوسته هستند که هیچ یکی از دیگری بینیاز نیست. من مدت اقامتم را در قاهره بیشتر کردم تا این رژه را ببینم و اکنون در آن نمونه کامل فدایی بزرگ را می بینم که پس از مراجعت به ایران موضوع سخن من خواهد بود تا جوانان سرزمین من از آن نمونهبرداری کنند و بر همین منوال پیش بروند.
نواب به هنگام تماشای رژه نظامی به فرمانده بخش، عبدالطیف بغدادی که در کنار وی نشسته بود، گفت: این رژه زیبا مرا به شگفتی واداشت و نمونه روشنی از کوشش یاران پیامبر را در مبارزه خود در راه دعوت خویش را به من نشان داد... جوانان شما با همان روحیهای که یاران پیامبر داشتند، پیش می روند. وطندوستی و عقیده دین دنیا و آخرت است!».
...شهید نواب صفوی پس از بازگشت از مصر ضمن اشاره به چگونگی سازمان و تشکیلات اخوانالمسلمین، از خدمات و فعالیتهای اخوان و مرشد نخستین آن، شهید حسنالبنا تجلیل و تعریف میکرد و از او بهعنوان شخصیت برجسته و مرد مخلص و آگاه نام می برد که با درک عمیق مسائل و مشکلات دنیای اسلام و چگونگی سلطه استعمار خارجی، بهویژه در مصر، به اقدامات و فعالیتهای بنیادی و ریشهای پرداخت و سازمانی تشکیل داد که توانست نیروهای فدایی و مجاهد خود را برای جنگ با اشغالگران صهیونیست، به جبهههای نبرد در فلسطین گسیل دارد و به همین دلیل هم پس از خلع سلاح نیروهای مجاهد اخوان توسط دولت وقت و برگشت اجباری آنها به قاهره، خود وی نیز توسط عوامل حکومت مزدور ملک فاروق به شهادت رسید.
شهید نواب صفوی، پس از مراجعت به ایران، ترجمه مقالهای از شهید حسنالبنا را با مقدمهای کوتاه، در جرائد ایران منتشر ساخت که متن آن چنین است: «روح قوی و روح جاویدان رهبر فقید اخوانالمسلمین، راهنمای جهاد مقدس ضداجنبی ملت مسلمان مصر است.» برای مسرت روح پـُرفتوح رادمرد مجاهد شهید حسنالبنا بنیانگذار جمعیت مسلمانان مبارز و مجاهدین حقیقی راه تعالی اسلام یعنی اخوانالمسلمین مصر ذیلاً به ترجمه مقالهای از آن رهبر باشهامت فقید که نمونه روح آتشین و کمال علاقه او به سربلندی عالم اسلام و زائیده ایمان و مبانی مقدس آئین آسمانی ما است میپردازیم تا ذهن خوانندگان عزیز نسبت به میزان علاقه این مسلمان واقعی، که در جهاد فی سبیلالله جام شهادت نوشید واقف گشته و بدانند برخلاف متظاهرین به دین و ریاکاران ماسکدار، مردان از جانگذشته و فداکاری نیز در جهان هستند که سر در کف نهاده و برای اعتلای پرچم مقدس مذهب اسلام جان و سر نثار می کنند، مرحوم حسنالبنا در مصر به افتتاح مکتبی مبادرت ورزید که امروز دهها هزار تن از شجاعترین و باشهامتترین جوانان و مردان دلیر مصری پیرو آن مکتب می باشند و هم آنها بودند که در حوادث جانگداز کانال سوئز اسلحه به دست گرفته و از ناموس و شرف مسلمانان دفاع کردند. در مقاله زیر، حسنالبنا رهبر جمعیت اخوانالمسلمین مصر با دلائل عقلی، نقلی، حسی و تاریخی اثبات میکند که آئین مقدس و تعلیمات درخشان اسلامی در جهان پیروز شده و قلوب افراد بشر آئین مقدس و تعلیمات درخشان اسلامی در جهان پیروز شده و قلوب افراد بشر را به نور خود منور خواهد ساخت انشاءالله تعالی.» اینک ترجمه مقاله:
«اسلام به یقین پیروز خواهد گشت» ما مسلمانان ایمان و اعتقاد تزلزلناپذیری داریم که بیشک اسلام پیروز خواهد گشت و دول و ملل اسلامی از قیود خانمانبرانداز تمدن کنونی آزاد گشته و نهضتی بهوسیله ملل مسلمان برپا گشته، رسالت پیشوای اسلام را صورت تحقق بخشیده سیادت و فرمانروائی و مجد و عظمت صدر اسلام را تجدید و پرچم مقدس این آئین را برتر از همه برخواهند افراشت. ما بر اثبات این پیشبینی روشن و ایمان ثابت خویش، دلایلی در دست داریم. دلیل سمعی: ما گفتار خدای متعال را میخوانیم که میفرماید: «والله متم نوره و لو کره الکافرون»، «یأبی الله الا ان یتم نوره»، «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله»، «کتب الله لأغلین انا و رسلی انالله لقوی عزیز»، «وعدالله الذین امنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فیالارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدینهم من بعد خوفهم امناً» ما هرگز در صحت این آیات تردید نداریم و ایمان کامل داریم که حق و درست بوده و بهزودی گفتار حق و فرمایشات الهی به عالیترین مراحل رسیده و پرچم حق ما برافراشته خواهد گشت و اسلام بهزودی در جهان حکمفرمائی خواهد کرد و خداوند توانا بیم و هراس ما را بهقدرت و به اذن خود مبدل به امن و آسایش خواهد نمود، گرچه کلیه آثار ظاهر، نشانه یأس و نومیدی و محرومیت باشد (حتی اذا استیئس الرسل و ظنوا انهم قد کذبوا جائهم نصرنا فنجی من نشاء ولایرد باسنا عن القوم المجرمین) حتی زمانی فرا رسید که پیامبران مأیوس گشته و گمان کردند که تکذیب شدهاند! یعنی رسالتشان پایمال و نابود گشته است، آنگاه یاری و نصرت خداوند آمد بر آنها و سپس نجات یافت هر که خواهان نجات بود، و فشار و عذاب خداوند از تبهکاران، بازگشتپذیر نخواهد بود.
دلیل تاریخی: کلیه تغییرات و حوادث تاریخی از زمان پیدایش اسلام به بعد نشان میدهد که نیرومندترین و فعالترین پیشآمدی که در عالم انسانیت رخ داده، طلوع خورشید درخشان آئین مبین بوده و با وجود مشکلات و موانعی که در برابر پیشرفت آن عرضاندام نموده و خطراتی که بر گـِرد آن خط زنجیر کشیده و زحمات طاقتفرسائی که ملل اسلامی را احاطه کرده است همچنان نور ایمان در قلوب پیروان این دین متجلی و عزم آنان آهنین و برای مبارزه و ادامه جهاد مقدس خود بیش از پیش ثابتقدم و پای برجا و بر عهد خویش استوار بوده و میباشند و با همین نیروی ایمان و اتکاء به خداوند و دستورهای باهره رسول اکرم پیشوای معظم، حضرت محمد(ص) بود که ارتش اسلام با قلت بضاعت و سلاح غیرمکفی در اقطار جهان شاهد پیروزی را در آغوش کشیده و به فرماندهی افراد شجاع و باایمان فاتح و سربلند خواهد گشت.
هنگام هجوم لشگریان تاتار، دستگاه خلافت درهم شکست و ارتش اسلامی پراکنده گردید و نیروهای موجود متفرق شدند، خیالبافان جبون گمان کردند کار به آخر رسیده! اما در همان حال معجزهای بهوقوع پیوست و بهرهبری انوار مقدس اسلام، نخست همان جنگجویان وحشی، به اطراف گریخته و بعد زیر پرچم دولت معنوی اسلام ایمان آورده و مسلمان شدند. یکبار دیگر نیز مردم روی زمین این وضعیت را دیدند و آن موقعی بود که اروپای متعصب، نمیگویم مسیحی، بلکه اروپای وحشی بر تمدن درخشان مسلمین چیره گشت و امواج سرکش قشون صلیبیون مانند سیل خروشان رو به کشورهای مسلمان سرازیر گشت اما صلاحالدین ایوبی آنها را سرکوب نموده به دور ریخت».
این مقاله کوتاهی از شهید حسنالبنا بود که شهید نواب صفوی، پس از ترجمه، آن را با مقدمهای کوتاه خود در جراید ایران منتشر ساخت و در واقع با این اقدام خود، گامی دیگر در راه وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامی برداشت و به جوانان ایرانی آگاهی داد که حرکت اخوانالمسلمین در مصر، همانند فدائیان اسلام در ایران، در راستای اجرای احکام اسلامی و برقراری حکومت خدایی، کوشا هستند و علیرغم فشار و سرکوب دشمنان داخلی و خارجی، سرانجام اسلام پیروز خواهد گشت.
برادر ارجمند و گرامی جناب آقای دعایی با سلام و درود، محترماً اشعارمیدارد:
عوارض آلودگی هوای نفسبـُر تهران به اضافه سرما خوردگی فصلی، چند روزی ما را از هر کاری بازداشت و توفیق ادای دین نسبت به شهید والامقام، حضرت نواب صفوی در سالگرد شهادتش، سلب گردید. به این امید بودم که برادر عزیز حضرت حجتی کرمانی سلمهالله در تکمیل بحث «آموزگار من نواب»، یادی از آن شهید بنماید، اما شماره چهارشنبه 27 دیماه و همچنین پنجشنبه 28 دیماه «اطلاعات»، حتی یک سطر هم در این زمینه نداشت و این غفلت دوستان، در تحریریه، موجب تعجب و تأسف من گردید.
البته همزمان، دوستان ملی مذهبی ما، برای بزرگداشت خاطره مرحوم مهندس بازرگان، نواندیش مسلمان مبارز، مراسمی در تهران و قم بر پا داشتند که در جرائد مربوطه، اخبار آن منعکس گردید؛ اما در همین جراید، دریغ از یک سطر بهعنوان یادی از این شهید؛ شهیدی که به قول برادر عزیز مهندس عزتالله سحابی، مخلصانه و شبانهروز، در ملی شدن صنعت نفت، کوشید و هیچ شرطی برای «از میان برداشتن مانع اصلی ملی شدن صنعت نفت» جز «اجرای احکام اسلامی» پس از پیروزی، نداشت و پس از پیروزی هم بهقول ایشان «جبهه ملی» زیر قولش زد!!... البته همه میدانیم که جبهه ملی و رهبری آن نه تنها به وعده خود وفا نکردند بلکه شهید نواب صفوی را 22 ماه تمام، در زندان حکومت(؟!) نگداشتند!
بگذریم از اینکه بعضی از دوستان ظاهراً مخالف انحصارگرایی! در شکل نوین انحصارگرایی و تمامیتخواهی مدرن، برای چهرههای قدیمی سیاسی، یادنامه و ویژهنامه منتشر میکنند؛ ولی در این مورد، خود را به «تغافل» میزنند و سپس داد و فریاد برآرند که انحصارگرایی، مسلمانی نیست... شما لابد جراید چپ و راست! منتشره در 27 دیماه را دیدهاید... و جراید روزهای دیگر... و مناسبتهای دیگر را نیز! بهقول مرحوم شهریار! «الا تهرانیا انصاف میکن!» انحصارگرا تویی یا من؟
صد البته، شهیدی که در زمان حیات خود، جز «شرط اجرای احکام اسلامی» هیچ شرط دیگری در قبال جانبازی ندارد و دنبال پـُست و مقامی هم برای خود و برادرانش نیست، پس از نیم قرن که از شهادتش میگذرد نه توقع دارد و نه نیازی که جریده شریفهای، یادی از او بکند... اما برای دوستان و برادران زنده مانده او، این دردناک است که مدعیان ضد انحصارگرایی!، در عمل، خود صاحب این روش زشت باشند... البته در شکلی ویژه و شکلاتی! از گله و شکوه بگذرم... به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوی، چند خاطره و عکس تاریخی از سفر به «مصر» و تأثیر این سفر در میان رهبری حرکت اسلامی، در بلاد عربی، در ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب و دیدگاههای وی و رهبران سنی حرکتهای اسلامی، در مسئله شیعه و سنی، تقدیم میگردد.
بخش عمده این یادواره، خاطراتی منقول از خود شهید نواب صفوی است و تکمیل آن، از اینجانب است... و مکتسب از اطلاعات و خاطراتی است که رهبران اخوان بر من نقل کردند، از دوستان مؤسسه «الاهرام» مصر هم که به درخواست من، عکسهای تاریخی نیم? قرن پیش را در این رابطه از بایگانی پیدا کردند و در اختیار گذاشتند، باید سپاسگزار بود به امید آنکه برای جبران غفلت «برادران» به نشر این «یادوراره» همراه با عکسها اقدام گردد. قبلاً از لطف و محبت شما سپاسگزارم.
جمعه 29/10/85 تهران: سیدهادی خسروشاهی
در سال 1332ش 1954م، شهید «نواب صفوی» به دعوت شهید «سید قطب» که دبیر «مؤتمر اسلامی» بود، برای شرکت در کنفرانس آزادی قدس، به کشور اردن سفر کرد و در آنجا ضمن ایراد سخنرانی پـُرشور، خواستار وحدت مسلمانان و کنار گذاشتن اختلافات مذهبی در راه آزادی قدس و فلسطین گردید... در پایان کار کنفرانس، شهید «سید قطب» از شهید «نواب صفوی» دعوت میکند که سفری هم به «مصر» بنماید و از نزدیک با «اخوانالمسلمین» و مردم مسلمان مصر، آشنا شود، شهید «نواب صفوی» علیرغم تمایل قلبی برای سفر به مصر، بهعلت عدم توانایی پرداخت هزینه سفر؛ ضمن پذیرش دعوت، آن را به وقت دیگری موکول میکند!
...آنگاه شهید «نواب صفوی» از راه زمینی و با اتوبوس، عازم لبنان و سوریه و سپس عراق میگردد. در عراق به محض ورود، به «نجف» اشرف میرود و پس از زیارت مرقد مولای خود، حضرت علی علیهالسلام، با توجه به روابط و آشنایی قبلی، به منزل مرحوم آیتالله شیخ عبدالحسین امینی، صاحب دانشنامه پـُر ارج «الغدیر» میرود که اینک میزبان اوست. شهید «نواب صفوی» ضمن ارائه نتایج کنفرانس آزادی قدس، و دیدارهای خود در لبنان و سوریه، با علماء و شخصیتهای معروف اهل سنت، موضوع دعوت «سید قطب» را برای بازدید از مصر، بازگو میکند و هنگامی که «علامه امینی» از علت عدم انجام سفر آگاه میشود، بلافاصله بلیط سفر وی از بغداد به قاهره و برگشت به تهران را تهیه نموده و از او میخواهد که حتماً قبل از مراجعت به ایران، به این سفر برود و با علمای الازهر و شخصیتهای اسلامی مصر، برای ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامی، دیدارکند...
شهید نواب صفوی پس از چند روز توقف در عراق و زیارت عتبات مقدسه در نجف، کربلا، سامراء و کاظمین و دیدار با علمای بزرگ و مراجع، عازم «قاهره» گردید و مورد استقبال بینظیر و پـُرشور مردم مسلمان مصر بهویژه رهبران و اعضای «اخوانالمسلمین» قرار گرفت. سفر شهید «نواب صفوی» مصادف با ایام پیروزی حرکت «افسران آزاد» به رهبری ژنرال محمد نجیب برای سرنگونی سلطنت «ملک فارق» بود؛ ولی متأسفانه از همان نخست ایام پیروزی حرکت، کشمکش و نزاع درون گروهی بین «نجیب» و دیگران بهویژه «عبدالناصر» آغاز شده بود و احزاب سیاسی قدیمی، مانند «الوفد» و بقیه که هر کدام ساز خود را میزدند، توسط شورای افسران آزاد، بهطور گروهی! منحله اعلام شده بودند و فقط جمعیت اخوانالمسلمین که بهعنوان یک سازمان نیکوکاری غیرسیاسی ثبت شده بود و در واقع با توجه به موقعیت خاص آن در بین تودههای مردم و روابط عضویت قبلی بعضی از افسران آزاد و همچنین همکاری آنها در جنگ فلسطین با افسران آزاد، از این قانون مستثنی شده بود و به فعالیت خود ادامه میداد، اما چون روش اخوان، روش اسلامی و دور از «قومیتگرایی جاهلی عربی» بعضی از افسران آزاد بود و مانند درخواست شهید نواب صفوی از جبهه ملی ایران، که « اجرای کامل احکام اسلامی» بود، اخوان نیز برای ادامه همکاری با افسران آزاد، پس از پیروزی بر رژیم شاهی و خلع ید از ملک فاروق – که به نوشته فاروق در خاطرات خود، اخوان نیز در این امر نقش مهمی بهعهده داشتند – خواستار اجرای احکام اسلامی بودند و فقط با اجرای این شرط، حتی بودن شرکت خودشان در هیئت دولت؛ حاضر بودند که با آن همکاری داشته باشند. ولی بعضی از افسران آزاد و در رأس آنها عبدالناصر موافق پذیرش این شرط نبودند و فعالیت اخوان را در«امور خیریه» و «تعلیم و تربیت» خواستار شدند! در این شرایط سفر شهید نواب صفوی به قاهره، به دعوت رهبری اخوان، توسط شهید سید قطب، موجب حساسیت بعضی از افسران آزاد تمامیتخواه مغرور گردید و منتظر فرصتی برای واکنش بودند تا اینکه سازمان دانشجویی اخوانالمسلمین برای بزرگداشت خاطره دو جوان دانشجوی عضو اخوان به نامهای احمد منیسی و احمد شاهین که در نبرد با نیروهای اشغالگر صهیونیست در فلسطین به شهادت رسیده بودند، مراسمی در دانشگاه قاهره، برگزار کرد و از شهید نواب صفوی هم برای سخنرانی در آن اجتماع، دعوت بهعمل آورد.
به نقل بعضی از برادران مصری، در آن روز، دهها هزار نفر از اساتید و اعضای دانشجو و دانشآموز و افراد عادی وابسته به اخوان، در این اجتماع شرکت داشتند... نخست استاد «حسین دوح»، مسئول سازمان دانشجویی اخوان، به سخنرانی و معرفی «میهمان عزیز» پرداخت و سپس نوبت به شهید نواب صفوی رسید.
شهید نواب خود نقل میکرد: «وقتی من پشت تریبون قرار گرفتم، انبوه جمعیت یک صدا شعار میدانند: «القرآن دستورنا، الرسول زعیمنا، اللموت فی سبیل الله اسمی امانینا و نواب صفوی ضیفنا» قرآن قانون اساسی ما است، پیامبر رهبر ماست، مرگ در راه خدا، بهترین آرزوی ماست و نواب صفوی میهمان ماست... در وسط این ازدحام و شعارها، من از خداوند متعال یاری طلبیدم که در این جمع کثیر بتوانم به زبان عربی، حرفهای خود را بهراحتی بیان کنم! تا سخن را به نام خدا آغاز کردم، فریاد: زنده باد اسلام، زنده باد ایران، زنده باد نواب صفوی صحن دانشگاه قاهره را به لرزه درآورد... و من در ضمن سخنرانی خود خواستار ملی شدن کانال سوئز و بیرون راندن انگلیسیها شدم و ناگهان شعار «باید کانال سوئز ملی گردد، انگلیسیها باید بیرون بروند!» همهجا را پـُر کرد. در این هنگام ناگهان گروهی از هواداران دولت با چوب و چماق به حضار و دانشجویان حمله کردند و بلافاصله پلیس امنیتی هم دخالت کرد و با تیراندازی هوایی، شروع به متفرق ساختن مردم نمود... و سپس مرا تحتالحفظ به «وزارت داخله» بردند، در آنجا افسر ارشد پلیس از من پرسید که: چرا به مصر آمدهاید؟! چرا در دانشگاه سخنرانی کردید؟ چرا مردم را برای ملی کردن کانال سوئز تحریک نمودید؟ و...
به آن افسر گفتم: من به دعوت برادران مسلمان مصری به قاهره آمدهام و مصر را که یک کشور اسلامی است، وطن دوم خود میدانم و اصولاً همه کشورهای اسلامی و عربی، وطن ماست و مردم این سرزمینها، چون همدین ما هستند، در واقع هموطن ما هستند! و من حق دارم به دیدن آنها بیایم. اما سخنرانی من در دانشگاه قاهره هم باز به دعوت دانشجویان مسلمان بود که به مناسبت شهادت دو برادر دانشجوی مصری خود در جنگ با یهودیان غاصب، مراسمی برگزار کرده بودند، و از من خواستند که در آن مراسم سخنرانی کنم و من در سخنرانی خود خواست اسلام را مطرح کردم که مصر از وابستگیها باید آزاد شود، کانال سوئز که متعلق به مردم مصر است، باید از اشغال انگلیسها رها شود و... افسر دیگری پرسید: شما که میهمان مصر هستید، پس چرا به دیدن افسران آزاد مصر: عبدالناصر، عبدالحکیم عامر، انورالسادات و حسینالشافعی و دیگران نرفتید؟ گفتم: من میهمان مصر هستم، و این وظیفه «میزبان» است که به دیدن «میهمان» خود برود و بدینترتیب، باید آن آقایان نخست به دیدن من می آمدند و بعد من، بازدید پس میدادم! افسر ارشد پلیس امنیتی مصر رو به من کرد وگفت: باید به اطلاع شما برسانم که اولاً جمعیت اخوانالمسلمین به حکم شورای انقلاب! منحل شد و دیگر حق فعالیت سیاسی ندارد و ثانیاً حکم اخراج شما هم صادر شده و باید فوراً مصر را تر ک کنید! یا اینکه از این ساعت به بعد، میهمان دولت مصر بشوید! نه دیگران؟!
بیشک در آن شرایط بحرانی که حکومت جدید با برخورد نامناسب با اخوان بهوجود آورده بود، از این میزبان شدن هدفی را دنبال می کرد و آن این بود که به جوانان اخوان و مردم مصر بگوید که نواب در کنار آنهاست! من علیرغم آگاهی از نیت واقعی آنها، بلافاصله پیشنهاد آنها را پذیرفتم و گفتم چند روزی در مصر میمانم و میهمان دولت خواهم بود و هدف من این بود که برای لغو حکم انحلال جمعیت، که به بهانه سخنرانی ضدانگلیسی من صادر شده بود اقدام کنم و ملاقاتی با ژنرال نجیب و سرهنگ ناصر به عمل آورم و دوستانه وساطت کنم تا آزادی فعالیت اخوان، از نو برقرار شود! گفتند که از طرف دولت مصر، شیخ حسنالباقوری، وزیر اوقاف مصر عهدهدار میزبانی من خواهد بود و نکته عجیب آنکه شیخ باقوری تا چندی پیش عضو کادر رهبری اخوان - مکتب الارشاد- بوده و به علت پذیرفتن پست وزارتی در دولت جدید از عضویت مکتب ارشاد، کنار گذاشته شده بود! من این امر را هم پذیرفتم، چون حسنالباقوری اولاً از علمای معروف الازهر بود و ثانیاً خود از شخصیتهای علمی برجسته مصر بهشمار میرفت و من در ملاقاتهای مکرر خود دیدم که فرد دانشمند و آگاه و روشنی است و او به من اطلاع داد که پس از شرکت شیخ حسنالبنا در تاسیس دارالتقریب در قاهره با همکاری آقای شیخ محمد تقی قمی، او نیز به هواداران تقریب پیوسته و با دارالتقریب همکاریهایی دارد.
سپس شیخ حسنالباقوری دعوت کرد که به دیدار شیخ عبدالرحمن تاج، شیخ الازهر و عالیترین مقام مذهبی اهل سنت برویم. همراه او به دیدار شیخ رفتیم و با او ملاقات کاملاً دوستانه و برادرانهای داشتیم و این دیدار موجب تفاهم بیشتر بین اهل سنت و تشیع گردید و او به من وعده داد که همکاری خود را با تقریب بین مذاهب و علمای شیعه گسترش دهد. او معتقد بود که ایجاد اختلاف بین شیعه و سنی، به خاطر مسائل فروع فقهی، به نفع دشمنان اسلام خواهد بود و افزود که این قبیل نظریات متفاوت فقهی، در بین فقهای مذاهب اربعه اهل سنت هم فراوان است؛ ولی این اختلاف با فقهای شیعی، چرا باید موجب برخوردهای غیرمنطقی گردد؟
پس از پنجاه سال
می نشینیم اکنون
بر زمینی ویران
سرپناهی نداریم
مانند هزاران سگ!
10
پس از پنجاه سال
نیافته ایم:
سرزمینی که به سر بریم در آن
و کنون نداریم . مگر سراب
این صلح نیست
که همچون خنجر
بر کالبد ما رفت فرو
این تجاوزی بود به عنف!
11
اما "هروله" را چه سود؟
"هروله " را چه فایده؟
به َآن هنگام که وجدان ملت
زنده بماند
به سان چاشنی یک بمب!
و امضاهای اسلو، همه
نیارزد به خردلی
12
چقدر خواب "صلح" سبز دیدیم!
زیر لوای حلالی سفید
در کنار دریایی نیلگون
و دژهای استوار
و ناگهان خود را
یافتیم! در زباله دان تاریخ.
13
چه کسی از آنان بپرسد
درباره صلح ترسویان
نه صلح نیرومندان توانا
چه کسی از آنان بپرسد
از صلح فروش با اقساط
یا ... اجاره ای مشروط!
و زد و بند های پنهانی!
صلح سوداگران
و سرمایه گزاران!...
چه کسی از آنان بپرسد
از صلح مردگان ؟
خاموش نمودند خیابان ها را!
ترور کردند پرسشها
و همه پرسشگران را نیز...!
14
بی عشق ازدواج کردیم با زنی!
که روزگاری
کود کان ما را درید
و جگر گوشه هایمان را جوید!
و او را بردیم همراه
برای ماه عسل!
نوشیدیم ! و مست شدیم
و رقصیدیم!
زمزمه کنان
هر غزلی را که به یاد داشتیم
و بدبختانه
صاحب اولاد شدیم
اما همه معلول و عقب مانده
با قیافه ای چون قورباغه ها!
و در پیاده روی های غم و اندوه
آواره شدیم
و اکنون...
نه وطنی داریم
که به آغوشش گیریم
و نه فرزندی!
15
دریغ در این عروسی
نبود هیچ خبر از
ر قص عربی ،
غذای عربی ،
شرم و حیای عربی ،
و بچه های شهر
نداشتند حضور در این جشن!
16
نیمی از "مهر" به "دلار" بود
و انگشتری الماس ، به دلار
مزد عاقد نیز به دلار
و کیک عروسی
تحفه ای از آمریکا!
و تور سر عروس!
گلها
و شمع ها
و آهنگ های "مارینز"
همه ساخت آمریکا...
17
عروسی پایان یافت
و فلسطین ، در این شادی ! حضور نداشت...
اما تصویر آن ، بود در همه
ماهواره ها
چهره پنهان شده در پشت "ماسک ها"
دیدیم اشکهایش را
که در می نوردید امواج اقیانوس ها
و روان بود بسوی
شیکاگو ، نیوجرسی و میامی
و همچون پرنده ای سر بریده
فریاد می کشید:
این جشن عروسی من نیست
این پیراهن ، نیز مال من نیست
این عار و ننگ نیز
از آن من نیست...
هرگز ! ای آمریکا
هرگز ! ای آمریکا
هرگز ! ای آمریکا
نزار قبانی
28 سپتامبر 1995
اشاره : "غسان بن جدو" دوست قدیمی ما ، عضو سابق نهضت اسلامی تونس و داماد شهید "صالح الحسینی " مدتها در ایران ، سرپرست تلویزیون "الجزیره" بود ... و بعد شد سرپرست واحد بیروت!...
در حوادث اخیر ، فداکارانه نخست به مخفیگاه سید عرب و اسلام ، سید حسن نصرالله رفت و به گفتگو با او پرداخت و مواضع حزب الله را از زبان او پخش کرد و سپس با علامه آیت الله سید فضل الله و بعد شخصیت های دیگر ، موشکافانه و مدافعانه ، حو ادث را پیگیری کرد... و سرانجام به "قطر" رفت و با شیخ محمد بن جاسم بن جبرال ثانی ، وزیر امور خارجه قطر ، مصاحبه کرد و اسراری را هویدا ساخت!
"بن جدو" پرسید: می گویند : آمریکا بمب های هوشمند را از دوحه برای بمباران مردم به جنوب لبنان و غزه ، انتقال داده است؟ جناب وزیر اظهار بی اطلاعی کرد! و گفت : من خبر ندارم!! ابن جدو سپس پرسید : چرا روابط خود را با اسرائیل قطع نمی کنید ؟
آل ثانی ! گفت : ما به طور شفاف با اسرائیل روابط اقتصادی داریم ، بقیه کشورهای عرب ، اغلب روابط صمیمانه و همه جانبه دارند ، اما اعلام نمی کنند ! اگر آنها تصمیم به قطع روابط بگیرند ما هم حرفی نداریم ! سرانجام بن جدو پرسید : آیا صحت دارد که بعضی از سران کشورهای عرب ، به اسرائیل چراغ سبز نشان داده اند که فرصت خوبی است که کار حزب الله و مقاومت را در لبنان یکسره کنید؟
آل ثانی در پاسخ گفت : متأسفانه بله این امر صحت دارد.
راستی چه کسانی چراغ سبز دادند؟
موضعگیری های بیشرمانه بعضی از صلح طلبان! با اسرائیل بسیار علنی و آشکار بود و من خود مانند همگان از ماهواره ها ، این موضع گیری ها را شاهد بودم.
خلاصه کلام متحد الشکل و المعنی آقای مبارکه شاه اردن و یکی از آل سعود این بود که : کار حزب الله آن هم بدون اجازه! دولت ماجراجویی بود و اکنون دوران مذاکره سیاسی است نه ماجراجویی؟! "قدولی زمن المغامرات!! بلی این ها را "نزار قبانی در شعری ، "هروله گرانی " نامید که نه شرم دارند و نه غیرت ، نه آبرو دارند نه حیثیت و همه چیز را فروخته اند به چند روز ریاست...
قبانی می گوید که ملت فلسطین از ازدواجهای محرمانه! و فرزندان نامشروع آن و دیگر ماجراها ، بیزار است و این امور را محصولی از آمریکا می داند و به آمریکا می گوید: هرگز! ای آمریکا ...! این قصیده نخست در مجله "روز الیوسف" چاپ قاهره شماره 3513 ، مورخ اکتبر 1995 (صفحه34و 36) و سپس در روزنامه های "الشعب" و "الاحرار" قاهره و "الحیات " چاپ لندن ، منتشر شد و من آن را در آبان ماه 1374 ترجمه و بازسرایی کردم که نخست در همان سال در فصلنامه "تاریخ و فرهنگ معاصر" شماره 13-14 چاپ شد و اینک به خاطر استمرار خیانت "هروله گران" به نشر مجدد آن می پردازیم!...
بسم الله الرحمن الرحیم
دوران "هروله" اعراب!
آخرین دیوار های شرم
فرو ریخت
و ما شاد شدیم
و رقصیدیم!
و به امضای صلح ترسویان ،
گفتیم مبارکباد!
دیگر از چیزی ،
نه ترس داریم نه شرم
که رگ های غیرت و غرور خشکیده در وجود
2
برای بار پنچاهم
شد تجاوز بر شرف
وما ،
نه لرزیدیم و نه، فریاد زدیم!
و تماشای خونهای ریخته ،
مارا نترساند
و ما به دوران "هروله " رسیدیم !
و همچون گوسفندان ،
همگان به صف ، در کشتارگاه !
دویدیم له له زنان !
و برای بوسیدن چکمه جلادان،
مسابقه دادیم!
3
نیم قرن تمام،
کودکان ما را گرسنگی دادند
و در پایان روزه؟
پرت نمودند بسوی ما
یک دانه پیاز!
4
غرناطه ،
برای بار پنجاهم
از دست اعراب رفت
همانند تاریخ عرب!
ستون های استوار روح
فرو ریخت
همراه شاخه های قبیله و سرودهای قهرمانی
اشیلیه ، و انطاکیه ،
سقوط کرد
و نیز تسلیم شد "حیطن"
بدون نبرد ،
و "عموریه " برباد رفت
و "مریم"
بدست جنگ سالاران افتاد
و مردی که برهاند رمز آسمان را ،
کجاست ؟
از مردانگی خبری نیست !
آخرین محبوبه های ما
به دست رومیان افتادند ...
پس از چه دفاع کنیم؟
در قصر ما ،
تک "جاریه ای" هم نیست
که قهوه ای سازد آماده و...
از چه دفاع کنیم پس؟
5
در دستان ما ، "آندلسی" نیست ،
کز آن ما باشد.
همه چیز را دزدیدند!
درها و دیوار ها ،
همسران و کودکان،
زیتون و روغن،
و سنگ فرش خیابانها...
عیسی بن مریم را نیز
ربودند،
به آن هنگام که شیرخواره بود.
یاد و خاطره لیمو،
نعنا و زردآلو را دزدیدند
و قندیل های مساجد را نیز
6
برای ما
یک کنسرو "ساردین " دادند
که غزه نام دارد!
با استخوانی خشکیده ،
"اریحا" نام
و مسافر خانه ای که "فلسطین " می نامند
بدون سقف و ستون !
و ما،
جسدی هستیم ، بدون استخوان
و بدون انگشت دستان!
7
درآنجا ویرانه ای نیست
که بر آن گریه کنیم
و امتی ، چگونه بگرید؟
که گرفته باشند از او ،
8
چشمهایش را
پس از ازدواج پنهانی به "اسلو"
ما دیگر عقیم شدیم
میهنی به ما دادند
کوچکتر از یک دانه گندم !
میهنی که می توان آن را بلعید !
بدون نوشیدن آب
همچون قرصهای آسپیرین!