سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

                                         لبنان

 حمایت‌های سینیوره از فتح‌الاسلام در این مدت هم کاملا واضح است. سیمور هرش می‌‌گوید: «فتح‌الاسلام را سینیوره کمک مالی ـ نظامی می‌کند».سینیوره قصد دارد با طولانی شدن درگیری اتهام خود را به سوریه اثبات کند. سینیوره که بیش‌تر از آنکه سیاسی عمل کند همانند رییس یک گروه مافیایی عمل می‌کند در اظهارات چهارشنبه هفته پیش خود گفت: «طولانی شدن درگیری به دلیل حمایت سوریه از فتح‌الاسلام است».

 حدود 8 ماه قبل گروهی به رهبری «ابوخالد العلمه» وارد خاک لبنان شد و بعد از درگیری 3 روزه با ارتش توانست خود را به مناطق شمالی لبنان برساند و وارد اردوگاه‌های فلسطینی این مناطق شود و از آنجا که در پیمان طائف امنیت داخلی هر اردوگاه بر عهده خود فلسطینیان است و ارتش حق ورود ندارد ، دیگر ارتش به تعقیب آنها نپرداخت. اما در حدود چند هفته است که این گروه به خبرسازی و جریان سازی در مهمترین نقطه خاورمیانه پرداخته است و  تا کنون موجب کشته شدن 78 نفر در درگیری با ارتش لبنان شده است. سؤال اصلی اینجاست که ماهیت این گروه چیست؟ و چرا لبنان درگیر چنین بحرانی شده است؟

رسیدن به جواب سؤال‌های فوق از 2 مسیر امکان‌پذیر است اول اینکه بفهمیم بحران کنونی به نفع چه کسی یا کسانی تمام می‌شود و ثانیا رهبر گروه فتح‌الاسلام و سابقه این گروه را پی‌گیری کنیم.

در ابتدا اگر بخواهیم در مورد سابقه تشکیلاتی فتح‌الاسلام بدانیم، با یک جواب بهت‌آور روبرو می‌شویم: «فتح الاسلام در میان گروه‌های فلسطینی هیچ سابقه‌ای ندارد». خالد عارف - مدیر اجرایی سازمان آزادی بخش فلسطین- ضمن بیان اینکه: «تاکنون 200 نفر از گروه فتح منفک شده و به فتح‌الاسلام -مستقر در نهرالبارد ـ پیوسته‌اند»، اعلام کرده است:

«فتح‌الاسلام هیچ ارتباطی به گروه فتح (چه سیاسی و چه سازمان) ندارد. فتح‌الاسلام هیچ ارتباطی به گروه‌های فلسطینی ندارد، زیرا گروه‌های فلسطینی جنگ با اسراییل را در شمال لبنان جستجو نمی‌کنند».

رهبر فتح‌الاسلام به ظاهر «ابوخالد العلمه» است که مدت‌ها به علت عملیات‌های تروریستی و خرابکارانه در عراق و در کنار ایمن الظواهری و زرقاوی در عراق علیه مردم و شیعیان مورد تعقیب بود وی در سوریه هم مدتی زندانی شد.

رهبر نظامی فتح‌الاسلام «شاکر العبسیی» است که یک اردنی فلسطینی تبار است. وی سال 1970 وارد فتح شد و با  دعوت رسمی قذافی به لیبی رفت و دوره خلبانی را گذراند. بعد از جنگ 1982 نیز جزء گروه‌های شورشی علیه عرفات شد و از فلسطین به اردن برگشت و در سال 1990 به القاعده پیوست. العبسیی برای القاعده قاچاق اسلحه می‌کرد و چون القاعده مورد حمایت عربستان ، اردن و مصر بود وی در اردن هرگز تحت تعقیب قرار نگرفت ولی همواره در سوریه به عنوان یک مجرم خطرناک شناخته می‌شد.

حتی العبسی بعد از ترور یک افسر آمریکایی در اردن به دلیل خدماتی که به القاعده کرده بود مورد محاکمه قرار نگرفت. و در سال 2003 به طور مخفیانه وارد سوریه می‌شود که نیروهای اطلاعات سوریه بعد از ردیابی، وی را دستگیر و به سه سال حبس محکوم می‌کنند.

 گروه فتح‌الاسلام به دستور العبسیی و با رهبری العمله حدود 8 ماه قبل ، بعد از درگیری سه روزه با ارتش لبنان به سادگی وارد لبنان شده بودند و به اردوگاه نهرالبارد رفتند.

زرقاوی قبل از این به نیروهای القاعده گفته بود: «سرزمین جهاد امروز لبنان است» . ایمن‌الظواهری هم رساندن جهادگران را به لبنان واجب دانسته بود. در نتیجه العبسیی بعد از آزادی خود را به طرابلس (شمال لبنان) می‌رساند. اگر چه زرقاوی در اردیبهشت سال قبل د رعراق کشته شده بود.

ورود العبسی به همراه کمک‌های دولت‌های عربستان ، اردن، مصر ،و سینوره بود، زیرا حضور یک گروه خرابکار سلفی برای هیچ کشوری مفید نیست مگر آنکه حضور آن گروه در خدمت منافع بعضی از سیاستمداران منفعت طلب و وابسته باشد.

فتح‌الاسلام با کمک سینیوره وارد لبنان شد تا ضمن اقدامات تروریستی (انفجارهای متعدد در لبنان همانند انفجار مینی‌بوس حامل مسافران، بر هم زدن اعتصابات ضد سینیوره و اختلاف بین شیعه و سنی) از اقتدار حزب‌الله بکاهد. و به همین دلیل فتح‌الاسلام به سادگی در خارج از نهرالبارد به عبور و مرور می‌پرداخت و حتی از طرف میشل سلیمان، فرمانده ارتش لبنان که منتخب سینیوره بود کمک نظامی می‌شد. همچنین نیروهای پلیس  هر پرونده‌ای که علیه فتح الاسلام مطرح می‌شد را معلق می‌کردند.

جریان فتح‌الاسلام ،از طرف سمیر جعجع و ولید جنبلاط هم مورد حمایت سیاسی قرار می‌گرفت و گروه‌های 14 مارس به رهبری «سعد حریری» به این سمت می‌رفتند که:

1. اختلافات شیعه و سنی را در لبنان دامن بزنند.

2. از اقتدار حزب‌الله در عرصه مردمی بکاهند .

3. یک گروه ساختگی و سنی مذهب را در برابر حزب‌الله به وجود بیاورند.

4. اعتصابات ضد دولتی را تحت تأثیر قرار دهند واز فشار علیه سینیوره بکاهند .

5. مقدمات ایجاد دادگاه بین‌المللی «رفیق حریری» را بوجود آورند تا نهایتا حزب‌الله را خلع سلاح کنند و سوریه را نیز محکوم نمایند.

                                  لبنان

اما بدون هماهنگی با دولت سینیوره اعضای فتح الاسلام ، دستبردی به بانک طرابلس زده  و 125 هزار دلار پول از آن بانک سرقت می‌شود . پلیس که از هویت سارقین اطلاع نداشت ، بعد از پیگیری ، وسیله نقلیه سارقین را در کنار ساختمانی می‌یابد و با محاصره ساختمان ، تمامی سارقین را به گلوله می‌بندد. فتح‌الاسلام که از این رفتار پلیس شگفت زده می‌شود اقدام به حمله به نیروهای ارتش مستقر در مرز اردوگاه‌های فلسطینی می‌کند و 14 نفر از آنها را به قتل می‌رساند. ارتش هم متقابلا با نیروهای فتح‌الاسلام وارد درگیری می‌شود و 78 نفر از آنها را به قتل می‌رساند اگرچه بعدا آمار تلفات ارتش هم به 38 نفر می‌رسد.

درگیری ارتش با فتح‌الاسلام به هیچ وجه به نفع گروه‌ای 14 مارس نبود زیرا  اگر فتح‌الاسلام را از بین می‌بردند، اهداف مورد نظر آنها تأمین نمی‌شد و اگر در برابر آنها نمی‌توانستند مسئله را به سرعت فیصله دهند عدم قدرت دولت سینیوره آشکار می‌شد و به نحوی بر اعتبار حزب‌الله افزوده می‌شد زیرا حزب‌الله در درگیری با بزرگترین قدرت نظامی منطقه پیروز از میدان خارج شده بود ولی سینیوره با کمک دولت‌های عربی و آمریکا و فرانسه نمی‌توانست یک بحران کوچک امنیتی را حل کند. در نتیجه سینیوره تصمیم گرفت تا با طولانی‌ کردن درگیری ، موقتا اهداف دیگری را دنبال کند، که این اهداف عبارتند از:

1. با بزرگ کردن فتح‌الاسلام، و جهادی نشان دادن این گروه، تمامی گرو‌ه‌های فلسطینی را زیر سؤال ببرد واقدام به اخراج و خلع سلاح گروه‌های فلسطینی مستقر در لبنان کند.

2. با فلسطینی خواندن فتح‌الاسلام ـ گروه فتح‌الاسلام همانطور که گفتیم تابعیت اردنی و عراقی دارد و به ندرت در آن افراد فلسطیین هستند ـ اردوگاه‌های فلسطینی را مورد تاخت و تاز ارتش قرار دهد زیرا طبق پیمان طائف، ارتش حق ورود به اردوگاه‌های فلسطینی را ندارد. در حالیکه سینوره طبق خواست رژیم صهیونیستی راغب است تا فلسطینی‌ها را از لبنان خارج کند.

3. مسئله اعتصابات ضد دولتی را تحت تأثیر درگیری‌های شمال قرار دهد و موضوع عدم مشروعیت دولت غیرقانونی را تا ایجاد دادگاه بین‌المللی رفیق حریری به تأخیر بیندازد.

نشانه‌هایی که اهداف مزبور را تأیید می‌کنند نیز عبارتند از:

1. سینیوره اولتیماتوم یک هفتگی را برای حل و فصل مسئله فتح‌الاسلام به تمام گروه‌های فلسطینی حاضر در لبنان می‌دهد. در حالی که ماهیت فتح‌الاسلام با آنها کاملا متفاوت است.

2. در هر بار آتش بس میان ارتش و فتح‌الاسلام ، فالانژهای سمیر جعجع اقدام به شلیک‌های 2 طرفه می‌کنند و اقدام  به خمپاره انداختن به سوی ارتش و فتح الاسلام می‌کنند.

3. العبسی بوسیله عربستان سعودی و اردن تأمین مالی و نظامی می‌شود و آمریکا هم 4 محموله نظامی به ارتش داده است تا با فتح‌الاسلام با قدرت جنگیده شود. بدین ترتیب دو جبهه همواره تقویت می شوند و این به معنای طولانی شدن درگیری ها است.

البته آمریکایی‌ها همانند صهیونیست‌ها از این درگیری‌ها نهایت استفاده را برده‌اند ولی آنهامی‌ترسند تا یک القاعده دیگر در لبنان شکل بگیرد، در نتیجه سینیوره را تحت فشار قرار می‌دهند تا فتح‌الاسلام را فراموش کند. و تمام توانش را برای نابودی این گروه بکار بگیرد.

4. سینیوره و گروه‌های 14 مارس سعی دارند تا به هر نحو حزب‌الله را به درگیری با فتح‌الاسلام بکشانند تا هم حزب‌الله را تضعیف کنند ، هم جنگ داخلی ساختگی بوجود آورند و هم شیعه و سنی را در مقابل هم قرار دهند .

5. حمایت‌های سینیوره از فتح‌الاسلام در این مدت هم کاملا واضح است. سیمور هرش می‌‌گوید: «فتح‌الاسلام را سینیوره کمک مالی ـ نظامی می‌کند».

6. سینیوره قصد دارد با طولانی شدن درگیری اتهام خود را به سوریه اثبات کند. سینیوره که بیش‌تر از آنکه سیاسی عمل کند همانند یک رییس یک گروه مافیایی عمل می‌کند در اظهارات چهارشنبه هفته پیش خود می‌‌گوید: «طولانی شدن درگیری به دلیل حمایت سوریه از فتح‌الاسلام است».

در حالی که سوریه العبسی را مدت‌ها زندانی کرده بود و هم اکنون نیز هیچ مدرکی دال بر این حمایت و رابطه وجود ندارد. دولت سوریه هم این ادعا را به شدت تکذیب کرده است و ضمن غیرقانونی بودن دولت سینیوره ، وی را متهم به حمایت از فتح‌الاسلام کرده است. خاویر سولانا نیز این اتهام به سوریه را خطرناک اعلام کرده و گفت: «سینیوره به جای فرافکنی، قضیه کوچک فتح‌الاسلام را باید تمام کند».

 پژوهشگر: تفضلی


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  8:47 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

                                           حزب الله

 

روز دوازدهم جولای 2006، رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان (حزب الل) دو سرباز اسرائیلی را در مرز لبنان و فلسطین اشغالی اسیر کردند. اسرائیلی ها لبنان و فلسطین اشغالی را با شبکه ای فلزی به ارتفاع حداقل دو متر در تمام مناطق از هم جدا کرده اند. شبکه ای فلزی که به دوربین هایی مجهز است که در تمام ساعات شبانه روز هر حرکتی را در طول خطوط مرزی ثبت می کند. علاوه بر ان مسلسل های خودکار حرارتی که کنار این دوربین ها قرار دارند، عبور از مرز را تقریباً به کاری غیرممکن تبدیل می کنند. عملیات حزب الله و اسارت دو سرباز اسرائیلی در همین اوضاع اتفاق افتاده بود و این برای ارتش اسرائیل حادثه ای غیر منتظره و باور نکردنی بود. کمی بعد یک تانک پیشرفته ی میرکاوای اسرائیلی به قصد آزادی دو سرباز اسیر شروع به تعقیب رزمندگان حزب الله کرد، اما آنها تانک را هم زدند. سه سرنشین تانک کشته شدند. تانک بعدی روز بعد از راه رسید تا لااقل کشته ها را نجات بدهد، اما سرنوشتی بهتر از تانک اول پیدا نکرد. چهار کشته ی اسرائیلی و دو تانک میرکاوا چهار روز تمام در معرکه جا مانده بوند. و رزمندگان حزب الله اجازه ی انتقال کشته ها را به آنها نمی دادند. کار به جایی رسید که سربازان اسرائیلی دست به دامن نیروهای سازمان ملل مستقر در مرز شدند تا با تأمین آتش بس راه را برای بردن کشته هایشان باز کنند. پاسخ رزمندگان مقاومت روشن بود «یا آتش بس کلی و یا جنگ» از روز اول عملیات حزب الله، ارتش اسرائیل که از دستیابی به رزمندگان حزب الله و اسرای خود ناتوان شده بود ابتدا شهر صور و بعد به تدریج تمام مناطق لبنان را زیر آتش توپخانه و بمباران جنگنده هایش گرفته بود. طرح این بود که با تحریک افکار عمومی لبنان و جهان عرب، حزب الله باعث و بانی جنگ قلمداد شود. اما گلوله باران تأسیسات مهم اسرائیل در شهرک های شمال اسرائیل پیش بینی ها را به هم ریخت. شمال اسرائیل قطب صنعتی، کشاورزی و توریستی این رژیم محسوب می شود و آسیب رسیدن به آن خسارات اقتصادی شدیدی به آن وارد می کند. به دستور نخست وزیر، ارتش اسرائیل بلافاصله از هوا و دریا سرتاسر لبنان را به گلوله بست. شش سال بعد از عقب نشینی اسرائیل از لبنان، یک بار دیگر جنگی تمام عیار بین این رژیم و لبنان آغاز شده بود، اما ریشه ی عصبانیت سران رژیم صیهونیستی که حاضر شده بودند، در ازای تنها دو سرباز، جنگی همه جانبه را به لبنان تحمیل کنند کیلومترها پایین تر، در غزه بود.

خروج اسرائیل از غزه در نظر تندروهای مذهبی و شهرک نشینان متعصب این منطقه خیانت به آرمان اسرائیل بزرگ بود. شاید فشار همین تندروها و تهدید آنها به ترور بود که شارون را با سکته ی مغزی روانه ی بیمارستان کرد. شارون چه در دوره ی نخست وزیری و چه قبل از آن ثابت کرده بود یک جنگجوی متعصب و تمام عیار است. اما انتفاضیه ی مردم فلسطین در غزه و کرانه ی غربی و مقاومت آنها حتی این غول اسرائیلی را هم به زانو در آورد. با این حال تیر خلاص ثبات نیم بند سیاسی در داخل اسرائیل، پیروزی مقاومت اسلامی فلسطین (حماس) در انتخابات مجلس فلسطین بود. پیروزی حماس که افتخار اخراج اسرائیل از غزه به نام آنها ثبت شده بود اولرمت را که به تازگی جانشین شارون شده بود وادار کرد برای فرار از فشار افکار عمومی داخل اسرائیل کار را بر غزه نشینان سخت بگیرد. این سخت گیری باز هم نتیجه ی معکوس داشت: درست در اوج کشت و کشتار مردم در غزه، رزمندگان حماس موفق شدن جلعاد شالیط، یکی از سربازان اسرائیلی حاضر در غزه را اسیر بگیرند. در جامعه ای که کشته شدن یک سرباز به هر دلیل یک «رسوایی» برای ارتش این کشور نام می گیرد، اسارت «فاجعه ای تاریخی» است. طبق قوانین مذهبی یهود، همسر یک سرباز مفقود، مادام که عضوی از اعضای شوهرش را نبیند حق ازدواج مجدد ندارد. در این شرایط فشار افکار عمومی بر سران ارتش و رژیم به حدی است که حاضرند در ازای تنها یک اسیر اسرائیلی، هزار زندانی عرب را آزاد کنند. سال ها قبل شاید این داستان افتخاری برای سران رژیم در خود نهفته داشت: یک سرباز اسرائیلی در مقابل هزار عرب! اما حالا، چهار سال بعد از اولین شکست تاریخی اسرائیل در برابر یک کشور عربی، این ماجرا به یک نقطه ی ضعف اساسی برای این رژیم تبدیل شده بود. رزمندگان مقاومت اسلامی حماس، در ازای آزادی جلعاد شالیط، آزادی همه ی  زندانیان سیاسی خود را طلب می کردند. به دستور نخست وزیر، ارتش اسرائیل وارد غزه شد و برون کوچک ترین واکنشی از طرف مجامع بین المللی، اعضای کابینه ی فلسطین را بازداشت و چند وزارت خانه را نابود کرد. کار یکه به بهای کشته شدن بی گناهان بسیار ممکن شد. هنوز خیال اسرائیل از بابت سرکوب فلسطینی ها در غزه راحت نشده بود که خبر رسید رزمندگان حزب الله لبنان دو سرباز اسرائیلی را در مرز این رژیم با لبنان به اسارت گرفته اند. اتفاقی که دلیلش به خیانت دو سال پیش رژیم صهیونیستی باز می گشت.

با خروج ارتش اسرائیل از کشور لبنان در سال 2000 میلادی، لااقل دو موضوع حل نشده ی دیگر میان مقاومت اسلامی و رژیم صهیونیستی باقی ماند: مزارع شبعا که مقاومت اسلامی خواهان خروج نظامیان صهیونیست از این آخرین قطعه ی خاک لبنان بود و دیگری تبادل اسرا و کشته های دو طرف. حزب الله آزادی اسرا و تحویل اجساد کشته های دو طرف را عملی انسان دوستانه می دانست. اما حاضر هم نبود برای این کار به مذاکره ی مستقیم با اسرائیل تن بدهد. از نظر آنها یک واسطه برای این کار کافی بود و این واسطه خیلی زود پیدا شد: آلمان. دو طرف با وساطت آلمان توافق کردند کشته ها و اسرای خود را به فرودگاهی در آلمان بفرستند تا تبادل انجام شود. لیست اسامی رد و بدل شد و ملت لبنان خوشحال از پیروزی بزرگی که سیدحسن نصرالله، رهبر مقاومت اسلامی برایشان به ارمغان آورده بود منتظر آمدن اسیران خود شدند. جدای از کشته های دو طرف، در این مبادله سه سرباز اسرائیلی که حزب الله در مزارع شبعا اسیرشان کرده بود همراه حنان تننباوم، کارشناس نظامی اسرائیلی که در لباس یک بازرگان با پای خود به لبنان آمده و اسیر شده بود با تمام اسرای لبنانی که از سال ها قبل در زندان های اسرائیل به سر می بردند عوض می شدند. سال 2004 مبادله انجام شد، اما همان جا در فرودگاه خیانت طرف اسرائیلی معلوم شد: چند تن از افراد لیست حزب الله در میان آزاد شده ها نبودند؛ سمیر قنطار، نسیم نصر و یحیی سکاف. از بین این سه، مدارک زنده بودن سمیر قنطار کاملاً قطعی بود. مبادله تمام شده بود و حزب الله برای آزادی این سه نفر هیچ اهرم فشاری در اختیار نداشت. تقاضای حزب الله برای آزادی سمیر قنطار از آن جهت اهمیت داشت که سمیر شیعه نبود. او جزو اعضای کمونیست جبهه ی خلق برای آزادی فلسطین بود  که سال 1978، قبل از دومین تهاجم اسرائیل به لبنان و سال ها قبل از ظهور حزب الله اسیر شده بود. سید حسن نصرالله به او لقب عمیدالاسرا داده بود که به معنای سرتیپ و سرسلسله ی اسرا است. اقدامی که نشان می داد حزب الله نه فقط یک حزب شیعی، که متعلق به تمامی مردم و طوایف لبنان و یک مقاومت ملی است. برنامه ریزی ها برای انجام یک عملیات اسیرگیری دیگر انجام شد  سید حسن نصرالله، رهبر مقاومت اسلامی، در مراسم سالگرد آزادی جنوب لبنان به همه وعده داد سخنران مراسم جشن سال آینده ی آزادی جنوب لبنان کسی جز سمیر قنطار نخواهد بود.

سرانجام فرصتی که حزب الله در کمین آن بود به دست آمد و دو سرباز اسرائیلی به اسارت گرتفه شدند تا در مقابل سه اسیر باقیمانده در زندان های رژیم صهیونیستی مبادله شوند. اما رژیم صهیونیستی که این مبادله را شکستی تلخ در برابر حزب الله تلقی می کرد تصمیم گرفته بود کاری را که قدرت های منطقه ای و جهانی نتوانسته بودند با زبان سیاست از پیش ببرند با زبان زور پیش ببرد: خلع سلاح حزب الله، پیش بینی بهانه جویی اسرائیل برای حمله ای دیگر به جنوب لبنان از فوریه ی 2004 ترجیع بند سخنرانی های سید حسن نصرالله بود. اما مدت ها طول می کشید تا همه با چشم خود این اتفاق را که رهبر حزب الله پیش بینی می کرد به چشم ببینند.

اما حزب الله چه بود؟

سال 1982 ارتش رژیم صهیونیستی به بهانه ی خلع سلاح چریک های فلسطینی ساکن لبنان به این کشور حمله کرد و در عرض یک هفته تا بیرون پیش رفت. اما در جنوب بیروت، جایی به اسم خلده، یک گروه کوچک از جوانان شیعه ی لبنانی که با اسلحه ی سبک می جنگیدند راه را بر نظامیان اسرائیلی بستند و کار را به جایی رساندند که بعد از 42 روز، اسرائیل از تصرف حاشیه ی جنوبی بیروت که به ضاحیه معروف است صرف نظر کرد. همین گروه کوچک که رهبری آن را یک جوان 26 ساله ی لبنانی به نام سیدعباس موسوی به عهده داشت و در مصاحبه با خبرنگاران خارجی در بیروت خود را «پیروان امام خمینی» می نامیدند، هسته ی اولیه ی تشکیلاتی شد که بعدها نام مقاومت اسلامی لبنان، حزب الله را به خود گرفت. عملیات پی در پی این گروه کوچک کار را به جایی رساند که سه سال بعد اسرائیل ناچار شد در یک اقدام هماهنگ ارتشش را کیلومترها از پایتخت لبنان عقب ببرد و در منطقه ای که نامش را کمربند امنیتی گذاشت مستقر کند. هنوز این تشکیلات کوچک رسانه ای نداشت تا مردم لبنان منجیانش را بشناسد. تنها از سال 1986، یعنی یک سال بعد از عقب نشینی اسرائیل تا جنوب لبنان بود که حزب الله کوچک تصمیم به فیلمبرداری حملاتش گرفت. اولین حمله که عملیاتی در پایگاه سجد بود فیلمبرداری شد و چند روز بعد تصاویر آن در شبکه ی تازه تأسیس این گروه پخش شد. اسرائیل که تا آن زمان برای حفظ روحیه ی سربازانش منکر عملیات حزب الله می شد، درگیر جنگ روانی تازه ای شده بود که تا آن زمان سابقه نداشت. از آن پس گروه تبلیغاتی حزب الله که به اعلام الحربی مشهور شد از تمام عملیات این گروه فیلم می گرفت و آن را در شبکه ی تازه تأسیس حزب، «المنار» پخش می کرد. راه بر انکار ضربات حزب الله به ارتش اسرائیل بسته شده بود. وقت آن بود که اسرائیل مثل همیشه انتقام خود را با ترور رهبران مقاومت بگیرد، اما تشکیلات سری و فعالیت مخفیانه ای که حزب الله در تمام سطوح پیش گرفته بود امکان زدن جایگاه ها و کشتن یا اسیر کردن سران حزب الله را بسیار سخت و گاهی غیرممکن می کرد. تا اینکه بالاخره سال 1991 از راه رسید. در این سال هلی کوپترهای رژیم صیهونیستی دبیر کل حزب الله، سید عباس موسوی، را موقعی که بعد از سخنرانی در جبشیت به خانه بر می گشت ترور کردند. سیدعباس و همسر و فرزندش در ماشین سوختند  و اسرائیل موفقیتش را در ترور رهبر حزب الله جشن گرفت. اما این خوشحالی زیاد طول نکشید. بلافاصله با انجام یک انتخابات داخلی در حزب الله، سید حسن نصرالله به رهبری انتخاب شد. با انتخاب او عملیات علیه صهیونیست ها در جنوب لبنان از سرگرفته شد و این بار تقریباً تمام مقرهای اسرائیل یکی بعد از دیگری هدف عملیات حزب الله قرار گرفت. ارتش اسرائیل خسته از این همه تلفات، تصمیم گرفت حزب الله را به شیوه ی دیگری از میان بردارد.

                                          حزب الله

بیست و پنجم جولای سال 1993، ارتش اسرائیل عملیات «تسویه حساب» را آغاز کرد. در شرایطی که اماکن شناسایی پایگاه ها و مقرهای حزب الله در جنوب لبنان وجود نداش. رابین، نخست وزیر اسرائیل، تصمیم گرفته بود با انهدام کامل جنوب لبنان حزب الله را ریشه کن کند. با شروع عملیات، مناطق جنوبی لبنان یکسره هدف بمباران جنگنده ها و توپخانه ی ارتش اسرائیل قرار گرفت، اما مقابله به مثل حزب الله در گلوله باران مناطقی از شمال اسرائیل سران این رژیم را غافلگیر کرد. یک هفته بعد معادله ی نبرد به نفع حزب الله به هم خورده بود و اسرائیل ناچار شد با میانجی کردن امریکا هر طور شده جنگ را تمام کند. ولایتی، وزیر خارجه ی وقت ایران، به سوریه رفت و بعد از آنکه ایران و سوریه با درخواست خلع سلاح حزب الله مخالفت کردند سرانجام تفاهمی شفاهی بین دو طرف حاصل شد: «حملات اسرائیل به جنوب لبنان متوقف شود و در مقابل حزب الله هم موشک کاتیوشا پرتاب نکند.» واقعیت این بود که رابین شکست خورده بود.

سه سال بعد، موقعی که ایگال عمیر، جوان افراطی یهودی، اسحاق رابین را کشت، نوب شیمون پرز بو که تجربه ی نخست وزیر قبلی را تکرار کند. مخمصه ی دائمی رهبران اسرائیلی تمامی نداشت. آنها از یک طرف زیر فشار افکار عمومی باید فکری برای یکسره کرده تکلیف جنگ در لبنان می کردند و از طرف دیگر باید راهی برای گرفتن امتیاز از طرف فلسطینی در مذاکرات صلح می جستند، چرا که فشار بنیادگراهای یهودی تمامی نداشت.

شیمون پرز، نخست وزیر اسرائیل، زیر فشار خردکننده ای که از طرف هر دو گروه داخلی اسرائیل به او وارد می شد دومین تصمیم اشتباه را هم گرفت. این بار او تصمیم گرفته بود نه فقط جنوب لبنان، که سرتاسر این کشور را زیر آتش بگیرد، به این امید که فشار افکار عمومی لبنان عرصه را بر حزب الله تنگ  و آنها را وادار به پذیرش شکست کند. اما این بار هم تیر اسرائیلی ها به سنگ خورد. دو هفته بعد از شروع عملیات «خوشه های خشم» پرز، گلوله باران مجدد مناطق شمالی اسرائیل و سیل آوارگانی که به جنوب اسرائیل سرازیر شده بودند آن همه عرصه را به رهبران اسرائیل تنگ کرد که ارتش اسرائیل در اقدامی عجیب به مردم بی پناه که به مقر نیروهای سازمان ملل در روستای قانا در جنوب لبنان پناه برده بودند حمله کرده و حدود 100 نفر از مردم بی گناه را یکجا کشت. چیزی که حتی سازمان ملل را هم که معمولاً واکنش مناسبی در قبال تجاوزات اسرائیل نشان نمی داد به موضع گیری علیه آنها واداشت. گرچه مثل همیشه قطعنامه ی محکومیت اسرائیل در شورای امنیت به خاطر این کشتار با وتوی آمریکا روبه رو شد، اما سرانجام بعد از 16 روز جنگ، این اسرائیل بود که دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا برد. آمریکا به نمایندگی از اسرائیل تمام اهرم های بین اللملی را به کار بست تا توانست طی توافقی که به توافق نیسان مشهور شد حزب الله را متقاعد کند از گلوله باران شما اسرائیل دست بردارد. این پیروزی در لبنان به نام حزب الله ثبت شد و این حزب را به قهرمان ملی جنگ با اسرائیل تبدیل کرد. جنگ 16 روزه اولین جنگ محدو ارتش اسرائیل با یک کشور عربی بود که بیش از یک هفته طول می کشید و در آخر هم با شکست مفتحضانه ای ارتش اسرائیل همراه می شد. اسطوره ی شکست ناپذیری ارتش اسرائیل شکسته شده بود و قهرمان بلامنازع این نبرد کسی نبود جز رزمندگان حزب الله و رهبر جوانش سید حسن نصرالله؛ اما این هنوز پایان کار نبود.

چند ماه بعد از عملیات خوشه های خشم، واحدهایی از بهترین کماندوهای اسرائیل با دو هلی کوپتر عازم انجام عملیاتی بسیار محرمانه در عمق خاک لبنان بودند که نزدیک مرز لبنان به هم برخوردند و تمام 73 کماندوی سرنشین کشته شدند. رویداد فراموش نشدنی بعدی برای اسرائیل رخ داده بود. دامنه ی اعتراضات داخلی نسبت به حضور نظامیان این کشور در لبنان به اوج خود رسیده بود. مادران چهار سرباز کشته شده ی اسرائیلی هم مزید بر علت شده بودند. آنها با راه انداختن تظاهرات در داخل اسرائیل و نزدیک مرز خواهان خروج هر چه زودتر ارتش اسرائیل از لبنان بودند. عمیرام لوین، فرمانده عملیات نظامی شمال اسرائیل، کار آنها را نه تنه باعث تضعیف نظامیان خودی، که موجب روحیه گرفتن رزمندگان مقاومت می خواند. سران اسرائیل متقاعد شده بودند تنها راه سرکوب حزب الله به اسارت گرفتن چند فرمانده ارشد این گروه است. در پنجم سپتامبر سال 1997 سران نظامی اسرائیلی عملیات انصار را به همین منظور تدارک دیدند. عملیاتی فوق سری که قرار بود در آن یک گروه 16 نفره از کماندوهای ویژه ی اسرائیلی به نام ایگوز از راه دریا وارد لبنان شوند و چند تن از سران مقاومت را بربایند. این گروه نیمه شب در ساحل روستای انصاریه در تله ی رزمندگان مقاومت گرفتار شد. 12 نفر از گروه کشته و چهار نفر دیگر به شدت مجروح شدند. یکی از کشته شده ها سربازی بود که حامل مقدار زیادی سلاح و مهمات مورد استفاده در عملیات روی دوشش بود. او تقریباً متلاشی شده بود. خبر شکست این عملیات همه را در اسرائیل مبهوت کرد. این نه فقط یک شکست نظامی، که یک فاجعه ی اطلاعاتی بود. چگونگی اطلاع حزب الله از این عملیات با گذشت 9 سال از واقعه همچنان مجهول مانده است.

یک هفته بعد از عملیات انصاریه دو تن از رزمندگان حزب الله در رویارویی مستقیم با سربازان اسرائیلی به شهادت رسیدند و اسرائیل سرمست از این پیروزی جسد کشته های حادثه را در تلویزیون نشان داد. اما این ماجرا به آخرین افتضاح اسرائیل تا آن زمان بدل شد. یکی از این کشته ها سیدهادی نصر الله، فرزند رهبر مقاومت اسلامی بود. خبر مثل بمب در سراسر لبنان و جهان عرب پیچید و خیل نامه های ابراز همدردی و تسلیت از سراسر لبنان و جهان عرب را به عنوان مقاومت ملی لبنان تثبیت کرد و سید حسن نصرالله، رهبر آن را در میان طوایف مختلف لبنان و سران عرب به رهبری محبوب و قهرمان اعراب تبدیل کرد. کار به جایی رسیده بود که حتی ایلی حبیقه، فرمانده شبه نظامیان مسیحی در زمان جنگ های داخلی لبنان و دشمن شماره یک شیعیان، همین طور امیر عبدالله، ولیعهد عربستان هم به جمع تسلیت گویندگان پیوستند. برای اسرائیل هیچ راه برای جبران این افتضاح تاریخی وجود نداشت. در تاریخ سیاسی لبنان این اولین بار بود که طوایف مختلف این کشور طعم اتحاد و یگانگی را می چشیدند و مفهومی به نام «وطن» را تجربه می کردند و این همه از سر وجود یک نام بود: «حزب الله».

سال 2000 بالاخره ارتش اسرائیل بعد از هجده سال اشغال، خاک لبنان را ترک کرد. هیأت حاکمه ی اسرائیل سعی بسیار کرد این خروج را یک تاکتیک نظامی و تصمیم از قبل پیش بینی شده جلوه دهد، اما سیاستمدار کهنه کاری چون شامیر نمی توانست این افتضاح را نادیده بگیرد: «فکرش را هم نمی کردم روزی را ببینم که در آن دولت و ارتش اسرائیل که دوست و دشمن آن را ارتش شکست ناپذیر می خوانند در برابر عده ای عرب فرار را بر قرار ترجیح بدهد. راستی چه شده؟ چرا این اتفاق افتاد؟ تنها چند صد رزمنده ی حزب الله قوی ترین کشور خاورمیانه را وادار کردند که این طور شکست خورده دمش را روی کولش بیندازد و برود. عرب ها همیشه ثابت کرده اند می تواند آنها را شکست داد، حتی اگر تلاش کنند ما را وادار به امتیاز دهی کنند. چون در نهایت این آنها هستند که باید امتیاز بدهند. اما حزب الله ثابت کرد که عربی غیر از دیگر عرب هاست. من از آن دسته آدم هایی نیستم که کارشان فقط تملق و چاپلوسی است، اما باید اعتراف کنم من به رهبر حزب الله، حسن نصرالله، که جنگی نوین را بر ما تحمیل کرد احترام می گذارم و او را تحسین می کنم.»

با خروج نظامیان اسرائیلی از لبنان، قاعدتاً وقت تسویه حساب های سیاسی داخلی فرا رسیده بود. در تمام مدتی که حزب الله با ارتش اسرائیل مبارزه می کرد گروه هایی در داخل لبنان با همدستی با نظامیان اسرائیلی، از هیچ جنایتی علیه خانواده های مبارزی حزب الله رو گردان نبودند: از تجاوز به نوامیس آنان گرفه تا قتل و غارت و آتش زدن خانه و کاشانه ی آنان. قتل عام ساکنان یک روستا در جنوب لبنان تنها یک نمونه از این کینه ورزی ها بود: نظامیان ارتش آنتوان لحد مردان این روستا را کشتند و درون چاه آب انداختند و بعد روستا را از روی زمین محو کردند. جرم روستاییان بی دفاع فقط یک چیز بود: تشیع. حالا وقت آن بود که حزب الله انتقام خود را از این مزدوران و دیگر گروه های خائن لبنانی بگیرد، اما در میان ناباوری همگان، حزب الله 6000 مزدور باقی مانده ی ارتش لحد را تسلیم حکومت مسیحی لبنان کرد تا درباره ی آنها آن طور که خود صلاح می داند حکم کند. این اتفاق چنان انقلابی در میان طوایف مختلف لبنان ایجاد کرد که مدتی بعد اسقف ها و مطران های مسیحی لبنان با اجتماعی کم سابقه و مضای تومار اعتراض آمیز حمایت خود را از حزب الله اعلام کردند و روزنامه های لبنانی از آن به «فتح مکه» تعبیر کردند. کار تا آنجا پیش رفت که از آن به بعد، هر گاه آمریکا با توسل به اهرم های بین المللی به دولت لبنان فشار آورد تا ارتش لبنان را جایگزین نیروهای حزب الله در مرز این کشور با فلسطین اشغالی کند، این مسیحیان لبنانی بودند که خواهان باقی ماندن حزب الله در مرز با اسرائیل می شدند. آنها به حزب الله مثل چشمشان اعتماد داشتند. در همین اثنا یک اتفاق تاریخی دیگر هم روی داد: پمپ آب رودخانه ی وزانی که سال ها بود از کار افتاده بود راه اندازی شد. این پمپ سال 1965 و در دوره ی اقتدار ناصر در جهان عرب ساخته شد و قرار بود آب رودخانه ی وزانی را که در مرز بین لبنان و فلسطین در جریان است به روستای طیبه که چند کیلومتر آن طرف تر از خط مرز، در داخل لبنان قرار دارد پمپاژ کند. شارون، وزیر جنگ وقت اسرائیل، با شنیدن این خبر تهدید کرد پمپ را منهدم خواهد کرد. اتحادیه ی عرب با این تهدید تشکیل جلسه داد و به اتفاق آرا تصمیم گرفت علیرغم تهدید شارون پمپ را راه بیندازد. خیلی زود جنگنده های اسرائیلی تهدید شارون را عملی کردند، اما نه مصر ناصر، نه اردن شاه حسین، نه عربستان و نه هیچ یک از دیگر اعضای آن روز اتحادیه ی عرب جرأت نکرند پاسخی به اقدام شارون بدهند. اما این بار و در سال 2002، همزمان با اعلام خبر راه اندازی پمپ، شارون که به تازگی نخست وزیر رژیم صیهونیستی شده بود بار دیگر تهدید سال ها قبلش را تکرار کرد و در مقابل سید حسن نصرالله، هم اعلام کرد در صورت عملی شدن تهدید شارون، بلافاصله  یارانش چند مرکز مهم نظامی را در خاک اسرائیل ویران خواهند کرد. پمپ وزانی با سخنرانی غازی العریضی، وزیر فرهنگ دروزی کابینه ی لبنان در حمایت از حزب الله راه اندازی شد و این بار شارون بود که شهامت حمله به این پمپ را نداشت. سید حسین نصرالله که مرد سال جهان عرب در سال 2000 لقب گرفته بود خالق افتخاری شده بود که تنها به دست فرزندان خود لبنان و با زحمت بسیار به دست آمده بود. فقط به دست خودشان و با زحمت!

                                      حزب الله

از سال 2000 تا 2004، حزب الله که از جنگ رودرو با اشغالگران فارغ شده بود، همتش را صرف آزادی اسرای لبنانی دربند، رژیم صهیونیستی و همین طور آزادی مزارع شبعا کرد. در میان اسرای لبنانی نام دو نفر مشهور تر از بقیه بود: شیخ عبدالکریم عبید، امام جماعت جبشیت و مصطفی دیرانی رهبر «مقاومت مؤمنه».کماندوهای اسرائیلی این دو نفر را یازده و هفت سال پیش از آن، از خانه هاشان در جنوب لبنان با هلی کوپتر ربوده بودند، اما حزب الله راهی برای آزادی آنها نداشت. این شد که رزمندگان مقاومت با انجام یک عملیات محدود در مزارع شبعا که هنوز در تصرف نظامیان صهیونیت بود سه سرباز اسرائیلی را اسیر کردند. کمی بعد یک تاجر اسرائیلی هم با ترفند حزب الله با پای خود به دام حزب الله آمد و اسیر شد. حالا حزب الله می توانست مبادله ی شهدای و اسرا توافق شد، اما اسرائیلی ها سه تن از افرادی که حزب الله نام آنان را در لیستش ذکر کرده بود تحویل ندادند. این سه نفر سمیر قنطار، یحیی سکاف  نسیم نصر بودند. اسرائیل ادعا می کرد سمیر قنطار را به هیچ قیمتی جز تحویل رون آراد، خلبان اسرائیلی که سال ها پیش در لبنان مفقود شده بود تحویل حزب الله نخواهد داد. سید حسن نصرالله برای تأکید بر اهمیت آزادی سمیر قنطار، آزادی او را همردیف با عبدالکریم عبید و مصطفی دیرانی می دانست. اما هر چه بود سمیر قنطار و آن دو نفر دیگر در چنگ صهیونیست ها باقی ماندند. بار دیگر اسرائیل حزب الله را در منگنه گذاشته بود. حزب الله چاره ای جز اسیرگیری مجدد نداشت. عملیاتی که زمان آن اصلاض مشخص نبود. حزب الله باید تا فرا رسیدن زمان مناسب صرب می کرد و دشمنان تا بن دندان مسلح حزب الله که طعم تلخ شکست از این گروه کوچک، را چشیده بودند نمی توانستند وجود این حزب و رهبرش را که روز به روز بر محبوبیتش در لبنان و در میان ملت های عربی افزوده می شد تحمل کنند. توطئه ای بزرگ برای محو حزب الله در شرف وقوع بود و راه آغاز آن از ترور حریری می گذشت.

چهاردهم فوریه ی 2005 رفیق حریری، نخست وزیر لبنان که مدتی بد از مقام خود استعفا کرده بود در بیروت ترور شد. دلیل انتخاب حریری برای قربانی شدن دو چیز بود: اختلاف حریری و سوریه معروف تر از آن بود که کسی در آن تردید کند و بنابراین کشته شدن او، قبل از هر کس انگشت اتهام را متوجه سوریه می کرد. چیزی که راه را برای فشار بر سوریه برای خروج از لبنان هموار می کرد. اما انتخاب حریری دلیل دیگری هم داشت. دلیلی دور از انتظار و گیج کننده. روابط رو به پیشرفت حریری با سید حین نصرالله، روابطی که به نقطه ای نسبتاً غیرقابل برگشت رسیده بود. حریری معتقد بود سیدحسن نصرالله تنها عربی است که هرگز به او دروغ نمی گوید و خیانت نمی کند. در شرایطی که اختلاف حریری و سوریه به خاطر تلاش حریری برای تصویب قطعنامه ی 1559 شورای امنیت ضد سوریه به اوج خود رسیده بود رهبر حزب الله با برگزاری چند نشست خصوصی با حریری او را متقاعد کرده بود خلع سلاح حزب الله به هیچ وجه به نفع لبنان نخواهد بود. با این توافق بند مربوط به خلع سلاح حزب الله در قطعنامه 1559 به صورتی طبیعی غیرقابل اجرا می شد. درست روزی که حزب الله و حریری بر سر لزوم حفظ سلاح مقاومت به توافق رسیدند و مقرر شد حریری در مصاحبه با رسانه ها خبری این توافق را اعلام کند، در ساحل بیروت و نزدیک هتل سان جورج ترور شد و همان طور که طراحان چنین حادثه ای انتظار می کشیدند افکار عمومی از چنین توافق مهمی به مسئله ی ترور منحرف شد. مصطفی ناصر، مشاور سیاسی حریری، که حریری را بی استثنا در تمامی ملاقات های سیاسی همراهی کرده است و در ملاقات های سیدحسن با حریری هم حضور داشته بر این توافق صحه گذاشت. اما با این همه لبنان برای دومین بار در تاریخ معاصرش در آستانه ی یک جنگ داخلی قرار گرفته بود. در این شرایط تدبیر سیدحسن نصرالله و اجتماع بی سابقه ی یک میلیون و ششصد هزار نفر لبنانی در اعتراض به قطعنامه و حمایت از سوریه تمام نقشه ها را برای ایجاد جنگ داخلی در لبنان نقش بر آب کرد. سید حسن نصرالله از سران تمام طوایف و گروه های لبنانی می خواست برای حل اختلافات خود راه حل «گفتگو» را در پیش بگیرند. جلسات «حوار وطنی» یکی بعد از دیگری تشکیل شد و اختلافات گروه ها یک به یک به بحث گذاشته و حل شد. آخرین جلسه بر سر موضوع خلع سلاح حزب الله بود. موضوعی که سید حسن نصرالله خواهان طرح آن در جلساتی باز و به شکلی علنی بود. چنانچه این جلسه نیز به نتیجه می رسید حتی راه های سیاسی هم بر اجرای بند مربوط به خلع سلاح حزب الله از طرف خود لبنانی ها بسته شده بود. این چنین اسرائیل ناچار شد به طور مستقیم دست به کار مبارزه مستقیم با حزب الله شود. اسارت دو سرباز اسرائیلی به دست حزب الله که پیش از این هم سابقه داشت بهانه ای شد تا اسرائیل بار دیگر از زمین و هوا و دریا به لبنان حمله کند.

با گذشت نزدیک به دو هفته از تهاجم ارتش اسرائیل به لبنان، مردم این کشور همچنان به مقاومت خود ادامه می دهند، چرا که به قدرت و رشادت رزمندگان حزب الله ایمان دارند. بنا به اعتراف رسانه های اسرائیلی سیدحسن نصرالله هیچگاه دروغی بر زبان نرانده و حرفی نزده که بر انجامش ناتوان باشد. دو سال پیش او آرزو می کرد اسرائیل حماقت کرده و یک بار دیگر به جنوب لبنان حمله کند: «شارون خواب آنچه را هم که ما برایش آماده کرده ایم نمی بیند.» و حالا او قاطعانه خانه ی اسرائیل، بزرگترین قدرت هسته ای منطقه را بسیار سست تر از خانه ی عنکبوت می خواند. باید منتظر ماند و دید. بزرگ ترین ضربه ای که همواره فلسطینی ها در سرزمین های اشغالی می خورند از طرف جاسوسان فلسطینی است که برای اسرائیل کار می کنند. حزب الله در طول سالیان نه چندان دراز مبارزه، چنان تشکیلات امنیتی ای برای خویش مهیا کرده که به عقل نظامیان اسرائیلی نیز خطور نمی کند. اما آیا اسرائیل هم می تواند امیدوار باشد حزب الله در میان نظامیانش رخنه نکرده باشد؟

در تهاجم سال 1982 اسرائیل به جنوب لبنان، سربازان اسرائیلی اسم و آدرس و محل زندگی خود را به مردم عادی لبنان می دادند تا وقتی فرزندان مقاومت، فلسطین را پس گرفتند خانواده های آنان را در امان نگه دارند. وقتی ارتش مهاجمی تا این حد به شکست خود ایمان دارد، از هم اکنون باید پیروزی را به نام لبنان و حزب الله نوشت. این جنگ هیچ چیز دیگری که برای لبنانی ها نداشته باشد این رهاورد بزرگ را خواهد داشت که جدای از شکست دوباره ی هیمنه ی ارتش اسرائیل، دوستان حقیقی خود را از خائنان وطن فروش و جاسوس تشخیص دهند. این بار وقتی لبنان کمر از زیر بار فشار جنگ راست کند خائنان در این کشور جایی نخواهند داشت در این تردیدی نیست.
منبع:روایت فتح


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  8:44 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

جاسوسى اقتصادى

                                             جاسوسى

امروزه اسرار تجارى و اقتصادى براى دولت ها و سازمان هاى جاسوسى، از اسرار نظامى اهمیت بیشترى یافته است. به همین جهت جاسوسى اقتصادى روز به روز شدت گرفته و روش هاى تازه اى براى کسب اخبار و اطلاعات مفید به کار گرفته مى شود.

اگرچه دولت ها مى دانند که جاسوسى نمى تواند جانشین سیاست و استراتژى شود، ولى به خوبى به این امر واقفند که نمى توان در سیاستگذارى ها و تعیین استراتژى از آن بى نیاز بود. لذا به رغم داشتن هزینه هاى مادى، مالى، امنیتى و اجتماعى نسبت به جمع آورى اسناد و مدارک طبقه بندى شده اقدام مى کنند.
اما جاسوسى به افراد زیرک و با جرأت نیاز دارد که توانایى ریسک پذیرى بالایى داشته باشند. جاسوس به دست مأمورین اطلاعاتى آموزش مى بیند تا براى انجام کارى به خارج از مرزها اعزام گردد، درحالى که مأمور اطلاعاتى در دفتر کار خود مى نشیند و منتظر مى ماند تا با وسایلى که در اختیار جاسوس گذاشته شده و اطلاعات رسیده از او به جمعبندى مفهومى و محتوایى برسد. به هر تقدیر امروزه سازمان هاى جاسوسى به عنوان خط اول دفاع از مصالح و منافع حیاتى کشورها محسوب مى شوند.

 سیستم اطلاعاتى و جاسوسى، در ابتداى هزاره سوم میلادى درصدد اطلاع از همه چیز در هر زمان و هر مکان و تحت هر شرایط است.جمع آورى اطلاعات اقتصادى جزئى از قدرت اقتصاد ملى شناخته مى شود و از پایه هاى اساسى امنیت ملى هر کشورى به شمار مى آید. در این راه کسب اطلاع از توانمندى هاى دوست کم اهمیت تر از اطلاع از قابلیت هاى دشمن نیست، بلکه کسب اطلاعات پیرامون تجهیزات و ابزار موجود در کارخانجات صنعتى کشورهاى دوست، اهمیت بیشترى از کسب اطلاع از تعداد و نوع و کیفیت کار تانک هاى دشمن پیدا کرده است. از این نظر مى توان گفت سازمان هاى جاسوسى مأموریت دارند که آنچه را کشورها با جنگ نتوانستند به آن برسند، با عملیات جاسوسى به انجام برسانند.

 در گزارشى که بخش ضد جاسوسى سازمان اطلاعاتى فرانسه منتشر کرده، آمده است: آمریکایى ها جاسوسى اقتصادى را هدف اول خود قرار داده اند و اضافه شده که تعداد جاسوسان آمریکایى که به جاسوسى اقتصادى در فرانسه مشغول هستند بالغ بر 80 نفر است که عده آنها دو برابر جاسوسان روسیه در فرانسه است. متقابلاً فرانسه نیز اقدام به جمع آورى اطلاعات اقتصادى از آمریکا کرده که از موارد مهم آن، جاسوسى فرانسوى ها از شرکت «داگلاس بوئینگ» است. دستگاه هاى جاسوسى غرب با بیش از 40هزار عضو و حدود 200 میلیارد دلار بودجه سالانه به جاسوسى اقتصادى به عنوان مأموریت اول خود مى نگرند.

 زمانى که دیوار برلین فرو ریخت، یعنى در سال 1989 سازمان جاسوسى آمریکا داراى 22 هزار عضو رسمى و 4 هزار عضو غیر رسمى بود. در همین ایام و پس از سرنگونى حکومت آلمان شرقى،  آمریکایى ها با صرف هزینه ها و مبالغ کلانى، مدارک حساس و بسیار مهم اطلاعات خارجى سازمان امنیت آلمان شرقى را خریدارى کرده و به آمریکا بردند.

 سازمان مرکزى اطلاعات آمریکا (سیا) در همه جاى دنیا و در هر موقعیتى شروع به اقدام هاى خرابکارانه، براندازى و یا جاسوسى کرده و مى کند. مثلاً این سازمان براى تأمین هزینه هاى سنگینى که در ویتنام مى پرداخت، در اوایل جنگ ویتنام دست به جعل میلیون ها دلار براى خرج کردن در ویتنام زد. سازمان اطلاعات مرکزى آمریکا یک اداره مالى ویژه دارد که این گونه عملیات ها را اداره مى کند. این اداره کارمندانى در اختیار دارد که مى توانند میلیون ها ارز از هر نوعى را که سیا لازم داشته باشد نقل و انتقال دهند. این کارمندان داراى دفاترى در هنگ کنگ، ژنو، بیروت، بوینس آیرس و ... با نام هاى مختلف هستند.

آیزنهاور رئیس جمهور اسبق آمریکا گفته بود که آنچه براى ما در دوران جنگ سرد اهمیت دارد تنها این نیست که بدانیم روس ها از چه نقاط قوتى برخوردارند بلکه باید بدانیم آنان چه ندارند و در چه زمینه هایى دچار فقر هستند.

نیکسون نیز به سازمان سیا دستور داده بود که از هر طریق ممکن جهت سرنگونى سالوادور آلنده در شیلى اقدام نماید که این سازمان نیز بهترین روش براى سرنگونى وى را تضعیف و تخریب اقتصاد این کشور اعلام و از طریق شرکت (T.B.A) و استفاده از عناصر کارآزموده دست به تخریب وسیع و همه جانبه بنیان هاى اقتصادى این کشور زد و با ایجاد زمینه براى اعتصابات مذکور موجبات سرنگونى آلنده را فراهم آورد.

همچنین سیا با همکارى موساد با پشتیبانى از شورشیان کنترا در نیکاراگوئه و تخریب نیروگاه هاى برق، پل ها و مزارع در داخل این کشور تورم را به 1700 درصد رساند و از سوى دیگر با فشار به بانک جهانى و صندوق بین المللى پول از پرداخت هرگونه کمک و وام به این کشور جلوگیرى کرده و موجب ایجاد آشوب در این کشور و سرنگونى حکومت دانیل اورتگا شدند. حرکت خرابکارانه و براندازانه تنها گوشه اى از فعالیت هاى جاسوسى است. دزدیدن اطلاعات نیز همیشه اصل بوده است. در واقع بخش عمده اى از پیشرفت هایى که کشورهاى صنعتى به آن نایل آمده اند در سایه جاسوسى اقتصادى به دست آمده است.

فرانسه در سال1992 شاهد 760 مورد جاسوسى صنعتى و علمى و اقتصادى بوده است. همچنین فرانسه در فوریه 1995  اعلام کرد سازمان جاسوسى آمریکا تلاش کرد تا با پرداخت رشوه به برخى از مسئولین فرانسوى، از موضع حکومت فرانسه در قبال مذاکرات سازمان تجارت جهانى (گات) اطلاع یابد. در این شرایط آمریکایى ها نیز اعلام کردند که سازمان جاسوسى فرانسه با کار گذاشتن میکروفن در صندلى بازرگانان آمریکایى که با خطوط هواپیمایى فرانسه (ایرفرانس) مسافرت کرده اند درصدد شنود مذاکرات آنان برآمده است.

بر اساس گزارشات منتشر شده از سوى فرانسوى ها زمینه هاى فنى، صنعتى و علمى به تنهایى بیش از 50 درصد از جاسوسى و سرقت اطلاعات از فرانسه را تشکیل مى دهد و پس از آن، زمینه سیاسى است که سهم آن 20 درصد است و جاسوسى نظامى از فرانسه در پایان لیست قرار دارد.

دولت هاى دیگر نیز به نوعى در این بازى عجیب و غریب حضور دارند. مثلاً دولت کانادا خسارت ناشى از جاسوسى صنعتى و اقتصادى کشورش را سالانه 10 میلیارد دلار برآورده کرده و این امر را به عنوان بحرانى براى اقتصاد این کشور برشمرده است. یا بر اساس اخبارى که پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى منتشر گردیده گفته شده است دسترسى به اسرار علمى و صنعتى کشورهاى غربى موجب 57 میلیارد دلار صرفه جویى در تحقیقات علمى شوروى سابق گردید.

نمونه دیگر این که اسرائیلى ها با وارد کردن برنامه کامپیوترى تله گذارى شده (وعد) به ادارات برق در سرزمین هاى اشغالى از میزان مصرف برق در منازل فلسطینیان مطلع شده و از این طریق پى مى بردند خانه هاى مذکور از سکنه خالى است یا خیر و از میزان برق مصرفى، تعداد تقریبى ساکنین ساختمان ها را برآورد مى کردند.

 البته اسرائیل در زمینه جاسوسى پرونده سیاهى دارد. بکارگیرى یهودیان در راستاى منافع اطلاعاتى اسرائیل سابقه دیرینه اى دارد و استفاده از سازمان هاى یهودى در دیگر کشورها به قبل از تشکیل دولت یهودى در سرزمین هاى اشغالى فلسطین در سال 1948 باز مى گردد. در سال 1907 تعدادى از یهودیان شرقى به علت اقدامات جاسوسى به نفع انگلیس که در آن زمان سرکردگان یهود در آنجا تجمع کرده بودند دستگیر شدند و در سال 1914 یک شبکه 14 نفره جاسوسى که پایگاه عمده فعالیت آنان سوریه و ترکیه بود دستگیر شدند. همچنین در سال 1920 و پس از تأسیس سازمان یهود، شبکه هاى جاسوسى از سوى این سازمان در فلسطین، قاهره، برلین، پاریس، ژنو و نیویورک تحت عناوین باشگاه هاى ورزشى و بنیادهاى خدمت رسانى راه اندازى شد و این شرکت ها تا آن زمان تحت امر کمیته اى از یهودیان موسوم به (هاگانا) قرار داشتند تا این که در سال 1937 سازمان یهود نخستین شبکه جاسوسى به نام موساد را تأسیس کرد که معنى آن سازمان مهاجرت هاى غیرقانونى بود.

این سازمان قبل از آن که در سال 1948 به صورت رسمى و علنى ابراز وجود کند، مراحل مختلفى از عملیات جاسوسى را پشت سرگذاشت و همین سازمان نقش عمده اى در تأسیس دولت صهیونیستى در فلسطین اشغالی داشته است و بعدها مأموریت یافت به عملیات جاسوسى جهت دسترسى به اسرار نظامى و صنعتى و علمى و تجارى در دیگر کشورها بپردازد.

به هر حال اکنون جاسوسى اقتصادى در اولویت برنامه اکثر سازمان هاى جاسوسى قرار گرفته و در این زمینه دوست و دشمن نمى شناسد و شاید کشورى در دنیا نباشد که بتواند ادعا کند هدف جاسوسى اقتصادى دیگر کشورها نیست.

سیطره بر جهان از طریق اقتصاد هدف کشورهاى بزرگ در قرن بیست ویکم به شمار مى رود. با توجه به این که در بسیارى از کشورهاى جهان مثل اروپاى غربى و آمریکا، کاپیتالیسم و شرکت سالارى حکومت مى کند و با عنایت به این که همه چیز در خدمت منافع شرکت هاى بزرگ و ابرشرکت هاى بین المللى و چندملیتى است و آنها هستند که دولت ها را مى آورند و مى برند، بى راه نیست که بدانیم بسیارى از این شرکت ها نیز براى خود دستگاه ها و سازمان هاى جاسوسى دارند. به عنوان مثال برخى از کارشناسان معتقدند میزان ذخیره یکى از چاه هاى نفت کشور قزاقستان به نام تانگیز معادل مجموعه ذخیره نفت کویت است و با فعالیت ها و زمینه سازى جاسوسان اقتصادى آمریکایى هم اکنون شرکت هاى آمریکایى تکزاکو، اکسون موبیل و شیفرون در زمینه هاى نفتى در این جمهورى فعالیت مى کنند.

شفایوز مؤلف کتاب «دوستان جاسوس» به ایجاد بخش جاسوسى توسط شرکت موتورولاى آمریکا اشاره کرده و مى نویسد: این شرکت تحت عنوان هاى مختلف ، مشغول جمع آورى اطلاعات فنى و اقتصادى از کشورها و کمپانى هاى رقیب است. در این راستا شرکت هاى زیمنس و داسا و مجموعه رانیمیتال و هوخست و بایر و فیبا در آلمان از اهداف مهم دستگاه هاى جاسوسى آمریکا و اروپا هستند.

بر اساس اظهارات (لئونل اولمر) معاون اسبق وزارت خارجه آمریکا، ژاپنى ها در زمینه جاسوسى صنعتى و اقتصادى در دنیا دقیق ترین و منظم ترین روش ها را به کار گرفته اند به طورى که سالانه ده ها میلیارد دلار به ثروت خود افزوده اند. در عین حال شرکت هاى بزرگ ژاپنى مانند سونى و تویوتا نیز خود مورد جاسوسى قرار گرفته و اطلاعات پایه اى خود را از دست مى دهند.

اگر هدف از جنگ اقتصادى، نابودى قدرت اقتصادى رقیب باشد، هدف از جاسوسى اقتصادى نابودى اراده رقیب و تسلط بر وى و تبدیل او از یک عنصر فعال به یک عضو منفعل است تا در پى از دست دادن توان اقتصادى، دچار ناتوانى سیاسى و اجتماعى گردد.

بارى کشورها مى توانند با یکدیگر دوست باشند، ولى سازمان هاى جاسوسى نمى توانند با هم رفتار دوستانه داشته باشند.


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  8:40 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

مسئله لبنان و فلسطین به ما چه ربطی دارد؟  

                                             

 در عالم  ،جنگ‌ها را به دو گونه ساختاری تقسیم کرده‌اند: جنگ‌های قلعه‌ای و جنگ‌های میدانی. سیر تمدن بشری نشان می‌دهد که جنگ‌آوران عالم، آرام آرام از جنگ‌های قلعه‌ای به سمت جنگ‌های میدانی تغییر ساختار نظامی داده‌اند.شکست قلعه ‌نشین در یک جنگ قلعه‌ای یعنی از دست دادن همه دارایی‌ها و مهتوک شدن همه حرمت‌ها. حال آن که شکست، در یک جنگ میدانی دست بالا یعنی یک خسران مادی قابل جبران.غربیان پس از فهم تاریخی متمایز جنگ میدانی و جنگ قلعه‌ای، هرگز قلعه نساختند و همواره در میدان‌ها ـ هر چه دورتر بهتر ـ جنگیدند. حال آن که بسیاری از قلاع معتبر شرقی نه در قرون ماضیه، که در پانصد سال اخیر ساخته شده‌اند.ویتنام در دهه‌های پیش و افغانستان و عراق در این چند ساله، و فلسطین اشغالی در همه این سال‌ها میدان جنگ ایالات متحده بوده‌اند. میدانی با فاصله‌ای دورتر از هزاران کیلومتر...نگاه مسبوق به سابقه آمریکا و انگلیس به مسئلة فلسطین اشغالی نیز از همین مزیت جنگ میدانی نشأت می‌گیرد. اسرائیل اگر از مالیات مردم آمریکا باج می‌گیرد، دقیقاً به دلیل فهم همین نکته است. اسرائیل در قبال تحمل بسیاری از تهدیدات علیه آمریکا و انگلیس و در خطر افتادن شهروندانش به عوض شهروندان انگلیسی و آمریکایی طلب مزد می‌کند و این مزد البته حق مسلم اوست. در عالم امروز هیچ کس بی‌جهت مزد نمی‌گیرد!

اما آن‌چه پیرامون تفاوت جنگ قلعه‌ای و جنگ میدانی ذکر شد، فقط به جنگ‌های فیزیکی بر نمی‌گردد. بگذارید در این مقال برگردم به مثالی از جنگ اندیشه و تفاوت جنگ قلعه‌ای و میدانی در عرصه اندیشه و به فضل خدا در آن راه کاری بیابیم در وضع موجود.

 جدال در عالم اندیشه نیز به همان شدّت و حدّت جدال در عالم واقع، بلکه با قوتی بیشتر هماره پایدار است. همین دو راهبرد جنگ میدانی و جنگ قلعه‌ای، در عالم اندیشه نیز قابل شناسایی است. سال‌هاست علمای مذاهب عامه گرفتار نگاه قلعه‌ای شده‌اند. قلعه «دانشگاه الازهر» هرگز نمی‌تواند در مقابل هجوم شبهات مذهبی از سمت غرب مقاومت کند. پس چاره‌ای نداریم مگر آن که مانند غربیان، اندیشه دینی را در میدان‌های جنگی جهان مستقر کنیم. امروز اندیشه اصلی تمدن غرب، در هیچ کتابی، در هیچ کلیسایی، در هیچ دانشگاهی پناه نگرفته است. آن اندیشه در جان تمامی انسان‌های عالم مشغول مجادله است. این یعنی جنگ میدانی در عالم اندیشه. الازهر قرار است قلعه‌ای باشد تا در آن همه سؤالات عالم پاسخ بگیرند. اما خود این قلعه در محاصره است. محاصره‌ای با سرنوشتی محتوم. چرا که جان قلعه‌نشینان در جنگی میدانی درگیر است. الازهر قرار است پاسخ‌گوی مسائل مستحدثه باشد. این یعنی نگاه قلعه‌ای.

 در ایران ما، انقلاب اسلامی توسط کسی راهبری شده که این نگاه را تغییر داد. او تصمیم گرفت که خود، مسئله مستحدثه باشد. خود، محدث حادثه باشد. پس آن حادثه در میدان‌های عالم راه می‌پیماید و امروز مثلاً در جان «سید حسن نصرالله» می‌نشیند. (کسی که این نوشته نیز حاصل مباحثه رودرو با اوست) این گونه اندیشه از قلعه خارج می‌شود و در میدان خودنمایی می‌کند.

 این پدیده انسانی را بایستی با ساخت شبکه‌های انسانی تقویت نمود. این وظیفه جریان روشنفکری خاورمیانه است. صهیونیسم که امروز موتور فکری تمدن غرب و بالاخص ایالات متحده است، از قرن‌ها پیش این شبکه انسانی را فعال کرده است. «مارانوها» یا همان یهودیان به ظاهر مسیحی شده، در تمام کشورهای اروپایی در دوران اوج یهودی ستیزی با هم متحد بودند و قوانین انسانی شبکه‌ای میانشان حکم‌فرما بود. همین مارانوها که یهودی‌الاصل بودند و جامه مبدل مسیحی پوشیده بودند، پس از مهاجرت به ایالات متحده در قالب پیورتن‌ها سازمان‌دهی شدند و ردّ ایشان تا «نئومحافظه‌کاران جدید» حاکم قابل پیگیری است.

اگر تشکیلات انسانی را در پیوریتن‌ها مقایسه کنید با جریان «فراماسونری» مبتلابه بسیاری از کشورهای منطقه، به این نتیجه جذاب می‌رسید که شبکه انسانی یکسانی تشکیل شده است. فقط با نام‌های مختلف.

جالب‌تر آن‌که فراماسونری به عنوان یک جریان تصمیم‌ساز و بازی‌ساز، بر اغلب حکومت‌گران جهان ـ نه فقط با مصر و ترکیه و ایران ـ در دوره‌ای دیگر، خطر وجه سیاسی ـ اجتماعی دین اسلام را دریافت و با جعل فرقه جعلی «بهائیت» در مقابل تشیع، سعی نمود تا در کیان دین مبین اسلام رخنه ایجاد نماید. اگر به تشکیلات بهائیت به عنوان یک شبکه انسانی توجه کنیم در می‌یابیم که به لحاظ شبکه‌ای و تشکیلاتی، بهائیت و فراماسونری، یک شکل دارند. یعنی روند رأی دهی شورای افتای بهائیت دقیقاً مشابه است با حلقه یک بهائیت. کما این‌که ساختار حلقه‌ای ـ حلزونی، بین بهاییت و فراماسونری مشترک است. اما اگر به مقر کنونی شورای افتاء بهائیت در حیفای فلسطین اشغالی دقت و توجه کنیم. به دوره ساختن این فرقه که هم زمان است با حکومت حاکم دست‌نشانده بریتانیای کبیر در آن منطقه؛ نکته دیگری نیز متبادر به ذهن می‌شود و آن شباهت قریب تشکیلات انسانی تصمیم ساز در صهیونیسم جهانی با فراماسونری و بهائیت است که هر سه با پشتیبانی بریتانیای آن روز به عنوان پایتخت تمدن غرب در منطقه فلسطین اشغالی نموّ پیدا کرده‌اند.

روشن‌فکری خاورمیانه نیز هیچ چاره‌ای ندارد الا ساختن یک شبکه انسانی فرامرزی، با هدف تصمیم‌سازی برای تصمیم‌گیران. باشد که فارغ از اختلاف به آن سمت گام برداریم... .

 رضا امیرخانی


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  8:35 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

                                                  ماشین تبلیغاتی اسرائیل

موسسه‌ی تحقیقات رسانه‌ای خاورمیانه (MEMRI) روزانه ترجمه‌ انگلیسی همه فیلم‌ها و رسانه‌های عربی، ایرانی و ترکی را فراهم می‌آورد. این موسسه همچنین تحلیل‌های دست اول فرهنگی، سیاسی و مذهبی خاورمیانه را تهیه می‌نماید.

MEMRI روزانه اخبار خود را، همراه با مدیران سیاسی و فرهنگی‌اش، به خروجی‌های خبری ایالات متحده و اروپا ارسال می‌کند.

لازم به ذکر است که همه‌ اینها رایگان هستند. از این‌رو روزنامه‌نگاران، سردبیران و تحلیل‌گران بسیاری آن را تحفه‌ الهی می‌پندارند.

اما به گفته کارشناسان، MEMRI عملیات تبلیغاتی خطرناک و بسیار پیچیده‌ای است که نفرت و اطلاعات غلط را به طور گسترده منتشر می‌کند.

به نوشته موعود به نقل از این‌فوکس پروفسور نورمن جی. فینکلشتاین، محققی معروف در زمینه مطالعات اسرائیل - فلسطین در گفت گو با روزنامه این فوکس گفت "آنها از همان تکنیک تبلیغاتی استفاده می‌کنند که نازی‌ها به کار می‌بردند. آنها اطلاعات سلیقه‌ای را از متن بیرون می‌کشند تا به کسانی که علاقه‌ای به آنها ندارند آسیب شخصی یا سیاسی برسانند".

به عنوان مثال مسئله‌ پروفسور حلیم برکه، رمان نویس و محقق مرتبط با مرکز مطالعات معاصر عرب در دانشگاه جرج تاون را در نظر بگیرید. وی در سال 2002 مقاله‌ای را با موضوع صهیونیسم در روزنامه الحیات لندن منتشر نمود، اما گفت MEMRI آنچه را که نوشته بود در موارد خاص، به صورت انتخابی منتشر کرد.

برکه اظهار داشت "من می‌دانم چطور میان یهودیت و صهیونیسم تفاوت قائل شوم، اما آنها مقاله‌ام را تحریف کردند. بخش‌های خاص را باقی گذاشتند و سعی کردند آن را ضد یهود جلوه دهند".

اندکی بعد، کمپس واچ (Campus Watch)، ابتکار ضد اسلام بدنام به نام دنیل پایپس، با ترجمه‌ آن‌ برای لکه‌دار کردن اعتبار دانشگاه جرج تاون بهره‌برداری کرد.

فینکلشتاین، منتقد صریح سیاست‌های اسرائیل و لابی آمریکایی طرفدار اسرائیل، نیز با MEMRI مسئله داشت. او در سال 2006 مصاحبه‌ای در تلویزیون لبنان درباره اینکه هلوکاستِ نازی چطور جهت ساکت کردن منتقدان اسرائیل به کار گرفته می‌شود، انجام داد.

فینکلشتاین پس از آن در وب سایت خود نوشت: "اخیرا MEMRI مصاحبه‌ام را با تلویزیون لبنانی درباره هلوکاست منتشر کرد. خبر MEMRI طوری طراحی شد که من را منکر هلوکاست نشان دهد".

 میل قوی MEMRI به صیانت از اسرائیل از افراد و علایقی نشأت می‌گیرد که هزینه‌ فعالیت‌های بین‌المللی آن را تأمین و مدیریت می‌کنند.

این مرکز در سال 1998 توسط ایگال کارمون (Yigal Carmon)، سرهنگ سابق در وزارت دفاع اسرائیل (شاخه اطلاعاتی) که پیشتر ریاست یک مرکز غیرنظامی در کرانه غربی را نیز برعهده داشت، و همینطور میراو وورمسر (Meyrav Wurmser) اسرائیلی تبار و محافظه‌‌کار تندروی جناح راست پایه‌ریزی شد.

میراو همسر دیوید وورمسر است که زمانی محقق موسسه ‌آمریکن اینترپرایز، و سپس صاحب‌ منصبی در وزارت کشور تحت نظر جان بولتون بود.

هردوی این افراد در نوشتن کتاب "یک شکست تمیز: استراتژی جدید برای امنیت منطقه" (A Clean Break: A New Strategy for Securing the Realm) ، که سند اصلی 1996 بود و حامی قطع مذاکرات با فلسطینی‌ها و جنگ دائمی با اعراب جهان به شمار می‌رفت، شرکت داشتند.

آنها همچنین با داگلاس فیث، الیوت آبرامز، ریچارد پرل و سایر ایده ئولوگ‌های جناح راست که داستان ساختگی نقش صدام در یازده سپتامبر را تولید و آرایش دادند، همکاری داشتند.

MEMRI دفاتری در قدس، برلین، لندن، واشنگتون و توکیو دارد، و در سال 2006، کارمون ادعا کرد در عراق نیز صاحب دفتر است.

این موسسه فیلم‌ها و نوشته‌های رسانه‌ها را به زبان‌های انگلیسی، آلمای، عبری، ایتالیایی، فرانسوی، اسپانیایی و ژاپنی ترجمه می‌کند.

مالیات مازاد سال 2004 حکایت از سرمایه‌گذاری دو تا سه میلیون دلاری آمریکا در این سازمان دارد که بیشتر آن از جانب خیرین و موسسات محافظه‌کار تأمین می‌شود. در عین حال کسانی که بیشتر تحقیق کرده‌اند به مبالغ بیشتری معتقدند.

علاوه بر کارمون، شمار بسیاری از کارکنان MEMRI از متخصصان سابق وزارت اطلاعات اسرائیل هستند. احتمالا  میان این موسسه و  تشکیلات اطلاعاتی فعلی اسرائیل ارتباطی وجود دارد.

بر مبنای مقاله‌ای که در سال 2005 در روزنامه اسرائیلی هاآرتص منتشر شد، نیروهای دفاعی اسرائیل مسائل ساختگی را در رسانه‌های عربی ایجاد می‌کنند، که سازمان مذکور پس از ترجمه، آنها را به خورد روزنامه‌نگاران اسرائیلی می‌‌دهد.

 چند درصد از فعالیت‌های MEMRI در امتداد اعمال وزارت دفاع اسرائیل است؟

سوالی که درنتیجه‌ی مقاله‌ هاآرتص به وجود آمد پروفسور جان کول را برانگیخت تا چنین بنویسد: "چه میزان از آنچه درباره "تروریسم حزب الله"  و  "منابع خبری عربی" می‌دانیم ساخته و پرداخته‌ی کارخانه‌ داستان‌نویس تلاویو است؟ "

برایان ویتاکر، روزنامه‌نگار انگلیسی و سردبیر بخش خاورمیانه روزنامه گاردین، MEMRI را "اساسا ماشین تبلیغاتی" می‌داند.

 کن لوینگستون، شهردار لندن، آنها را به "تحریف آشکار" متهم می‌نماید، و افسر سابق سازمان اطلاعات آمریکا، وینس کانیسترارو، نوشته است "آنها مشی گزینشی دارند و بخاطر دیدگاه سیاسی خود، که راست‌گرایی افراطی لیکود است، به عنوان تبلیغات‌چی فعالیت می‌کنند".

نورمن فینکلشتاین، با همان صراحت خاصش نوشت: "MEMRI ارتش اصلی تبلیغات اسرائیلی است و با آنکه رسانه‌ اصلی منابع خبری جهان عرب می‌باشد، به همان اندازه قابل اعتماد است که اطلاعات ژولیوس استرچر (سیاستمدار نازی) از دنیای یهود قابل اعتماد بود".

کول در ایمیلی به روزنامه فوکس MEMRI را "سازمان تبلیغاتی راست- صهیونیست توصیف کرد که با مشی گزینشی خود در ترجمه، تبلیغات نامعلومی انجام می‌دهد".

در واقع MEMRI دنیای عرب را بدخواه و بی‌مغز جلوه می‌دهد که تقریبا به طور کامل از بنیادگرایان متعصب و دمدمی مزاج ساخته شده. هر ماجرایی که بتواند مردم خاورمیانه را دیوانه، منفور یا اهریمنی نشان دهد ترجمه می‌شود؛ هرآنچه آنها را مطلع، با استعداد و ستودنی نشان می‌دهد مورد چشم‌پوشی قرار می‌گیرد.

 

MEMRIمی‌گوید اصلاح‌طلبان ‌‌عرب زبان را تحت پوشش خبری قرار می‌دهد، اما شاهدان ریزبین نشان می‌دهند به ندرت کسانی که اسلام و فرهنگ عرب را جذاب نشان‌ می‌دهند پوشش خبری داده می‌شوند و مسائل مربوط به رنج و محنت فلسطینیان، معاندان اسرائیلی، اسلامگرایان میانه‌رو، مسیحیان دولت‌های عربی یا جنبش عاری از خشونت مخالف دیوار حائل در سرزمین‌های اشغالی در لیست اخبار آن جای نمی‌گیرد.

این‌فوکس از کارمون پرسید چرا MEMRI اخبار بیشتری درباره وقایع داخلی اسرائیل گزارش نمی‌دهد. کارمون گفت: "هشتاد درصد این اخبار به زبان انگلیسی موجودند". پرسیدیم پس چرا هر از چند هفته تعدادی از آن اخبار را نمی‌خرید و منتشر نمی‌کنید تا تصویر موزون‌تری از خاورمیانه نشان دهید. او در جواب گفت: "احتمالا این کار قانونی نخواهد بود".

 در اینجا موضوع کپی رایت، مالکیت و قدرت به میان آمد. از او پرسیدیم چرا MEMRI همه‌ی اخباری را که ترجمه می‌کند کپی رایت می‌کند، درحالیکه اکثر آنها را نویسندگان عرب نوشته‌اند. کارمون جواب داد: "البته که کپی رایت می‌کنیم. وقتی خبری را از زبانی به زبان دیگر ترجمه می‌کنیم دیگر مال ماست، چون کار ما بوده است".

برای اطمینان از صحت این نظریه با نیویورک تایمز ارتباط برقرار نمودیم. یکی از کارمندان بخش حق تالیف که نخواست نامش ذکر شود گفت: "اگر خبری از تایمز را ترجمه کنید، آن خبر همچنان متعلق به ماست چون ما آن را تولید کرده‌ایم".

زمانی که بر سر ترجمه‌ یک عبارت و حتی یک کلمه جنگ و صلح درمی‌گیرد، ریزترین نکات هم اهمیت می‌یابند.

 اما آیا می‌توان به مترجم اعتماد کرد؟

طبق اظهار نظر منتقدان تا زمانی که MEMRI ترجمه‌ اخبار عبری مربوط به شکنجه‌ی فلسطینیان در زندان‌های اسرائیل، تبعید اجباری ایلان پیپ و عزمی بشارة، و ترفیع اویگدور لیبرمن نئو‌فاشیست به سمت نخست‌وزیری اسرائیل را آغاز نکند، اخبار خاورمیانه را به صورت واقعی پوشش نمی‌دهد.

فینکلشتاین گفت: "من گمان می‌کنم بهتر است فرض کنیم هرآنچه MEMRI از اخبار خاورمیانه ترجمه‌ می‌کند غیرقابل اطمینان است".

لارنس سوایم

ف. شفیعی


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  8:30 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
این بار اسرائیل با اینترنت آمده است -مرکز اسناد انقلاب اسلامی
[عناوین آرشیوشده]