بسم الله الرحمن الرحیم
در واقع باید اذعان نمود، شیعه و سربلندی امروز او در لبنان، مرهون تلاش و جنبش اوست و مقاومت مبارک اسلامی لبنان به رهبری قائد برجسته عربی ـ سید حسن نصرالله ـ که در اوج عزّت و اقتدار تاریخی خویش به سر میبرد، در امتداد حرکت اصولی و زیرکانه اوست.
امروز کیست که نداند پایه گذاری حرکت جنبش محرومان در لبنان که به «حرکت امل» موسوم است ـ و در ادامه آن، زایش و شکوفایی شجره طیبه حزب الله و گردانهای مقاومت در آن دیار ـ حاصل نگاه نافذ و دور اندیشی کم نظیر او و جمعی از یاران و همراهانش به ویژه مرحوم شهید دکتر چمران است.
بنیانگذار مجلس شیعیان لبنان
جایگاه والای او در مسئولیت خطیر و نوپای ریاست مجلس شیعیان لبنان ـ به عنوان مؤسس و پایهگذار آن در دورهای که دیگر اقوام و مذاهب دارای مجالس رسمی بودند ـ فرصت خدمت بی دریغ به شیعه و تقویت زمینههای مشارکت آنان در عرصه تصمیم گیری سیاسی کشور ـ همزمان با ایجاد همگرایی میان رهبران مذاهب و ادیان گوناگون در لبنان و نهادینه سازی روح همزیستی مسالمت آمیز در میان پیروان ادیان در آن کشور ـ را فراهم ساخت.
اما او در این جایگاه، کمترین ردّپایی از ریاست طلبی، سودجویی، و فرصت طلبی های معمول در میان رهبران سایر فرقه ها، برجای نگذاشت. گفتهها و شنیدهها حاکی از آنست که او نه تنها از این فرصت، بهره گیری فرقه ای و یا شخصی نکرد که به عکس، حمایت او از تمامی ایدهها و اندیشههای متضادّ، زبانزد بود و چتر گذشت و بخشش او بر سر همگان از مخالفان مسیحی و سنّی وی ـ که اندک هم نبودند ـ تا عالمان و بزرگان شیعه سایه افکن بود.
و این در حالی است که مرز مخالفتها و دشمنیها با او، تا حدّ هتک حرمت، ترور شخصیت و حذف فیزیکی او پیش رفت.
مرحوم آیت الله احمدی میانجی از علما و اساتید برجسته حوزه علمیه قم در تجلیل از امام موسی صدر و شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی، و در مقام بیان تشابه شخصیتی میان آن دو بزرگوار میفرمودند: در میان بزرگان ما کسانی به حقّ نزدیکتر بودند که حجم دشمنیها بر علیه آنان افزونتر بود.
امام صدر به رغم برخورداری از تمامی لوازم مقبولیت و مشروعیت و قدرت در کشور لبنان، هرگز مخالفان خود را به زندان نینداخت، نه تنها هرگز میدان فعالیت آنان را محدود نساخت. نه تنها هرگز حرمت و کرامت آنان را مورد تعرض قرار نداد، و نه تنها هرگز مردم و دوستداران خود را علیه آنان تحریک نکرد، بلکه هر قدر دشمنی آنها شدت مییافت، مهر و محبتش به آنان فزونی مییافت.
«کامل اسعد» آخرین زعیم فئودالیسم سنتی شیعه در لبنان از روز ورود امام صدر به آن کشور تا روز ربوده شدن در سال 1357 با تمام قوا علیه ایشان مبارزه کرد . موسی صدر در تظاهرات عظیم سالهای 1345، 1349 و 1354 که در شهرهای صور، بیروت و بعلبک به راه افتاد، به راحتی میتوانست احساسات مردم را چنان بسیج کند تا با سردادن شعارهایی علیه این عنصر، وی را برای همیشه به گوشه انزوا براند، اما او اگرچه در این راه از شیطنتهای این شخص، رنج فراوان کشید، ولی هرگز وی را سرکوب نکرد و هیچگاه در صدد بیرون راندن وی از صحنه فعالیت برنیامد.
در انتخابات سال 1970 که کامل اسعد با رأیی شکننده به پارلمان راه یافت، نه تنها شیعیان جنوب را از رأی دادن به اسعد منع نکرد، بلکه نمایندگان مسلمان و مسیحی پارلمان را نیز که اغلب از دوستداران ایشان بودند، از انتخاب اسعد به ریاست پارلمان برحذر نداشت .
نمونه ای دیگر از این سعه صدر، و روح بلند را در برخورد ایشان با تلاشهای تخریبی مرحوم شیخ حسین خطیب ـ رئیس اسبق محاکم شرع جعفری لبنان ـ میبینیم. او در حالی همپای دیگر مخالفان امام صدر برای کنار گذاشتن ایشان از رهبری طایفه شیعه تلاش نمود، که امام، شخص سلیمان فرنجیه رئیس جمهور وقت را جهت تمدید دوران ریاست خطیب بر محاکم فوق الذکر، تحت فشار قرار داده بود. مرحوم خطیب سالها بعد در مناسبتی اظهار داشته بود: " هر قدر دشمنی ما علیه این مرد بیشتر گردید، محبت ایشان به ما افزون تر شد" .
سلیمان فرنجیه رئیس جمهور اسبق لبنان به هنگام انتخابات سال 1354 مجلس اعلای اسلامی شیعیان، دشمنیهای خود علیه امام صدر را به اوج رساند و در تبانی با زعمای فئودال، سفارتخانههای ایران و اسرائیل مجدانه تلاش کرد تا از انتخابات مجدد امام صدر به رهبری طایفه شیعه جلوگیری کند . وقتی وی در روز پس از پیروزی قاطع امام صدر در قالب حرکتی تشریفاتی، شرمسارانه به دیدن ایشان شتافت، آن بزرگوار با بازو انداختن در بازوی وی و با استقبالی بسیار گرم و رفتاری بسیار پر مهر و عاطفه، به زیباترین وجه نشان داد که برای حفظ آرامش و ثبات یک جامعه، انسانها باید بتوانند از حق خود گذشت کنند، تلخیها را به فراموشی بسپارند، و حتی با سرسختترین مخالفان خود، فصلی جدید از مناسبات سازنده را بگشایند.
علامه شیخ باقر شریف قرشی از عالمان و نویسندگان برجسته جهان عرب ـ که بیش از 70 جلد تألیف در خصوص امامان معصوم شیعه نگاشته است ـ در جمع خاطرات خویش، سرگذشت برخورد مرحوم علامه شیخ محمدجواد مغنیه ـ از عالمان برجسته لبنان و در عین حال از مخالفان سرسخت امام موسی صدر ـ با امام صدر را که خود از زبان مرحوم مغنیه شنیده بود، برای من ( نویسنده ) چنین نقل میفرمودند: «شیخ مغنیه میگفت: بر اثر جوسازی هایی که در سطح کشور و حتی در محیط منزلمان بر علیه موسی صدر صورت گرفته بود، در نشستی با حضور ریاست جمهور، نخست وزیر، رئیس مجلس لبنان، و رؤسا و رهبران فرقه ها، مذاهب و ادیان آن کشور ـ که امام موسی صدر نیز به عنوان رهبر شیعیان لبنان حضور داشت ـ تریبون را در دست گرفته و با صراحت تمام، از حضور موسی صدر در لبنان اظهار تأسف نمودم و در یک سخن گفتم: اگر میخواهید لبنان، آرامش، آسایش و امنیت و صلح را به روی خود ببیند، ناگزیر از اخراج موسی صدر از خاک لبنان هستید» . علامه مغنیه ادامه میدهد: «هیچ تعبیر نادرستی نبود که یاد داشته باشم و در آن مجلس در حقّ امام موسی صدر نگویم. به هر تقدیر سخنان من پایان یافت و نوبت به امام موسی صدر رسید. او سخنانش را با تجلیل کم نظیر از من آغاز کرد و ادامه داد: اگر میخواهید عزّت، کرامت را در این کشور احیا کنید و دانش دوستی و تکریم بزرگان و فرهیختگان را به ملّت بیاموزید، باید تصویر علامه شیخ محمد جواد مغنیه را در قاب طلا بگیرید و در هر کوی و برزن، نصب نمایید. ما همگی مرهون شیخ جواد مغنیه هستیم».
شیخ مغنیه میگوید: «بزرگی، سعه صدر، گذشت و تواضع امام، مرا در آن مجلس آب کرد و تمام وجودم را شرمندگی و خجالت فرا گرفت، بدون هیچ تأخیر و بی اختیار، تریبون را در دست گرفته و گفتم: من در برابر این کوه عظمت و صبر، و اسوه تواضع و فروتنی، سر کُرنش فرود میآورم و در حضور شما بزرگان و شخصیتهای سیاسی، علمی و مذهبی، با او بیعت میکنم».
آری امام موسی صدر به رغم در اختیار داشتن همه ابزار قدرت و علی رغم برخورداری از حمایت مردم و تأییدات مراجع قم و نجف، نه تنها هرگز از قدرت، مشروعیت و حتی مقبولیت خود برای محدود ساختن علامه مغنیه استفاده نکرد، بلکه با در آغوش کشیدن ایشان در یکی از مساجد شهر نبطیه و با اقتدا به ایشان در مسجدی دیگر در بیروت، الگویی از سعه صدر و مدارای یک رهبر اسلامی را با مخالفین خود برجای نهاد .
او همواره احساس همدلی خویش با مخالفان فکری، عقیدتی و سیاسی اش را چنین ابراز مینمود: «من با زبانم با شما سخن میگویم و با قلبم حرفهای شما را میشنوم».
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا وجود لابی صهیونیستی تکذیب میشود؟
تا چند روز دیگر کتابی منتشر خواهد شد با این ادعا که آمریکا تحت نفوذ عوامل اسرائیل قرار گرفته است. نویسندگان کتاب یادشده "استفان والت" (Stephen Walt) و "جان مارس هایمر" (John Mearsheimer) معتقدند که قدرت نفوذ لابی اسرائیلی در دوران سیاستمدارانی نظیر "پل ولفویتس" به حد بیسابقهای رسیده است. این دو مدرس و محقق بزرگترین دانشگاههای آمریکا، کتابی تحت عنوان "لابی اسراییل و سیاست خارجی امریکا" نوشتهاند که به طور حتم به مذاق سیاستمداران امریکایی و حامیان یهودی آنها خوش نخواهد آمد.
"جان مارس هایمر"، متخصص علوم سیاسی در دانشگاه شیکاگو و "استفان والت"، پروفسور دانشگاه هاروارد؛ سال گذشته نیز در مقالههایی با محوریت لابی اسرائیلی، دقیقا همین ادعا را طرح کرده بودند: یک شبکه غیر رسمی از فعالین هوادار اسرائیل با اشغال پستهای مهم در واشنگتن، اهرمهای سیاست خارجی را به دست گرفته و میکوشند در عرصه بحثهای عمومی، صداهایی را که از اسرائیل انتقاد میکنند، تحت فشار قرار دهند و به نوعی خاموش سازند.
به گزارش کتابنیوز به نقل از نیویورکتایمز، این مقاله آن زمان موجب واکنشهای شدیدی شد به طوری که این دو نفر، در معرض اتهاماتی مثل حمایت و تبلیغ و حتی هواداری از اعراب و ضد سامیگری قرار گرفتند و دستکم احمق نامیده شدند. با این حساب قابل پیشبینی است که با انتشار کتاب جدید آنها با عنوان "لابی اسرائیل و سیاست خارجی ایالات متحده" در 4 دسامبر، طوفان شدیدتری به راه خواهد افتاد و از همین حالا که مدتی به انتشار کتاب مانده است، شاهد حرکتهایی از سوی جمعیتهای نفوذی یهودی هستیم.
والت و مارسهایمر بر حسب معمول قصد داشتند با سفر به شهرهای مختلف به معرفی کتاب خود بپردازند. اما از همین حالا دانشگاهها، کتابفروشیها و مراکز فرهنگی، همگی دعوت خود را پس گرفته و همان بهانههای همیشگی از جمله تحریکآمیز و مشکلساز بودن موضوع را مطرح میکنند. به عنوان نمونه میتوان به دانشگاه "نیویورک سیتی" و شورای امور خارجی دانشگاه شیکاگو اشاره کرد؛ که از همین حالا برنامه کنفرانسهای خود را با حضور این دو تن لغو کردهاند.
بررسی یکی از شاخصهای ثابت سیاست خارجی آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم تا به امروز، یعنی اتحاد گسستناپذیر امریکا با اسرائیل، موضوع اصلی این کتاب را تشکیل میدهد که به طور مستقیم انگشت اتهام روی شبکههایی گذاشته که الزاماً یهودی نیستند، ولی به طور غیر متمرکز در پستها و نقاط حساس کشور آمریکا برای حمایت از اسرائیل حضور دارند و در حقیقت بیشتر آمریکا یا به عبارت دیگر دولت آمریکا، کنگره، سازمانهای نظامی و بخش بزرگی از رسانههای این کشور را در اختیار دارند.
به نوشته "والت" و "مارس هایمر"، فعالیت این عده نه در خدمت منافع امریکا بلکه در خدمت منافع اسرائیل است. یعنی در خدمت منافع کشوری(!) که نیاز آن به حفاظت، به قصهای تاریخی تبدیل شده و از سویی برتری اخلاقی خود را نیز از دست داده است و با اینکه دریافت کننده کمکهای امریکاست، خود را در قبال امریکا موظف به وفاداری نمیداند.
این لابی هیچگاه مانند سالهای اخیر که "پل ولفویتس"، "ریچارد پرل"، "اسکاتر لیبی" و "داگلاس فایت" پستهای با اهمیتی را در واشنگتن در اختیار دارند، قدرت تأثیر نداشته است. این اشخاص موتور تعیینکننده جنگ عراق بودند و همچنین به شدت بر طبل جنگ علیه سوریه و ایران میکوبند و اینکه امروز آمریکا ایزوله شده، راه حل معضل اسرائیل و فلسطین برایش غیر قابل دسترس شده و تهدیدات تروریستی جهانی بیش از پیش بالاگرفته است، از تأثیرات همین لابی اسرائیلی است.
حالا که جنگ سرد تمام شده است؛ این لابی جنگ یخزدهای! را در درون افکار انسانهای بیخبر آغاز کرده است که تنها هدفش موجه جلوه دادن رژیم اسرائیل است. برای اینکه بدانیم چه وضعیتی در انتظار نویسندگان کتاب یادشده است، باید تجربه تونی جود( Tony Judt) مورخ انگلیسی و استاد دانشگاه نیویورک که با تحلیلی سنجیده به دفاع از والت و مارسهایمر برخاسته بود را بدانیم:
یک ساعت پیش از سخنرانی وی در سالنی که در سفارت لهستان اجاره شده بود، سفیر لهستان سخنرانی را به دلیل نامعلومی لغو کرد. جود که خود یهودی است میگوید: مشکل اصلی این است که این سازمانهای یهودی فکر میکنند باید جلوی صحبت هر کسی که در مورد مسائل خاورمیانه با آنها هم عقیده نیست بگیرند و در این مسیر از هر ابزار مشروع و نامشروعی! استفاده میکنند.
جنجالها شروع شده این بار لابی یهودی قرار است روشهای قدیمی خود را کنار گذاشته و روش ادبیتری به کار گیرد.
در چهارم سپتامبر نه فقط کتاب والت و مرس هایمر بلکه جوسازی دیگری از نوع یهودی این بار در قالب یک کتاب شروع خواهد شد. قرار است برای مقابله با کتاب استادان علوم سیاسی دانشگاههای آمریکا، کتابی دیگر با عنوان "مرگ آورترین دروغ: لابی اسرائیل و افسانه کنترل توسط یهودیان" منتشر شود که نویسنده آن آبراهام فوکسمان ( Abraham Foxman ) است. این فرد کسی نیست جز رییس بیست سال پیش ADL (اتحادیه ضد تهمت) که حالا در جایگاه یک نویسنده! برای دفاع از هویت نامعلوم اسرائیلیها در ساختمانهای بلند دولت امریکا ظاهر شده است. جالبتر اینکه مقدمه این کتاب را جرج شولتس، وزیر امور خارجه امریکا در زمان ریگان نوشته است.
"جرج شولتس" مینویسد: "این تصور که گروههای هوادار اسرائیل برنامههایی دارند و سیاست خاور نزدیک آمریکا و اسرائیل نتیجه نفوذ سازمانهای هوادار اسرائیل است، خیلی ساده انگارانه و اشتباهی واضح است، این در واقع یک "تئوری توطئه" است که دانشمندان دانشگاههای عالی باید از انتشار آن خجالت بکشند."!
بسم الله الرحمن الرحیم
آرماگدون، عوام فریبی و انتظار مهدی عجل الله تعالی و فرجه الشریف (1)
این مقاله به دست های پشت پرده صهیونیسم مسیحی در اجرای سناریوی حمله به عراق، که بیشتر حول محور مسئله انتظار منجی صورت می گیرد، هشدار می دهد و عوام فریبی هایی را که صهیونیست ها در جهت مسخ اعتقاد به ظهور منجی در اذهان پیروان دیگر ادیان، به ویژه اسلام و مسیحیت، انجام می دهند، گوشزد می کند.
نویسنده، دولت های غریب را در پی گیری مسئله آخر الزمان، از شیعیان فعال تر می داند. ساختن فیلم هایی مانند «مردی که آینده را می دید» - که در آن پرونده «میشل نوستر آداموس» از سوی اورسن ولز باز خوانی می شود - «ماتریکس»، «ده فرمان»، و «بن هور»، و نیز طراحی «جنگ ستارگان» از سوی دولت ریگان - که پس از روی کار آمدن بوش پسر، دوباره در دستور کار مقام های کاخ سفید قرار گرفته است - از شواهد این فعالیت است. افزون بر اینکه مؤسسه های دینی راست گرایان مسیحی، از دهه هشتاد میلادی، مردمان کشورهای غربی را به ایمان جمعی به وقوع حادثه ای بزرگ در سرزمین شام توجه داده اند. بنا به پیش بینی این گروه از مفسران، که از جمله مشاوران عالی کاخ سفید به شمار می آیند، در آینده لشکری از به اصطلاح دشمنان مسیح که بدنه اصلی آن از میلیون ها نظامی تشکیل یافته است، از عراق حرکت می کند و پس از گذشتن از رود خشک فرات، به سوی قدس رهسپار می گردد، اما نیروهای مؤمن به مسیح، راه این لشکر را سد کرده، سپس همگی در دوره ای به نا آرماگدون (یا همان هرمجدون) با یکدیگر برخورد خواهند کرد. به پیش گویی و بلکه برنامه ریزی نظامی این دولت ها، به منظور تسریع در ظهور مسیح یهودی، وقوع نبردی هسته ای در این منطقه اجتناب ناپذیر است، جنگی جهانی که به مرگ میلیونها نفر غیر یهودی و غیر مسیحی خواهد انجامید، چیزی شبیه اعتقاد غلط برخی افراد در کشور خودمان که تسریع ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی و فرجه الشریف را در دامن زدن به فساد و تباهی می دانند.
جالب توجه اینکه اغلب نظریه های تئوری پردازان به نام آمریکایی، در جهت توجیه منطقی این رویداد صورت گرفته است که به عنوان نمونه می توان به نظریه مشهور هانتینگتون با عنوان «برخورد تمدن ها» اشاره کرد. نکته مهم و جالب توجه دیگر، حضور برخی نام ها، در میان باور مندان به این تئوری است که از جمله سیاست گزاران فعلی ایالات متحده محسوب می شوند و البته از حدود سه دهه پیش به این سو، در جهت تحقق این طرح، تلاش می کرده اند، به عنوان مثال، دونالد رامسفلد و بوش پدر و پسر، که هر دو از هم فکران دو کشیش صهیونیست هتاک به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، یعنی جری فال ول وپت رابدتسون هستند. نویسنده، در ادامه گزارشی از تلاشهای صهیونیست ها برای عملی کردن آرمان دیرینه خود مبنی بر تشکیل حکومت جهانی ارائه می دهد و در پایان، جریان هایی مانند تقابل بن لادن یا صدام با ایالات متحده را بدون تردید، یک بازی سیاسی، جهت پیاده شدن نقشه های یهودیان صهیونیست می داند
1- اطلاعات، 4 / 8 / 81.
بسم الله الرحمن الرحیم
اوهام دروغین در حاشیه سالگرد حوادث 11 سپتامبر
بن لادن و آنچه به نام او در جهان رخ داد، سخن در خصوص یک فرد مشخص نیست که بتوان تاریخ جامع و نکته به نکته آن را بیان کرد. آنچه با عنوان واقعه یازدهم سپتامبر به وقوع پیوست، چنان عجیب بود که راه را برای در آمیختن حقیقت و افسانه باز کرد و این امر ناشی از وجود ابهام در لایه های زیرین این رویداد تاریخی است. این حادثه بستر مناسبی برای طرح آراء و نظرات گوناگون فراهم آورد. نگاهی گذرا به کتاب هایی که پیرامون آن نگاشته شد، نشان داد که این واقعه تا چه حد دنیا را به تأمل واداشته است. امروزه با توجه به کار مشابهی که صدام حسین در تحقق سیاست های امپریالیستی امریکا و صهیونیسم انجام داد و زمینه های تصرف قلب خاورمیانه را توسط آمریکا فراهم ساخت، نقش بن لادن را در اشغال افغانستان توسط آمریکا روشن تر می کند. بسیاری از نویسندگان بزرگ جهان شواهد و قرائن کافی برای آشکار نمودن جایگاه بن لادن و صدام حسین در به انجام رسیدن مقاصد توسعه طلبانه امریکا ارائه کرده اند و شاید برای بسیاری مردم دنیا هم روشن شده باشد که این دو همکار و دوست سازمان های اطلاعاتی امریکا، این بهای گزاف را از مردم عراق و افغانستان، به عنوان بخشی از مأموریت و خدمات خود ستانده اند.
حمله 11 سپتامبر و به کارگیری هواپیمای مسافربری برای حمله به ساختمان وزارت دفاع آمریکا و مرکز تجارت جهانی، به معنای به چالش کشاندن قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا بود و شکست امنیتی، سیاسی و اقتصادی آمریکا در تأمین امنیت شهروندان خود را آشکار ساخت. بعد از بالا گرفتن مشکلات اجتماعی در آمریکا و همچنین بلند پروازی های جهانی این دولت، لازم بود که راه حل هایی برای درمان این مشکلات مطرح شود، و از آنجا که دگرگونی و پیشرفت از ویژگی های جوامع انسانی است، لازم بود جامعه آمریکا هم به یک تحول تن دهد. سیاست گذران امریکایی به دنبال عملیات تغییری که جزئی از آن با توجه به عوامل داخلی و جزئی دیگر در جهت پاسخ گویی به تحولات و جو بین الملل انجام شد، تحقیقات خود را برای به دست آوردن راه های جدید آغاز کردند. پژوهشگران اجتماعی نیز برای گذار از بحران فردگرایی، ایجاد یک شوک مانند سقوط مالی یا خطر بزرگ خارجی را مطرح کرده اند. بی تردید آمریکا تنها هنگامی می تواند به یک شوک، به طور سنجیده پاسخ دهد که رهبری سیاسی، چالش های رویاروی کشور را درک کند و در غیر این صورت، شجاعت و قدرت کافی را برای بسیج افکار عمومی نخواهد داشت. بنابراین شاید بتوان باور کرد که حوادث 11 سپتامبر یک حرکت برنامه ریزی شده از درون آمریکا بوده و شاید این واقعه همان شوکی باشد که مردم آمریکا برای ایجاد و سلطه جهانی به آن نیازمند بوده است. دولت کنونی امریکا سعی دارد به جامعه آمریکایی بفهماند که برای دور کردن هیولای فروپاشی امپراطوری آمریکا، شهروندان از برخی امتیازهای دوران رفاه باید چشم پوشی کنند. در همین جهت دولت آمریکا و شخص رئیس جمهور می کوشند که ساخت جدیدی از همگرایی ملی را ارائه کنند.
تیری میسان، نویسنده و رئیس شبکه اینترنتی «ولتر» که به شهرت رسید، در دو کتاب مستند به مدارک و ادله، این بحث را طرح کرد که دولت آمریکا در طراحی حادثه 11 سپتامبر، نقش داشته است. او مدتی قبل نیز به ایران آمده و در چند جلسه دلایل خود را بر شمرده است و در مقاله ای می نویسد: بوش با تصویب ایجاد یک کمیسیون ملی و مستقل تحقیقاتی در مورد حوادث 11 سپتامبر، شگفتی همگان را برانگیخت؛ زیرا تا آن زمان به شدت با چنین تحقیقاتی مخالف بوده است، ولی نهایتاً بر اثر فشارهای خانواده های قربانیان و انتشار کتاب من، یعنی «نیرنگ هولناک» تسلیم شد؛ ولی بوش دکتر هنری کسینجر را که رئیس هیات مدیره شرکت «کسینجر و شرکاء» و مشاور حدود 30 شرکت چند ملیتی است و مدیریت چندین شرکت را بر عهده دارد، به ریاست کمیسیون ملی تحقیق در مورد حوادث 11 سپتامبر برگزید. در حالی که این مسئله ممکن است باعث بروز نزاع بر سر منافع شود؛ مخصوصاً وقتی صحبت از شرکت های اسلحه سازی یا اکتشاف و بهره برداری از مولد اولیه در میان است و او یک جنایتکار جنگی و ضد بشری است و اولین کسی بود که پیشنهاد کرد که از این حوادث در دراز مدت و در جهت گسترش سلطه آمریکا، استفاده ابزاری شود. او می گوید با اینکه عملیات به گونه ای انجام شده که می تواند کار بن لادن باشد، ولی هنوز به طور قطع نمی دانیم. با این حال هر دولتی که به گروه هایی پناه می دهد که قادرند دست به چنین حملاتی بزنند، حتی اگر این گروه ها در واقع در عملیات 11 سپتامبر هم نقشی نداشته باشند، باید بهای سنگین آن را بپردازند.
بهر حال اصلاً لازم نیست که کمیسیون تحقیق، نتیجه ای در این مورد ارایه دهد، چرا که نتیجه گیری اصلی را بوش، حتی قبل از آنکه تمام اعضای کمیسیون، مشخص شده باشند، ارایه داد. بوش قبل از امضای دستور تشکیل کمیسیون تحقیق اظهار داشت: عاملان این حوادث، افراد «القاعده» هستند که آمریکا یکی از پس دیگری آنها را از بین می برد. پس از واقعه 11 سپتامبر 2001 و قبل از حمله آمریکا به افغانستان، «نوام چامسکی» استاد دانشگاه های آمریکا، برخلاف جو غالب حاکم بر این کشور، هم عاملیت «بن لادن» را در این واقعه مورد تردید قرار داد و هم سیاست های واشنگتن را در قبال کشورهای ضعیف، علت اصل این واقعه دانست. او می گوید کسانی که کاملاً بر شرایط واقفند، در این زمینه نیز تردید دارند که بن لادن بتواند نقشه چنین عملیات شگفت و پیچیده ای را از یک غار، در جایی واقع در افغانستان، طراحی کند، اما اینکه شبکه او در این حادثه دست داشته و نیز اینکه از منبع الهام آنها بوده، کاملاً پذیرفتنی است. اگر آمریکا موفق به کشتن او گردد، ممکن است به عنوان یک شهید، نفوذ بیشتری بیابد و مردم همواره از طریق نوارهای منتشر شده و روش های دیگر، به شنیدن صدای او ادامه دهند.
اسامه بن محمد بن عواد بن لادن، در سال 1957 م در «الملز» نزدیکی های ریاض دیده به جهان گشود. اسامه هفدهمین پسر از 54 فرزند شیخ محمد بن لادن است. پدرش که اهل حَضَر موت یمن بود، در حکومت پادشاهی سوری توانست خود را از باربری در بندر جده، به صاحب بزرگترین شرکت ساختمانی و راهسازی عربستان برساند. تمام فرزندان شیخ، موظف به رعایت برنامه روزانه ای بودند که پدر تنظیم کرده بود و گاهی بنا به درخواست پدر، عهده دار مدیریت برخی از پروژه ها می شدند. مادرش اهل سوریه و دهمین همسر شیخ بوده است و خود اسامه تنها پسر این مادر، کوچک ترین پسر خاندان بن لادن است.
اسامه را با اسامی مستعاری مانند بن لادن، شاهزاده، امیر، عبدا...، مجاهد، شیخ، حاج و رئیس می شناسند و این
علاوه بر القابی نظیر اسامه قهرمان، اسامه قاتل، اسامه مسیح، اسامه ضد تمدن، اسامه متفکر، اسامه عقب مانده، اسامه پاک، اسامه جنایتکار و... است که به او داده اند. وی قدی در حدود 188 سانتی متر، موهای قهوه رنگ و وزنی در حدود 75 کیلوگرم دارد. او ظاهری لاغر و پوستی گندمگون دارد؛ چپ دست است؛ از عصا استفاده می کند و از بیماری کلیه رنج می برد.
دوران کودکی اسامه در مدینه سپری شد، اما پس از مدتی خانواده اش به جده رفتند و او تحصیلاتش را در آن شهر ادامه تا اینکه توانست در سال 1979 در رشته اقتصاد و مدیریت دولتی، از دانشگاه ملک عبدالعزیز فارغ التحصیل شود. تا این زمان حادثه مهم و غیر مترقبه ای در زندگی اسامه رخ نداده بود؛ حتی آثار اسلام گرایی نیز در وجود او هویدا نبود؛ چنانکه معلم انگلیسی اش می گوید: «اسامه در آن زمان بر خلاف الان، چندان متعصب نبود.» البته گفته می شود پدر اسامه فرد دیندار و منظم بوده و سعی کرده فرزندان خود را بر مبنای اصول اسلامی پرورش دهد. با این حال علاوه بر محیط دینی و خانواده پولدار وی، محافل دانشجویی تأثیر بیشتری بر روح اسامه گذاشته اند؛ اگر چه در این دوران نیز او به صورت رسمی وارد هیچ یک از گروه های اسلامی نشد.
اولین پیوند اسامه با گروه های اصول گرای اسلامی به سال 1973 بر می گردد. این گروه ها را هم کلاسی ها و هم دانشگاه های وابسته به سازمان «اخوان المسلمین» تشکیل می دادند. او در همین دوران با «جماعت اسلامی» آشنا می شود. رابطه نزدیک خاندان بن لادن با کاخ سلطنتی و نیز دوستی اسامه با بسیاری از شاهزادگان، از جمله عوامل اصلی شکل دهنده به شخصیت و کارهای بن لادن است. اسامه مورد اعتماد ویژه مقام های عربستان و محرم شاهزاده ترکی فیصل، رئیس سازمان اطلاعات بود. در سال های نخست دهه 1990 پیوندهای او با این شاهزاده سعودی چنان محکم بود که سازمان های اطلاعاتی خارجی، به ویژه سازمان های جاسوسی اسراییلی، او را از مأموران سعودی و حتی از مدیران سازمان اطلاعات سعودی می انگاشتند. از سوی دیگر، وفاداری خانواده بن لادن به پادشاهی آل سعود، ایجاب می کرد که اسامه در پیشبرد برنامه ها و اهداف پنهان دولت سعودی، نقش بسزایی داشته باشد، اما کسانی پیدا شدند که تمام این احساسات و اطلاعات خام و بی جهت را ساماندهی کرده و به افکار، آمال و خواسته های اسامه سمت و سویی بخشند؛ آنان محمد قطب و عبد الله عزام از استادان وقت دانشگاه هستند. محمد قطب با آنکه هنوز زنده می باشد و در ادامه افکار و اندیشه های سابق خود که بیشتر تفسیر و تبیین آرای برادرش، سید قطب است کار می کند، هرگز نتوانست همانند دکتر عبدالله عزام روح و عملکرد اسامه را تحت تأثیر قرار دهد. محمد عتوب نیز از جمله نویسندگان مسلمانی است که بر افکار اسامه تأثیرگذار بوده است. از عوامل مؤثر دیگر در شکل گیری افکار و اندیشه های اسامه، مهمانان مختلفی بودند که در ایام حج به خانه وی دعوت می شدند. این دید و بازدیدها بستر مناسبی را برای آشنایی با افکار و عقاید شخصیت های سرشناس پدید آورد. دوستان زیادی که او در این گونه مجالس پیدا کرد، از جمله عوامل مهم نفوذ افکار اسامه در مناطق مختلف جهان و دنیای اسلام اند؛ به ویژه آنکه بسیاری از این مهمانان، طلاب، علمای دینی و اعضای جنبش اسلامی بودند. همه این موارد، شخصیت اسامه را به نحو خاصی شکل داد و باعث گردید که او گامی فراتر از کارها و مشغولیت های خانوادگی خود بردارد. اگر چه بن لادن باید راه خانوادگی خود را ادامه می داد و مانند آنها در اداره شرکت ها، کارخانه ها و بازارهای بورس و... فعالیت می کرد، اما وی راه دیگری را در پیش گرفت و یا شاید اسامه را برای کار دیگر در نظر گرفته بودند.
در 27 دسامبر سال 1979 نیروهای شوروی به افغانستان حمله کردند. این امر موجب مهاجرت تعداد زیادی از اعضای گروه های مسلح افغانی به پاکستان شد. دولت پاکستان اجازه ادامه فعالیت را به آنان داد و همین امر باعث گردید.
اعراب بسیاری بر مبنای این عقیده که جنگ با روسیه به مثابه جهاد با کمونیسم است، جذب این حرکت شدند. اسامه بن لادن دو هفته پس از اشغال افغانستان به پاکستان رفت. او در این سفر میهمان دو تن از رهبران افغانی به نام های برهان الدین ربانی و سیاف بود که در همان میهمانی های ایام حج، با یکدیگر دوست و آشنا شده بودند.
برخورد دوباره اسامه با عبدالله عزام، توانست زمینه دوستی با اسامه را فراهم کرده، او را به عضویت یکی از گروه های مسلح افغانی درآورد. دوستی آنها بعدها پایه های اصلی القاعده را به وجود آورد و این دو از بنیانگذاران اصلی «بریگارد عرب در افغانستان» شدند. اسامه پس از این سفر به عربستان بازگشت و توانست توجه و حمایت خانواده و بسیاری از دوستان خود را برای کمک به مبارزان افغانی جلب نماید. البته خود آنها نیز اقدامات افغانی ها را نوعی جهاد مقدس علیه کفر و الحاد می دانستند و سخاوتمندانه کمک می کردند. اسامه به همراه چند تن از افغانی ها و پاکستانی هایی که در شرکت های بن لادن کار می کردند، به پاکستان رفت و این بار حدود یک ماه در مرز افغانستان و پاکستان اقامت گزید.
او در سال 1982 وارد خاک افغانستان گردید و با تجهیزات عظیم ساختمانی و راهسازی که سفیر عربستان در پاکستان در اختیارش گذاشته بود، مشغول راهسازی، سنگرسازی، احداث تونل و بیمارستان های صحرایی در افغانستان شد. شاید به همین خاطر بود که عده ای بن لادن را فارغ التحصیل مهندسی عمران می دانستند.
سفر اسامه و دوستی او با رئیس سازمان اطلاعات عربستان، راه را برای سرازیر شدن پول های هنگفت عربستان به روی جهاد افغانستان باز کرد. امریکا که از مدت ها قبل به وسیله سازمان سیا با گروه های مسلح افغانی، رابطه داشت، مسئولیت تدارک سلاح های مورد نیاز آنها I.S.I را بر عهده گرفت. سازمان اطلاعات پاکستان، تمام کارهای ارتباطی C.I.A را با افغانستان انجام می داد و حتی اسلحه و مهمات را نیز در اختیار مجاهدان افغانی می گذاشت. اگرچه در اوایل، اسامه وارد جنگ نشد و تنها به ارائه کمک های خود از طریق حزب جماعت اسلامی اکتفا می کرد، اما بعدها توسط عبدالله عزام از این حال و هوا خارج شد و به افغانستان رفت و در آنجا به یک مبارز و فرمانده جسور مبدل گردید. در سال 1984 «بیت الانصار» را به عنوان نخستین قرارگاه مجاهدان عرب در پیشاور تأسیس کرد و تا سال 1986 توانست قرارگاه دیگری را هم بسازد. با توجه به وجود نظامیان ارشد سوری و مصری که تحت امر اسامه بودند، او تمایل داشت عملیات نظامی با فرماندهی کامل وی انجام شود. البته بن لادن، از همان آغاز ورود به افغانستان توجه خاصی به تشکیلات نشان می داد و آنچه این روحیه را در او به شکوفایی رساند، تحصیلات دانشگاهی، شخصیت اقتصادی، خانوادگی و نظام فعالیت های آنها بود. همین مسئله در سازماندهی به فعالیت های گسترده و متنوع اقتصادی یاران بن لادن در سطح جهانی نیز به وضوح دیده می شود. بن لادن به منظور ایجاد اشتیاق در داوطلبان عرب و نیز برای جلوگیری از نفوذ این روحیه در افراد دیگر، برای آنها اردوگاه جداگانه ای ساخت و نام آن را «ماسدة الانصار» یا «خانه شیر» گذاشت.
تمام این حوادث پیش درآمد تشکیل پروژه اصلی بن لادن، یعنی تأسیس سازمان «القاعده» در سال 1988 بود. این اندیشه که جنگ با شوروی تمام نمی شود، اندکی دور از ذهن می نمود، اما اینکه آیا تجربه ای مانند این جنگ در جایی دیگر از جهان اسلام رخ خواهد داد، آنان را وادار به تأسیس سازمانی با افرادی زبده و مجرب کرد. شاید کلمه «القاعده» که به معنی پایه، اساس، بنیان، اصل، زیرساخت، زیربنا و کلماتی نظیر این واژگان است، بیانگر این دیدگاه رو به آینده عبدالله عزام و همرزم جوانش باشد. توانمندی های منحصر به فرد بن لادن به ویژه در جذب پیروانش، ارتباط با نظام پادشاهی سعودی، علمای دینی و بازارهای اقتصادی و نیز ثروت سرشار او که دست کم در زمینه همسو کردن مأموران برخی کشورها به کار می رفت و یا امکان تجهیز شدن به برخی امکانات مدرن را فراهم می ساخت، همه و همه از زمینه های تقویت القاعده بودند. القاعده، این سازمان چندملیتی با در اختیار داشتن یک تیم رهبری با استعداد و مؤثر که دسته ای از آنها علاوه بر حضور در این سازمان، رهبری گروه های دیگر را نیز در دست داشتند، جایگاه و اعتبار خاصی پیدا کرد.
در مورد هرم تشکیلاتی القاعده، باید گفت که اسامه در صدر گروه و رهبر آن به شمار می رود. پس از او مجلس الشورا قرار دارد که تمامی دستورات و نقشه های عملیاتی در این قسمت طراحی می شوند. اسامه و محمد عاطف ـ معاون او ـ از اعضای ثابت این مجلس هستند. کمیته های چهارگانه نظامی، عقیدتی، حقوقی، مالی و تبلیغاتی، فعالیت های خود را به این مجلس گزارش می دهند. اعضای این کمیته ها و به ویژه کمیته نظامی، متعهد شده اند که فعالیت هایشان به صورت مخفی و در کمال رازداری باشد. ساختار نظامی القاعده «خوشه انگوری» است؛ یعنی گروه ها به موازات هم و به طور مستقل عمل می کنند؛ به گونه ای که هرگز یکدیگر را نمی شناسند و اگر یکی از آنها شناسایی شود، دیگران در امان خواهند بود. القاعده از طریق ثروت بن لادن و کمک سرمایه داران برخی کشورها تأمین مالی می شود. هر فردی که پس از گزینش به القاعده می پیوست، علاوه بر مسکن، ماهیانه 150 دلار نیز دریافت می کرد؛ زیرا بن لادن معتقد بود: «مسلمانانی که به ما مراجعه می کنند، باید تحت حمایت قرار بگیرند و بهتر است از ما کمک بگیرند تا اینکه به سراغ کفار بروند.»
گزینش افراد در القاعده، به سختی صورت می گرفت. آنها پس از انتخاب توسط نمایندگان بن لادن، به پیشاور پاکستان می رفتند و در آنجا پاسپورت، پول نقد و دیگر مدارک مورد نیاز خود را دریافت می کردند. سپس به منظور بررسی سوابق و پیشینه به مدت دو هفته در پاکستان می ماندند و پس از گزینش برای یادگیری مهارت ها و استراتژی نظامی، در یک اردوگاه آموزشی در افغانستان حاضر شدند. از آن به بعد آموزش ها شروع می شد. با اتمام دوره های آموزش نظامی، به یک سلول چهار یا پنج چریکی ملحق شده و منتظر دستور می ماندند.
دکتر ایمن ربیع الظواهری، 47 ساله و یک پزشک مصری است. او کسی است که هنوز هم بر روح و رفتار بن لادن تأثیرگذار است. ظواهری در ماجرای ترور انورسادات متهم گردید، اما بعدها به دلیل حاشیه ای بودن نقش او تنها به جرم حمل غیرقانونی سلاح به سه سال زندان محکوم شد. پس از آزادی از زندان، ابتدا به عربستان و سپس به پیشاور رفت. او به زبان انگلیسی تسلط دارد. در امور تشکیلاتی رشد سریعی داشته و پس از کسب مقام سخنگویی سازمان جهاد اسلامی مصر، خیلی زود به رهبری آن رسید. ظواهری ضمن دوستی و رفاقت با اسامه، او را از سیستم تشکیلاتی سازمان های مصری آگاه کرد و این امر علاوه بر تأثیری که عبدالله عزام از طریق تعالیم و تحصیلات خود می گذاشت، زمینه گسترش قدرت اسامه را فراهم می نمود.
بعد از جنگ افغانستان، خود بن لادن هم که به عربستان برگشته بود، به حمایت از گروه های مخالف در عربستان و یمن ادامه داد و با تشکیل «انجمن جهاد» به پشتیبانی از گروه هایی مانند جماعت اسلامی مصر، جهاد یمن و... پرداخت. در آن زمان که اسامه در افغانستان به سر می برد، رفته رفته افراد و گروه های محدود و وفاداری در اطراف او پدید آمد که آماده هر نوع از خودگذشتگی در راه عملی کردن اهداف و مقاصد اسامه بودند. بعدها تعدادی از این یاران در خارج از افغانستان دست به فعالیت زدند. بعد از حمله عراق به کویت، اسامه درباره ایجاد سپر دفاعی لازم در برابر حمله احتمالی صدام، طرح هایی به مقامات سعودی ارائه کرد، اما طرح و برنامه های او نادیده گرفته شد. اسامه به ایراد خطبه و سخنرانی پرداخت. این کار خشم آل سعود را برانگیخت. بنابراین اسامه تصمیم گرفت مخاطبان خود را در میان طلاب و علمای دینی بیابد. وی موفق گردید فتوایی مبنی بر شرعی بودن فراگیری آموزش های جنگی و نظامی از یکی از علمای بزرگ سعودی بگیرد. او بلافاصله فتوا را منتشر کرد و توانست در حدود 4000 نفر را برای یادگیری فنون نظامی در افغانستان جمع کند. به دلیل این گونه فعالیت ها، حکومت سعودی او را از جده ممنوع الخروج کرد. اسامه چندین بار مورد بازجویی قرار گرفت و مزرعه اش در حومه جده، به دست گارد ملی تخریب شد. اسامه که از وضعیت خود خسته شده بود، تصمیم به خروج از کشور گرفت. به همین منظور توانست با متقاعد کردن یکی از برادرانش که دوستی نزدیکی با ملک فهد و شاهزاده احمد داشت، اجازه انجام یک سفر تجاری را به پاکستان بگیرد.
اسامه در آوریل سال 1991 به پاکستان رفت و در آنجا از طریق نامه ای به برادرش اطلاع داد که دیگر به کشور خود بازنمی گردد و خیلی زود راهی افغانستان شد. در این دوران نیز بارها سعی شد، اسامه ترور یا ربوده شود.
به دلیل اوضاع نابسامان افغانستان، با ظاهری مبدل و به وسیله هواپیمای شخصی خود به سودان رفت. در سودان به کارهای عمرانی از جمله راه سازی و امور کشاورزی پرداخت و حتی در جواب یک خبرنگار غربی که با او مصاحبه کرد، گفت: «من یک کشاورز ساده هستم». بن لادن توانست از طریق هزاران هکتار زمین حاصلخیزی که دولت در اختیار او قرار داده بود و نیز با استفاده از امتیاز معافیت گمرکی، به صادرات میوه، ذرت، آفتابگردان و صمغ بپردازد. او سودان را یک کشور کاملاً اسلامی می دانست.
بن لادن در یازدهم ژوئیه سال 1994 در بیانیه ای که در لندن منتشر شد، اعلام کرد براساس پیشنهاد «هیأت نصیحت و اصلاح» و به منظور توسعه فعالیت ها، تسهیل ارتباط با مردم و دریافت نامه ها و شکایات، دفتری را در لندن تأسیس کرده است. با گذشت کمتر از یک سال از صدور این بیانیه، گروه های عربی، کنفرانسی را با حضور 400 نماینده تشکیل دادند. نظیر این کنفرانس در سال 1991 و با عنوان «کنفرانس ملی عربی ـ اسلامی» برگزار شده بود که یاسر عرفات و حواتمه ـ یکی از رهبران فلسطینی ـ نیز در آن شرکت داشتند، اما کنفرانس یکم آوریل 1995 در خارطوم، رنگ و بوی دیگری داشت و در آن دکتر حسن ترابی و اسامه بن لادن نیز شرکت کردند. حسن ترابی، چندی پیش از حادثه 11 سپتامبر نیز حضوری مرموز در امریکا داشت. اهمیت این کنفرانس برای غرب به حدی بود که رادیو BBC در تفسیری درباره آن گفت: «جهان می تواند تا سه روز آسوده باشد؛ چون تمام تروریست ها هم اکنون در خارطوم گرد آمده اند.»
به دلیل این گونه فعالیت ها و کارهای دیگر، دولت عربستان در سال 1994 و به دستور شخص ملک فهد، تابعیت سعودی اسامه را لغو کرد. دو سال قبل از این تاریخ نیز اموال او در عربستان توقیف گردید. اسامه نیز در پاسخ به این اقدامات بیانیه ای صادر کرد و در آن آل سعود را خائن و سرسپرده امریکا خواند و گفت نیازی به تابعیت سعودی ندارد و برای تأیید یا ردّ افراد توسط آل سعود، ارزشی قائل نیست.
به دلیل فشارهای بین المللی بر سودان، این دولت از اسامه خواست که سودان را ترک کند و او به ناچار در اوایل سال 1996، آن کشور را به قصد جلال آباد افغانستان ترک کرد. در افغانستان اوضاع به گونه دیگری بود. در این زمان جنبش طالبان با حمایت قاطع امریکا توانست به صورت چشمگیری ائتلاف مسعود ـ ربانی ـ حکمتیار را به عقب براند. این حوادث مقارن ورود دوباره بن لادن به افغانستان بود. بن لادن با طالبان وارد مذاکره گردید و حمایت خود را از آنان اعلام کرد. طالبان نیز از این امر استقبال کرد و این سرآغاز ارتباط میان بن لادن، ملاعمر و جنبش طالبان بود.
غربی ها خانه بن لادن را در افغانستان «غار خفاش» می نامند. این خانه سنگی که به دست طرفدارانش در دل کوه ها ساخته شده، محل برنامه ریزی های بن لادن علیه غرب است. غربی ها این خانه را پناهگاه می نامند. خانه بن لادن سه اتاق دارد: در یکی از آنها کامپیوترها، دورنگارهای فعال و تلفن های ماهواره ای به چشم می خورد. دومی دفتر کار و دیگری اتاق خواب است. او از طریق شبکه های ارتباطی و پست الکترونیک دستوراتش را برای طرفداران خود در خاورمیانه، آسیا، افریقا و امریکا ارسال می کند. او در این غار که کمی بالاتر از شهر جلال آباد در شرق افغانستان است، با یک تیربار کلاشینکف روسی دیده می شود. در غار بن لادن، یک کتابخانه نیز وجود دارد.
بن لادن و القاعده فاقد تئوری و اندیشه منسجم و قابل ارائه هستند و از هیچ گونه عقبه فکری متقن برخوردار و لذا همه فعالیت های بن لادن عمدتا بر یک مبنای فکری سطحی و بی عمق استوار شده است. شاید در اینجا نیز تجارب اقتصادی و ایده های مدیریتی بن لادن این احساس را پدید آورده باشد که کارگاه های کوچک و پرهزینه را حذف کند و به جای آن در کارخانه های عظیم و سودآور سرمایه گذاری کند. او به شدت رهبران الجهاد و جماعة الاسلامیه را مورد انتقاد و فشار قرار داد تا از این گونه کارها دست بردارند. رهبران این دو جماعت نیز که در آن زمان خارج از مصر فعالیت داشتند، توافق کردند که رهبری این دو جماعت را به اسامه واگذار کنند. همین امر باعث گردید تشکیلات کلی در کنار القاعده به وجود بیاید که را سامه آن را «جبهه مشارکت اسلام گرایان علیه یهودیان و صلیبیان» نامید. آنچه در این توافق از اهمیت بسیاری برخوردار است، صعود ایمن الظواهری به رهبری سازمان الجهاد بود که پس از تحولاتی انجام پذیرفت و به صورت یکی از دوستان نزدیک اسامه درآمد.
در سال 1998 رهبری سازمان و تاکتیک گروه های جهاد، دستخوش تغییراتی گردید؛ از جمله اینکه به جای «انتخاب موضوع» فهرست بلندبالایی از «اهداف مفید برای ترور» تهیه شد و همین مسئله، در کنار اتحاد افراد و تاکتیک آنها موجب افزایش قابل توجه ترورها گردیده و به صورت ریشه ای شدن مسئله ترور بین المللی جهادگرایان درآمد. اتحاد این دو سازمان با القاعده، بستر مناسبی را برای جلب حمایت دوستان فراوان این سازمان ها و به ویژه مصری ها، فراهم آورد که این امر نیز در توسعه و گسترش چشمگیر آن مؤثر بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
تاسیس دولت فاطمى در مصر
در دوره ى ستر، امامان اسماعیلیه کاملا در خفا مى زیستند و خود را به شکل تجار در آورده در شهر «سلمیه » به تجارت مى پرداختند تا نسبت به عمال خلیفه جلب توجه ننمایند و هیچ یک از اسماعیلیان از نام و محل امامان خود آگاه نبودند، در عین حال ایشان دعات خود را به اطراف بلاد اسلام مى فرستادند و مردم را به ظهور نزدیک «مهدى قایم » از اولاد اسماعیل دعوت مى کردند; چون قرامطه در بحرین خروج کردند و خواستند امام خود را بشناسند ولى به دیدار او توفیق نیافتند بدین جهت پیشوایان آنها در باره ى امام به شک افتادند و به جنگ او برخاستند و خود را از اطاعت امام اسماعیلى خارج ساختند و دعوت به خویشتن نمودند سپس به «سلمیه » در شام هجوم آورده، عده اى را در آنجا به قتل رساندند و مال فراوان به غارت بردند.
در آن هنگام، عبد الله المهدى امام اسماعیلیه بود که از ترس قرامطه از سلمیه به «رمله » در فلسطین گریخت(289ه) قرامطه از فرار او آگاه شده وى را تا «رمله » تعقیب کردند و قصد کشتن او را داشتند. وى در سال 291ه ناچار به فسطاط مصر گریخت و در آنجا چند هفته بماند و امامت و دعوت خویش را اعلام نمود. خلفاى عباسى که تا این زمان از نام امام اسماعیلیه آگاهى نداشتند پس از این جریان از وجود مهدى آگاه گشتند وبه فرمانروایان خود دستور دادند در هرکجا که امام را یافته او را دستگیر کرده به دولت عباسى تسلیم نمایند.
مهدى در مصر، نزدیک بود که به دست عمال خلیفه گرفتار شود ولى به دست یکى از مبلغان اسماعیلى نجات یافت; چون مهدى، عمال عباسى را در دنبال خویش دید به مغرب گریخت و در رمضان 296ه به شهر «سجلماسه » در آمد، بنى اغلب «اغالبه » خداوندان قیروان که پایتخت افریقیه (تونس) بود او را گرفتند و با خانواده و همراهانش به زندان افکندند. خبر گرفتارى او به ابو عبد الله شیعى که پیشواى داعیان اسماعیلى در مغرب بود برسید; (1) ابو عبد الله که قبیله ى کنامه را به کیش اسماعیلى آورده بود به نجات مهدى شتافت، مردان آن قبایل لشکریان بنى اغلب را شکست داده و مهدى را از زندان آزاد کردند و در میان قبیله کنامه ندا در دادند: «هذا امامکم، هذا امام الحق هذا هو المهدی » یعنى این امام شماست، این امام حق است و این همان مهدى است.
از این زمان اسماعیلیه از دوره ى ستر به دوره ى ظهور وارد شد. گویند چون ابو عبدالله شیعى که سابقا امام را در سلمیه دیده بود به خدمت مهدى رسید او را آن شخص که قبلا دیده بود، نیافت درباره ى او به شک افتاد این مطلب را با برادرش ابوالعباس و بعضى از سران قبیله ى کنامه در میان گذاشت. اگر عبیدالله المهدى به کشتن او مبادرت نمى کرد، شورش بزرگ رخ مى داد ولى تصمیم سریع مهدى کار را تمام کرد و خود را از خطر بزرگ نجات داد و این سوء خطام و حق ناشناسى مخدوم نیز خاتمه احوال او نظیر خاتمه احوال ابو مسلم خراسانى گردید. (2)
مهدى در سال 298ه ابو عبدالله و برادرش را به قتل رساند و یک تشییع جنازه عمومى براى آنها به راه انداخت و بدین ترتیب از خدمات آنها قدردانى کرد ولى بى وفایى بعدى آنها را نیز محکوم ساخت. (3) این امر باعث بدگمانى مخالفان اسماعیلیه درباره ى نسب عبیدالله المهدى گردید. (4) تا آنجا که حتى بعضى او را فرزند مردى یهودى دانستند که در سلمیه آهنگرى داشت و چون مرد و زنش بیوه گشت، او را یکى از بزرگان علوى آن شهر به زنى گرفت و عبیدالله را که پسر زنش بود بپرورد چون بزرگ شد به خویشتن نسب علوى داد و مردم را به سوى خویش خواند.
همچنین گفته اند که عبیدالله مهدى از نسل عبدالله بن میمون قداح بود. گویند روزى یکى از دعات اسماعیلى از المعز فاطمى از نسبت وى به قداح پرسید; پاسخ داد:«هو قادح زناد الفکر» یعنى او چوب آتشگیرانه ى فکر بود، و چیزى بر این سخن نیفزود. (5)
طبق منابع اسماعیلى، عبیدالله مهدى بعد از چهل روز از سجلماسه به افریقیه آمد و دولت بنى رستم را که در تاهرت حکومت داشتند بر انداخت و در رقاده مسکن گزید، سپس لشکرى به سرکوبى قرامطه فرستاد و ابو سعید پیشواى ایشان را بکشت و به جاى او برادرش ابوطاهر را گذارد. در سال 301 لشکرى براى فتح مصر فرستاد و بر اسکندریه و فیوم مسلط گشت پس آنگاه به تونس آمد و در جزیرة الخلفاء در کنار دریا نزدیکى قرطاجنه قدیم در سال 303 به ساختن شهرى آغاز کرد و در سال 305 از آن فراغت یافت و آن را «مهدیه » نام نهاد و در سال 308 بدانجا هجرت نمود و سلسله فاطمیان را که بعدها به مصر انتقال یافتند، در آنجا تاسیس کرد. از مهدیه به سیسیل و ایتالیا لشکر کشید و شهرها و جزایرى را در آن نواحى تسخیر کرد، در 63 سالگى به سال 322 در مهدیه درگذشت و او را در همان جا دفن کردند. (6)
اصالت نسب عبیدالله المهدى و فاطمیان مصر که خود را از فرزندان اسماعیل دانسته و نسب خود را به فاطمه دخت رسول خدا مى رسانیدند، مورد گفتگوى علماى تاریخ قرار گرفته و بسیارى از ایشان در نسب آنان تردید کرده اند.
خواجه علاء الدین عطا ملک جوینى در تاریخ جهانگشاى آورده است که:«اسماعیلیان او را مهدى آخر زمان مى دانند و اهل سنت و جماعت مغربیان او را از نسل عبد الله بن سالم بصرى مى شمارند و عراقیان او را از نسل عبدالله بن میمون قداح مى دانند و او داعى اسماعیل بن جعفر صادق بود». (7)
«دخویه » درکتاب یادى از قرامطه بحرین و فاطمیان دلایل بسیارى بر رد ادعاى آنان آورده است: یکى از آن دلایل آن است که خلفاى عباسى بغداد و اموى قرطبه در دو مورد یک بار در سال 402 و بار دیگر در 444 نسب این سلسله را به فاطمیان انکار کردند. از این گذشته عضد الدوله دیلمى با وجود تمایلات شدیدى که به تشیع داشت در سال 370ه تحقیقاتى در اصل و نسب آنان به عمل آورد و نسبت به ایشان سخت بدگمان شد و دستور داد تمام کتب و نوشته هاى آنان را بسوزانند; از طرفى دیگر در کتابهاى مقدس دروز صریحا آمده است که عبدالله میمون جد خلفاى فاطمى بوده است. (8)
بعضى عبیدالله المهدى را ابو محمد سعید بن الحسین بن عبدالله بن القداح نوشته و برخى او را همان سعید بن حسین بن احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعیل دانسته اند. گروهى معتقدند که میمون و فرزند او امامان مستودع بودند و سعید بن الحسین نیز امام مستودع بود، ودیعه ى امامت را به پسر خوانده اش القائم رسانید. چون امامان حقیقى در سلمیه محصور بودند و از بیم خلیفه معتضد عباسى (279-289) در تقیه مى زیستند از این جهت حسین که امام مستودع بود ودیعه امامت را به فرزند و حجت خود سعید سپرد تا آن امانت را به صاحب واقعى آن «القائم » برساند. گویند سعید بن الحسین بن عبد الله بن میمون قداح حجت امام مستور بود که حسین بن احمد باشد تا آن ودیعه را پس از وفات او به پسرش «القائم » برساند.
اسماعیلیه عبیدالله المهدى را همان سعید بن الحسین دانسته و نسبش را چنین ذکر کرده اند: عبیدالله المهدى بن حسین بن احمد بن عبد الله بن محمد بن اسماعیل.
از مجموع این گفته ها مى توان نتیجه گرفت که عبیدالله المهدى همان امام مستودع سعید الخیر بن حسین بن عبدالله بن میمون قداح است و وى مانند جدش عبدالله بن میمون قداح حجت امامان مستور بود که او را به امامت مستودع تعیین کردند، براى این که امامت را که در نزد او ودیعه بود به جانشین خود ابو القاسم بن حسین بن احمد بن عبد الله بن محمد بن اسماعیل که ملقب به قائم بود برساند. اگر کسى قایل به فرق بین امام مستودع و مستقر باشد مشکل نسب عبیدالله المهدى و خلفاى فاطمى را بدین صورت حل کند و بگوید که: فاطمیین علوى نسب بودند و جد ایشان محمد بن اسماعیل بود اما عبیدالله المهدى اگر چه از خاندان علوى و فرزندان فاطمه نبود ولى امام مستودع به شمار مى رفت و وظیفه داشت که ودیعه ى امامت را به ابوالقاسم بن حسین ملقب به قائم که جدخلفاى فاطمى است، برساند. (9)
نخستین خلیفه ى فاطمى (297-322) مهدى بالله نام داشت. وى ابو محمد عبید الله بن احمد بن اسماعیل ثالث بن احمد بن اسماعیل ثانى بن محمد بن اسماعیل اعرج بن جعفر الصادق علیه السلام بود. نسب ایشان به صورت دیگر نیز نقل شده است و در آن اختلاف بسیار است اما آنچه مسلم است این است که ایشان علوى و اسماعیلى هستند و اتصال ایشان به على علیه السلام صحیح است و صورت نسبى که در بالا ارایه گردید همانا مورد اعتماد و اتکاست و مشایخ نسابین نیز همان را با خط خود نوشته اند. مهدى مذکور در عصر خویش از رجال بنى هاشم به شمار مى رفت او در سال 360ه در بغداد به قولى در «سلمیه » (10) به دنیا آمد. سپس در لباس بازرگانان وارد مصر شد و در مغرب امر خود را آشکار ساخت و خلق بسیارى وى را پیروى نمودند تا آن که رفته رفته نیرومند شد، سپس به سرزمین قیروان رفته شهرى در آنجا بنا کرد و آن را «مهدیه » نام نهاد و همانجا اقامت گزید و بلاد مغرب و افریقا و همه ى آن نواحى را تصرف کرد، سپس اسکندریه را تصاحب نمود و خراج آنجا و قسمتى از صعید را دریافت کرد، آنگاه در سال 322 درگذشت. پس از مهدى، خلفاى فاطمى یکى پس از دیگرى خلافت را به عهده گرفتند تا آن که نوبت به عاضد، ابو محمد عبدالله بن امیر یوسف بن الحافظ لدین الله آخرین خلیفه ى ایشان رسید. (11)