سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

آینده فلسطین از آن اسلام است

دکتر موسی ابومرزوق نایب رئیس دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین(انتفاضه) هستند که چندی قبل در جریان برگزاری کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضؤ فلسطین که در تهران برگزار شد برای دیدار از حسینیؤ جماران و بیت امام خمینی به جماران آمدند. فرصت را غنیمت دانستیم و مصاحبه ای بااین اندیشه مند و مبارز فلسطینی انجام دادیم که در پی به نظر خوانندگان گرامی می رسد.*

حضور: با توجه به اندیشه های امام خمینی دربارؤ فلسطین و مبارزؤ با اسرائیل بخصوص جملؤ معروف ایشان "اسرائیل باید از صفحؤ روزگار محو شود" نظر شما در این باره چیست و چه کشورها و سازمانهایی از این اندیشه و سیاست حمایت می کنند؟
آقای دکتر موسی ابومرزوق: حضرت امام(ره) حتی پیش از پیروزی انقلاب نیز افکار و موضع گیری های مناسب و دقیقی دربارؤ مساله فلسطین داشتند. ایشان اسراییل را موجب بدبختی ملتهای منطقه می دانستند و فرمودند: "اسراییل باید از بین برود"، از نظر ایشان، اسراییل ساختؤ دست استعمار است. یکی از علل اصلی مخالفت حضرت امام با رژیم شاه، حمایت شاه خائن از اسراییل و همکاری باآن بود. نظر ایشان دربارؤ مبارزه با اسراییل و نابودی آن کاملاً دقیق بود. پس از انقلاب نیز فرمودند: "اسراییل غده سرطانی است و باید ریشه کن شود "به دستور ایشان، سفارت اسراییل در تهران تعطیل و سازمان آزادیبخش فلسطین جایگزین آن شد. همؤ سازمانها در کشورهای اسلامی همین نظر را دارند، یعنی معتقدند که فلسطین یک سرزمین اسلامی است که نباید دربارؤ آن کوتاهی یا بی تفاوتی از خود نشان دهیم. باید به مبارزه ادامه دهیم تا فلسطین به آغوش امت اسلامی و عربی بازگردد. ایران در کنار سازمانهای منادی این تفکر ایستاد و می توان گفت درحال حاضر، تنها جمهوری اسلامی ایران و جنبشهای مبارز هستند که با الهام از تفکرات حضرت امام معتقدند که اسراییل باید از بین برود و مطابق نظر ایشان، بر این باورند که از نظر ایدئولوژیک، اسراییل یک غده سرطانی است و باید ریشه کن شود.
حضور: طبعاً آنچه حضرت امام دربارؤ فلسطین و اسرائیل فرمودند مبتنی بر شناخت استعمارگران، جنایات بی حدو مرز ایشان علیه بشریت و به نفع مطامع مادی خود بوده است و اینکه بخصوص اسرائیل "ولیدؤ فاسده" مستکبران عالم است. بد نیست در این گفتگو شرح مختصری هم از نحوؤ شکل گیری اسرائیل و کیفیات و اهداف آن بیان بفرمایید.
ابو مرزوق: از نظر تاریخی، پس از پایان قرن 19 میلادی، در اروپا، جنبشها و نهضتهای ملی و نژادی شکل گرفت که بیشتر آنها، مخالف حضور یهودیان در اروپا بودند. این اندیشه ها موجب شکل گیری تفکر صهیونیسم گردید و در واقع سازمانها و مجامع اروپایی غربی و مسیحی، روند تشکیل صهیونیسم را تسریع کردند و یهودیان صهیونیست را تشویق می کردند که به دنبال به دست آوردن سرزمین و موطنی برای خود باشند. این، در مرحله ای پس از جنگهای صلیبی بود که احساس نا امیدی و سرخوردگی برای غربیها وجود داشت. غرب در پی آن بود که با این کار به سه هدف اساسی دست پیدا کند: نخست آنکه یهودیان را از سرزمینهای مسیحی نشین خارج کنند، دوم آنکه تفکر برخاسته از غرب را توسط یهودیان در خاورمیانه ترویج نمایند و سوم آنکه انتقام شکست جنگهای صلیبی را از مسلمانان بگیرند. این سه هدف موجب شد که غربیها از جریان صهیونیسم حمایت کنند و حتی آن را "جنبش آزادیبخش ملی!" نام نهادند.
هدف آنها از حمایت این جنبش آن بود که هم یهودیان پراکنده در اروپا و جاهای دیگر را در فلسطین جمع کنند و هم یک دولت صهیونیستی در آنجا ایجاد کنند، به طوری که هجرت به آن سرزمین و حکومت و تشکیل دولت در آنجا فقط برای یهود و صهیونیستها ممکن باشد. این اهداف، موجب حمایت و تایید رهبران غرب نسبت به جریان صهیونیسم شد و حاکمان کشورهای غربی از آن حمایت کردند تا برنامؤ جهنمی و شیطانی خود را پیاده کنند. در ابتدا، یهودیان را از اروپا، بخصوص اروپای شرقی و از کشورهایی مانند اتریش، آلمان، مجارستان و خصوصاً لهستان به فلسطین فرستادند و در ابتدا این طور وانمود کردند که استعمارگران انگلیسی این سرزمین را اشغال کرده اند: اما به تدریج حاکم نظامی آنجا را یک یهودی قرار دادند و به تدریج یهودیان در آنجا مستقر شدند و سیاست استعماری بریتانیا در اعلامیه بالفور در 1917 جلوه کرد که از تبدیل فلسطین به یک سرزمین یهودی نشین خبر می داد. از اینجا بود که برخورد اصلی میان ملت فلسطین و استعمار انگلیس آغاز شد و نهضتها و مبارزات پیگیری برای جلوگیری از مهاجرت یهودیان و در مخالفت با حضور انگلستان انجام شد و سعی در بیرون راندن انگلیسیها داشتند، اما به دلایلی موفق به این کار نشدند، چراکه انگلیسیها در اطراف منطقؤ فلسطین حضور داشتند: در کانال سوئز و شرق اردن بودند و در لبنان و سوریه نیز فرانسویها حضور داشتند و از طرفی هم ضعف ملت فلسطین بر اثر مشکلات ناشی از فشارهای دوران حکومت عثمانی باعث شدکه نتوانند موفق شوند و استعمارگران را از کشور خود برانند. چراکه سازماندهی و ساختار تشکیلاتی منظمی هم نداشتند و به صورت ملتی بودند که بدون برخورداری از سازمان و تشکیلات منظم در داخل خود، زندگی می کردند. یعنی مقاومت در برابر انگلیس تقریباً دست خالی و از صفر آغاز شد و مبارزؤ بدون سلاح نیز مشکل بود. از طرفی حمایت آنان از یهودیان، ادامه داشت و با ارسال نیرو، تجهیزات و کمک مالی از آنها پشتیبانی می کردند. خود یهودیان نیز ثروتمند و پولدار بودند. بنابراین صهیونیستها از همه نوع حمایت و کمک برخوردار بودند تا اینکه توطئه اصلی و برنامؤ شیطانی خود را در سال 1948 اجرا کردند. بدین ترتیب که انگلیس، با هماهنگی کامل یهودیان، عقب نشینی کرد و جای خود را به صهیونیستها سپرد و حکومت یهودی تشکیل گردید. در ادامه، کشتارها و قتل عامهای گسترده ای صورت گرفت و بیشتر فرزندان ملت فلسطین کشته و یا مجبور به خروج از سرزمین خود شدند تا جایی که تنها نود هزار نفر فلسطینی در داخل مرزهای فلسطین باقی ماندند و بقیه به خارج رانده شدند. این آغاز مشکل بود. صهیونیسم بین الملل و امپریالیزم جهانی می خواستند چنین مساله ای به وجود آید. سپس همانها آمدند و بنیادی را برای رسیدگی به امور پناهندگان تشکیل دادند که هدف اصلی آن احاطه بر روند اسکان و مهاجرت فلسطینیان در راستای استقرار حکومت یهودی بود. البته در حال حاضر، خدماتی را هم از قبیل تعلیم و امکانات اولیه زندگی در اختیار پناهندگان قرار می دهند. اما مشکل اصلی و مساله اساسی که بازگشت ملت فلسطین به سرزمین خود است، هنوز به قوت خود باقیست. ملت فلسطین ابتدا برای بازگشت به سرزمین خود، متوسل به تلاشهای کشورهای عربی شدند و به آنان امید بستند. کشورهای عربی نیز در سالهای 1956، 1967 و 1973 میلادی با اسراییل وارد جنگ شدند ولی موفقیتی به دست نیاوردند و حتی اشغال فلسطین، گسترده تر شد و کرانؤ باختری و نوار غزه نیز به دست اسراییلها افتاد. یعنی فلسطین به طور کامل و صددرصد در اختیار صهیونیستها قرار گرفت، در حالیکه پس از سال 1948 میلادی، تنها 78 درصد از اراضی فلسطین تحت اشغال آنان بود.
حضور: پس از شکست کشورهای عربی ظاهراً ملت فلسطین برای آزادی سرزمین خویش مبارزات جدی تری را آغاز کردند. در این مورد نیز یک توضیح کلی بیان بفرمایید.
ابومرزوق: ملت فلسطین پس از سال 1967، برای بازپس گیری سرزمین خود، به مبارزه و فداکاری در قالب جنبشهای ملی مبارزه با اشغالگران اقدام کردند و کشورهای عربی هم تا حدودی به آنان کمک می کردند. اما این سازمانها به خاطر برخی مشکلات، به هدف خود دست نیافتند. پس از مدتی شاهد خروج نیروهای اسرائیل از اردن و سپس سوریه و لبنان بودیم و به دنبال آن موج ملی گرایی در مبارزه با اشغالگران به وجود آمد و برای اولین بار پس از سال 1948، با شروع انتفاضؤ اول، اندیشه های دینی و اسلامگرایانه نیز به کمک گرایشهای ملی گرایانه آمده و در کنار هم به مبارزه ادامه دادند. دستاوردهای انتفاضه اول قابل توجه بود، اما متاسفانه، سرکردگان جریان ملی گرایی در قالب سازمان آزادیبخش فلسطین، از ترس اینکه مبادا اندیشه های اسلامگرایان بر جریانات سیاسی سازمان غلبه پیدا کند،عجله کردند و خواستند میوه و نتیجؤ تلاشها را به سرعت به دست آورند. به همین منظور به امضای پیمان اسلو تن در دادند و این پیمان در واقع ملت فلسطین را متفرق کرد و آنها را به دو بخش تقسیم نمود. از سوی دیگر سازمان آزادیبخش فلسطین تلاش کرد تا موجودیت اسراییل را به رسمیت بشناسد تا شاید اسراییل اراضی سال 1967 (یعنی کرانه باختری و نوار غزه) را که 22 درصد از کل فلسطین را شامل می شود، به آنان بازگرداند. در همان زمان اسلامگرایان با این پیمان مخالفت کردند و در تهران نیز ده گروه و سازمان در مخالفت با پیمان اسلو تشکیل جلسه دادند و این روند حدود ده سال ادامه یافت و در جبهؤ مقدم مبارزه، نیروهای اسلامی به مبارزه و جهاد مسلحانه ادامه دادند. حتی پیمان کمپ دیوید نیز نتوانست مانع از مبارزه شود و به خوبی آشکار شد که این پیمان نیز با هدف قبضه کردن مسجدالاقصی و سرزمینهای مقدس منعقد شده است و تنها یک شکل ظاهری و تشریفاتی برای دولت و حکومت فلسطینی باقی خواهد ماند. بدین ترتیب ترفند سازش با اسراییل نقش برآب شد و ملت فلسطین، باردیگر با تکیه بر تجربه ای در عرصؤ سیاست، انتفاضه ای دیگر برپا کرد که دو مبنای مهم داشت: یکی ادامؤ روند مبارزه مسلحانه و دیگری مخالفت با مذاکرات به اصطلاح مصلح. در واقع مبارزؤ با اسراییل، این بار نه تنها از نظر مفهوم، تفاوت کرده بود، بلکه با عملیات مسلحانه نیز همراه بود. ملت فلسطین، تمام نیروها را بسیج کرده و جنبشها و سازمانهای مختلفی در جای جای دنیای اسلام تشکیل داد. به دنبال این تلاشها، حمایتهایی هم صورت گرفت که نمونؤ آن همین کنفرانسی است که به دعوت مجلس شورای اسلامی ایران و با حضور نیروهای موثر و اعضای مجالس کشورهای اسلامی و عربی تشکیل شده است و در چنین گردهمایی مبارکی، همه به حمایت از ملت فلسطین برخاستند.
حضور: دستگاههای تبلیغاتی آمریکایی و صهیونیستی دربارؤ صلح و مذاکرات صلح ـ که همواره در آنها حق ملت فلسطین پایمال شده ـ تبلیغات زیادی می کنند، در حالی که عرفات در این مذاکرات بازیچؤ دست آمریکا و اسرائیل شده و چیزی به دست نیاورده است. نظر شما در این باره چیست؟
ابومرزوق: عرفات دربارؤ گفتگو و همکاری با اسرائیل، پیشقدم شده است و اینکه از امریکا خواسته تا حاضر و ناظر بر روند مذاکرات باشد، در واقع عرفات با این کار اعلام کرده که من ناتوان و ضعیف هستم و توان مقابله با اسراییل را ندارم و هیچ برگ برنده ای در اختیار من نیست. یعنی باید امریکا بیاید و به من کمک کند و در کنار من باشد تا دلایل و سخنان مرا تایید کند...
اما سازمان ملل و امریکا معتقدند که کرانه باختری و نوار غزه جزء سرزمینهای اشغالی هستند این کار عرفات اشتباهی بزرگ است که سازمان آزادی بخش فلسطین در دام آن گرفتار شد. یعنی همؤ دلایل و برگهای برنده را خارج از میز مذاکره رها کرد و دست خالی به پای میز مذاکره آمد. آیا کسی می تواند بدون در دست داشتن برگ برنده و دلایل محکم و با پشتوانه، مذاکره کند؟ و در حالیکه اسلحه را بر زمین گذاشته، برای باخت و شکست خوردن به سوی میز مذاکره بیاید؟
در واقع میز مذاکره، انعکاس میزان اختلاف موجود میان طرفهای گفتگو است و دلایل منطقی جایی در این میان ندارند. یعنی در حقیقت، هرکس قدرت دارد، برنده است. وقتی عرفات، همؤ قدرت را کنار گذاشته و دست خالی به مذاکره می رود، آیا می تواند موفق شود؟ البته نمی تواند، حتی اگر امریکا را به عنوان شاهد و ناظر بیاورد.
مهمترین مساله ای که برای ملت فلسطین وجود دارد، همان حق بازگشت به فلسطین است و انتخاب روش مسلحانه، نمودی از قدرت ملت فلسطین بود که عرفات آن را رها کرد و گفتگو و مذاکره را تنها راه رسیدن به حق و حقوق ملت دانست و فکر کرد با به رسمیت شناختن اسراییل، مشکل حل می شود. اما به عقیده من، او دو اشتباه استراتژیک و مهم انجام داد و باید بداند که امریکا و حضور امریکا فایده ای برای او ندارد.
نکتؤ دیگری که باید به آن توجه داشت اینکه امریکا در واقع حامی و مویّد اسراییل است و نمی شود او را به عنوان شاهد و ناظر دانست. اسراییل حامی و هم پیمان استراتژیک ایالات متحده است. زیرا تنها کسی که به اسراییل سلاحهای مخرب و پیشرفته می دهد و آن را مورد حمایت اقتصادی قرار می دهد آمریکاست. اسراییل تنها کشوری است که از کمکهای مالی مستقیم امریکا برخوردار است و در مجموع سالیانه حدود 7 میلیارد دلار کمک مالی از امریکا دریافت می کند. حمایتهای مالی همؤ کشورهای دنیا برابر کمک مالی امریکا به اسراییل نمی شود. بنابر همؤ این دلایل، اصلاً صحیح نیست که امریکا شاهد و ناظر پیمانهای میان اسراییل و فلسطینیها باشد و این یک اشتباه بزرگ و تاکتیکی است.
حضور: ملت و مبارزان فلسطینی چه توقع و انتظاری از کشورهای اسلامی دیگر و ملتهای مسلمان در جهت ادامؤ جهاد خویش دارند؟
ابومرزوق: ملت فلسطین انتظار دارند که ملتهای عربی و اسلامی آنها را به اشکال مختلف مورد حمایت خود قرار دهند، از جمله اینکه با حمایت معنوی و تبلیغاتی به آنان بفهمانند که تنها نیستند و همه امت اسلام همراه آنان هستند.
دیگر آنکه در موضع گیری های سیاسی، حامی انتفاضه باشند و جایگاه بین المللی و مشروعیت آن را تضمین کنند که این امر موجب دلگرمی مجاهدان می شود.
از سوی دیگر، کمکهای مادی خود را به اشکال مختلف به خانواده های مجاهدان و مجروحین و اسرا و شهدا برسانند و از آنان حمایت کنند. نکته دیگر آنکه ملتهای اسلامی باید برای تحریم همؤ دولتهای حامی اسراییل و تحریم کالاهای امریکایی تلاش کنند و هر کشوری که سفارتخانؤ خود را به قدس منتقل کند با او قطع رابطه کنند. و مافوق همؤ این کمکها و حمایتها هم لطف و کمک خداوند است که ان ینصرکم اللّه فلاغالب لکم.
حضور: نظر شما دربارؤ همایش دفاع از ملت مظلوم فلسطین که در تهران برگزار شد و دستاوردهای آن چیست؟
ابومرزوق: به حمداللّه این همایش دستاوردهای پر برکتی داشت و با موضع گیری متحد و یکپارچه، پیام و رسالت امت اسلام را بر دوش کشیده و به دنیا نشان داد که مبارزه با دشمن صهیونیستی تا نابودی آن ادامه دارد و ما از پای نمی نشینیم. این همایش نشان داد که امت اسلام با ملت فلسطین در یک سنگر ایستاده است و باید چنین همایشهایی، الگویی باشد برای دیگر ملتهای اسلامی تا از ایران پیروی کنند و نقش فعال و موثر امت اسلام در رویارویی با آینده را ثابت کنند، نه اینکه امتی منفعل و تاثیرپذیر و پراکنده و ضربه پذیر باشند. امت اسلام در این همایش، همچون یک پیکره و یک جسم متحد جلوه کرد که به فرمایش رسول اکرم(ص) اگر عضوی از آن به درد آید، همؤ اعضا با بیداری و تب در رنج آن شریک هستند و همدردی می کنند.
حضور: ضمن تحلیل مختصری از وضعیت منطقه و تحرکات انتفاضه بفرمایید پیام شما ـ و در واقع پیام نهضت مقاومت اسلامی فلسطین برای ملتها و دولتهای منطقه و مسلمان چیست؟
ابومرزوق: باید گفت انتفاضه در حال حاضر، سعی در رساندن پیام و رسالت مهم خویش به همؤ کشورها و دولتهای منطقه دارد تا به آنان بفهماند که در رویارویی با اسراییل، همه سهیم هستند. انتفاضه می خواهد این پیام را به گوش ملتها برساند که مردم فلسطین، در شرایط فعلی نمی توانند توقع صلح و آرامش داشته باشند، بلکه صلح و امنیت منطقه در گرو شرطهایی است که قبل از تحقق آنها، صلحی قابل تصور نیست و از جملؤ آن شرطها، رسیدن مردم فلسطین به حقوق کامل خود است و از اساسی ترین حقوق آنان، بازگشت به سرزمین خود می باشد.
مردم فلسطین در دوران انتفاضؤ اول، تنها با ابزار و روشهای نظامی در پی رویارویی با اشغالگران بودند، اما در انتفاضه دوم، علاوه بر راه حلهای نظامی، روش و باور دیگری را هم در مبارزه با دشمن در پیش گرفتند. در واقع انتفاضؤ دوم، متوجه دو مساله بود: اول، تامین منافع ملت فلسطین که از آن جمله، آزادی سرزمینهای اشغالی و بازگشت به وطن خود بود و این منافع اولیه باید متحقق شود.
مساله دوم، تهدید منافع دشمنان، خصوصاً امریکا بود. امریکا می خواهد در منطقه، نا آرامی وجود نداشته باشد تا لوله های نفت به سوی غرب سرازیر باشد و از سوی دیگر، منطقه تبدیل به بازار پر رونقی برای فروش کالاهای امریکایی گردد و تصمیمات سیاسی حاکمان منطقه نیز با منافع اساسی و زیربنایی امریکا در تضاد نباشد. اینها خواستؤ امریکاست. اما ملت فلسطین می خواهد تا زمانی که به حقوق خود نرسیده، منطقه نیز نا امن باشد، یعنی در آرامش، حقوق آنان فراموش نشود، بلکه جهاد و مبارزؤ پیگیر تا رسیدن به حقوق کامل ملت فلسطین ادامه یابد. این طبیعی ترین پاسخ ملت فلسطین است. منافع امریکا از نظر فلسطینیها ارزش و اهمیتی ندارد، بلکه به عکس، حتی ما ترجیح می دهیم که اجناس و کالاهای امریکایی به کلی تحریم شود تا امریکا بفهمد که حمایت از اسراییل سودی برای او ندارد، چرا که او حامی اصلی اسراییل است.
نکتؤ دیگر آنکه وقتی صحبت از حق مردم فلسطین در قیام و انتفاضه به میان می آید، ممکن است این پرسش به ذهن برسد که آیا قیام و انتفاضه، واقعاً حق ملت فلسطین هست یا خیر؟
ما می گوییم بله، به چند دلیل، مبارزه حق مسلم فلسطینیان است، به چند دلیل: اول، آنکه امریکا با در اختیار قرار دادن سلاحهای پیشرفته، اسراییل را به قدرت اصلی منطقه تبدیل کرده است و هنوز هم به فرستادن سلاح و تجهیزات ادامه می دهد و انتفاضه نیز باید این سلاحها را به دست بیاورد.
دوم آنکه انتفاضه با نا امن کردن منطقه می تواند جلوی ادامه روند مهاجرت یهودیان به اسراییل را بگیرد و حتی آمدن جهانگردان یا مسافران خارجی را نیز متوقف می کند و بدین ترتیب به تدریج برخی به این فکر می افتند که اسراییل را ترک کنند و بروند...
نکته دیگر آنکه انتفاضه، امنیت داخلی و خیالی مورد تصور یهودیان اسراییل را از بین برده است و همه فهمیده اند که جنگها و درگیریها طولانی ، امنیت را از اسراییل سلب کرده و بسیاری بر این عقیده هستند که امنیت داخلی با صلح و امنیت خارجی با تجهیزات نظامی و قدرت تسلیحاتی تامین می شود اما دیدند که در اسراییل، آرامش و امنیت مورد نظر تامین نشد و احساس امنیت از آنان سلب شده و به بسیاری از اهداف صهیونیستی خود نرسید و به علاوه امنیت را هم از دست دادند. بدین ترتیب، عدؤ زیادی در فکر هجرت و کوچ کردن هستند و حتی فراتر از آن، بسیاری می گویند که ما این محل را به اشتباه انتخاب کردیم. اصلاً چرا ما اینجا هستیم؟ امروزه یهودیان اسراییلی فرزندان خود را به کشورهای غربی می فرستند از ترس اینکه مبادا کشته شوند و به قول آن مهاجر یهودی که از روسیه به اسراییل آمده بود و خطاب به یهودیان اظهار داشت:
"تصور نکنید که شما به سرزمین شیر و عسل(بهشت موعود) دعوت شده اید، اسراییل اینگونه نیست، بلکه شما به سرزمینی پا می گذارید که در آن، زن و مرد و پیر و جوان در حال جنگ و درگیر نبرد هستند. در اینجا حتی چوب و سنگ و درختان هم می جنگند." آری صهیونیستها همواره در ترس و وحشت به سر می برند و احساس امنیت نمی کنند.
خلاصه: انتفاضه ملت فلسطین بار دیگر به همه سازمانها و نهادها در کشورهای عربی و اسلامی یادآوری می کند که کاخ بلند آرزو و شرف ملت فلسطین باید پابرجا و مستحکم باقی بماند، زیرا مساله فلسطین، قابل چشم پوشی و به فراموشی سپرده شدن نیست. ملتهای دیگر باید بدانند که اگر کار فلسطین یکسره شود، نوبت به دیگر کشورها می رسد و اسراییل آنها را نیز راحت نمی گذارد، چراکه هدف اسراییل، سلطه و سیطره بر کل منطقه است و می خواهد سلطؤ اقتصادی و نظامی و نفوذ امنیتی خود را در کشورهای اطراف گسترش دهد. پس انتفاضه و قیام در برابر اسرائیل، امری حیاتی برای جهان عرب، فلسطین، دنیای اسلام و همؤ کشورهای منطقه است. پس این کار یک تکلیف مهم است که برای دستیابی به منافع ملتهای منطقه، باید انجام گیرد.
حضور: چشم انداز آیندؤ انتفاضه و ملت فلسطین را چگونه می بینید؟
به نظر من، آیندؤ منطقه از آنِ اسلام خواهد بود. این منطقه و تاریخ آن را اسلام به وجود آورد، به پیش برد و شکل داد. این مهم، به سادگی به دست نیامده است. قربانی ها و شهدای زیادی در هریک از مراحل تقدیم این راه شده است. بیگانگان در طول تاریخ بارها به این مناطق اسلامی هجوم آوردند، اما در هر دوره، نهایتاً شکست را پذیرا شدند. مثلاً مغولان آمدند و شکست خوردند، نتوانستند دوام بیاورند. انگلیس و فرانسه و روس آمدند و گریختند و در نهایت امریکا و اسراییل نیز شکست خواهند خورد. تجربه نشان داده که این منطقه نمی تواند در اختیار و کنترل غیر مسلمانان باشد.
آیندؤ فلسطین نیز از آنِ اسلام است، به چند دلیل: اول آنکه صهیونیستها تاکنون در رسیدن به اهداف خود ناکام مانده اند، یعنی نتوانسته اند همؤ یهودیان را قانع کنند که بیایند و در فلسطین ساکن شوند و تاکنون بیش از نصف یهودیان در خارج از فلسطین به سر می برند. از سوی دیگر آنان نتوانسته اند یک دولت یهودی خالص تشکیل دهند، یعنی در حال حاضر در داخل فلسطین 52 درصد جمعیت یهودی و 48 درصد فلسطینی هستند. در سال 2020 میلادی یهودیان فلسطین در اقلیت قرار خواهند گرفت. پس تفکر صهیونیسم شکست خورده است.
مساله دیگر اینکه یهودیان داخل فلسطین، امروزه نگران آینده و امنیت خود هستند. بسیاری به فکر مهاجرت افتاده اند، یعنی هجرت به خارج اسراییل ، نه به داخل آن.
دیگر آنکه مبارزان فلسطینی دریافته اند که روش صحیح مبارزه، برگرفته از اسلام است و مبانی اصولی اسلام آن را تایید و تاکید می کند. از سوی دیگر در نظام آفرینش، حق و حقیقت، پایدار و ماندگار است و بشارتهایی که پیامبر اکرم(ص) داده اند دربارؤ اینکه جنگ با یهود ادامه می یابد و به پیروزی مسلمانان منتهی می شود. در قرآن کریم نیز وعده داده شده که بار دیگر مسلمانان به مسجدالاقصی وارد می شوند... همؤ اینها نشانؤ آن است که پیروزی از آنِ مسلمانان و مبارزان است. عقاید ما به ما می گوید که ما باز هم به فلسطین باز می گردیم. پس ان شأ اللّه آینده متعلق به اسلام و حکومت اسلامی خواهد بود.
* در تهیه و ترجمه این مصاحبه، برادران آقایان مهدی سرحدی، محمد رامین خوش لسان و فرامرز روشنایی مشارکت داشتند که از ایشان سپاسگزاریم.


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  12:44 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

غرب، سینما و آخرالزمان -قسمت دوم

به نظر شما اینگونه فیلمها را چگونه و با چه پیش فرضی باید دید؟
می ترسم که اگر پاسخ سؤال شما را بدهم بسیاری از دوستان و همکاران در حوزه فیلم و سینما را از خود برنجانم! نمی دانم، شاید آنها دوست نداشته باشند اینجور فیلم ببینند و معتقدند که هنوز بهترین راه فیلم دیدن، فیلم دیدن بر مبنای منطق ضمیر ناخودآگاه و حس هیپنوتیزم شدن و خود را به فیلم سپردن و با امواج فیلم جلو رفتن باشد. برای اینکه حالا حتی این دوستان را هم راضی کرده باشم می گویم که لااقل سعی کنید در نوبت دومی که فیلم را می بینید از داستان فیلم فارغ شوید و نگذارید فیلم بر دوش شما سوار باشد، شما برگرده فیلم سوار شوید شما در واقع فیلم را تحلیل کنید، نگذارید فیلم شما را به تحلیل ببرد و به استحاله دچار کند. شما فیلم را تحلیل کنید. شما مؤلفه های تصویری فیلم را، چینش موضوعی آن را و اینکه چگونه روایتی را در پیش گرفته و در ورای این روایت چیست و نمادها و استعارات و نشانه هایش را ببینید و تفسیر کنید و واقعا فیلم را اینگونه دیدن، ارزش دارد. ما یک فیلم را طی دو یا سه ساعت می نشینیم و تماشا می کنیم شاید یک سال، دو سال یا حتی چند سال برای تولید آن فیلم کار شده باشد. یعنی آنچه که دیگران طی سه سال اندیشیده اند من می خواهم طی یک ساعت ببینم. پس هر چقدر فکر کنیم جا دارد. چون حاصل فکر سه ساله یک جمع را قرار است ببینیم. از مرحله آغاز و نگارش یک فیلمنامه تا مرحله پایان تولید و تدوین نهایی کار. پس لازم است که ما به همین یکی دو ساعتی که فیلم را می بینیم بسنده نکنیم و ساعتها وقت بگذاریم. اگر فکر می کنیم این فیلم حرفی دارد برای گفتن (صرف نظر از اینکه این حرف با اهداف و آمال ما و ارزشهای ما سازگار باشد یا نباشد) جا دارد که فیلم را عمیق ببینیم. پس عمیق دیدن فیلم به این دلیل موضوعیت دارد و اگر پذیرفته ایم که منطقا دیوانسالاران غربی، سیاستمداران آمریکایی و سرمایه داران صهیونیست نباید از پتانسیل قوی سینما فارغ باشند، طبیعتا این به ما انگیزه مضاعف می دهد که فیلم را لااقل از نوبت دوم به بعد محتوایی ببینیم. روی مؤلفه های تصویری فکر کنیم، بر روی شخصیت پردازی تأمل کنیم، در ورای ظاهر آن بواطنی را جست وجو کنیم که می تواند حاصل زحمتهای چند ساله کادر سازنده فیلم باشد و جا دارد این وقت را ما برای یک فیلم بگذاریم. این به نظر من پیشنهاد مشخصی است برای دیدن یک فیلم. البته برای دیدن فیلم مقدماتی لازم است. مقدمات تئوریک و مقدمات هنری. مقدمات تئوریک این است که آن کسی که فیلم را تحلیل می کند نسبت به موضوع و محتوای آن اشراف نسبی داشته باشد. برای رسیدن به این مقصود مطالعه کافی در حوزه تاریخ، فلسفه غرب، هنر غرب، هنر سینما و بسیاری از مسائل اسطوره شناسی و زیباشناسی تصویر از ضروریات است و در واقع تحلیلگر باید بر کلیه این موارد اشراف داشته باشد و همچنین باید واجد برخی صفات دیگر باشد تا بتوانیم بگوئیم فیلم را از این منظر می تواند ببیند. البته کلیه این موارد قابل تحصیل اند و اگر این توانایی ها را در خود جمع کنیم کشف لایه های پنهان فیلم کار چندان دشواری نخواهد بود.
در این میانه ما از چه نقش، چه جایگاه، چه رویکرد و تصمیم سازی برخورداریم؟
جایی که فعلاً هستیم کشف توطئه است، هنوز کاری نکرده ایم، راهی نرفته ایم، راه رفته دیگران را به نقد کشیده ایم. اولاً باید این را بفهمیم که این موج آخرالزمانی برای چه در دنیا ایجاد شده است. ما از یک منظر اگر بخواهیم خوشبینانه این موج را نگاه کنیم می توانیم بگوئیم که الحمدللّه ضمیر انسان غربی و فطرت خفته او بیدار شده و دارد دلالت می کند به حقیقتی که فرجام ناگزیر بشریت است. حالا او هم مثل ما منتظر منجی است، او هم مثل ما نگران ظهور دجّال است، صرفا ما در تعریفمان از این منجی و این دجال مشکل داریم. این نگاه خوشبینانه ما می تواند باشد به ماجرا. راه دیگر هم می تواند این باشد که غرب در واقع دارد می کوشد از این طریق مدیریت سیاسی کند دنیای امروز را، اگر دیوانسالاران غرب، اگر سیاستمداران و سیاستگذاران هالیوود بتوانند در شرایط امروز یک باور آخرالزمانی را در ذهن سکولار مردم مغرب زمین بکارند؛ کمترین دستاوردش برای آنها این است که می توانند نوعی رضایت عمل های ریسک33 از دنیای امروز بگیرند که شرایط، شرایط آخرالزمانی است، شرایط بحرانی است، شرایط عادی نیست، پس ما اجازه داشته باشیم که با اختیارات ویژه شرایط بحرانی دنیا را مدیریت بکنیم. با این اختیارات ویژه اگر کمی هم خونریزی کردیم عیب ندارد! اگر یک مقدار حقوق بشری را که مدام زیر عَلَمش سینه می زنیم زیر پا گذاشتیم کسی بر ما خرده نگیرد؛ چون نبرد نهایی حق و باطل است و تکلیف کار دنیا باید معلوم شود. در زیر تیغ تیز، اگر تعدادی بیگناه هم کشته شدند باز مسئله ای نیست! افکار عمومی غرب نباید بر ما خرده گیرد. براساس این پیش فرض سیاستمداران غربی می توانند از همه اصول ارزشی و اخلاقی خودشان عدول کنند و آن طبع بهیمی و حیوانی مستتر در بعضی از زیر لایه های نفس امّاره خود را بروز دهند و به این طریق در واقع یکجور اختیار ویژه بگیرند برای بازی آخرالزمانی که در صدد انجام آن برآمده اند؛ به گونه ای که افکار عمومی غرب از ایشان بازخواست نکند و اصولاً اگر سینما یکی از مهمترین ابزار مدیریت افکار عمومی پابلیک دیپلماسی34 تلقی می شود، پس منطقی است که از این پتانسیل نهایت استفاده صورت گیرد. لذا رد پای این شیوه را در تحلیل وقایع بعد از یازدهم سپتامبر 2001 و حمله وحشیانه آمریکا به افغانستان و عراق به وضوح می توان دید. یک قرائت دیگر هم هست که غرب دارد موج سواری می کند. از یکسو بر مبنای ولایت تکوینی و مدیریت الهی مردم جهان بوی آخرالزمان استشمام کرده اند و به مسیر صحیحی می روند که در آن مسیر، تمام دنیا احساس تشنگی کنند برای منجی موعود اما گروهی فرصت طلب، مزّورانه بر این موج سوار شده و تعریف خاص خود را از منجی آخرالزمان و دجال آخرالزمان به دیگران عرضه کرده اند. یعنی با سوء استفاده از یک نیاز فطری و کاملاً طبیعی موج سواری می کنند بر این احساس و فطرت درونی تا قرائت خاص خود را عرضه دارند. این هم تفسیر دیگری است بر این موضوع. به هر حال هر کدام از اینها که باشد اگر ما بر این باوریم که قرائت آخرالزمانی شیعه کامل ترین، نابترین، روشنگرانه ترین و فاقد خرافه ترین قرائت آخرالزمانی است باید سعی کنیم کاملاً هوشمندانه، خیلی زیبا و به دور از اغراق و خرافه آن را عرضه بداریم و از آن دفاع بکنیم. وقتی دیگران از خرافه های خودشان اینگونه دفاع می کنند ما چرا از حقیقت خودمان دفاع نکنیم و این هم یک چالش است بین مؤمن و کافر که هر کدام دارند شرایط آخرالزمانی را با دیدگاه خودشان تعریف و تفسیر می کنند.
از اینکه در این گفت وگو شرکت کردید از شما سپاسگزاریم.

سوتیترها:

منظور ما از هالیوود نظام مدیریتی حاکم بر پروژه های تصویری آمریکا به نحو اخص و مغرب زمین به نحو اعمّ و آن اتاق فکری است که تعیین می کند کدام سوژه ها و کدام مفاهیم دستمایه کار تصویری قرار بگیرد.
اقبال هالیوود به آخرالزمان صرف جذاب بودن این سوژه نبوده و مقاصد کاملاً جدی و نهفته ای در این رویکرد وجود داشته است.
موضوع آخرالزمان این پتانسیل را داشت که دستمایه اتاق فکر هالیوود قرار بگیرد و در جهت ترویج غیر مستقیم مفاهیمی که به گونه ای صهیونیزم بین الملل پی جوی آن بود به کار رود.
اگر چه شباهتهایی هم بین آخرالزمان تورات و انجیل هست ولی به هر حال انگار قرار بوده است قرائت یهودی در نگره دینی هالیوود رعایت شود. همچنین نگاه به شیطان، نگاه به فرشته ها، نگاه به بهشت و دوزخ در سینمای هالیوود باز به گونه ای توراتی است.
نسبتی که سینما با بیننده برقرار می کند، نسبتی یک سویه و دیکتاتوروار است. سینما مخاطب خود را هیپنوتیزم می کند و ما خود خواسته هیپنوتیزم می شویم.
اصولاً انواع آخرالزمان را ما در فیلمهای هالیوودی شاهد هستیم: آخرالزمان تکنولوژیک، آخرالزمان طبیعی، آخرالزمان متافیزیک یا فرا ماده آخرالزمان دینی، آخرالزمان از جنس ساینس فیکشن که با نوع تکنولوژیک یک مقدار تفاوت دارد، آخرالزمان اسطوره ای و...
فیلمهای متعددی را ما شاهدیم که مسلمانان شرایط آخرالزمانی برای دنیا ایجاد می کنند و به نوعی آنها مسبب این خطا هستند. مثلاً فیلم «تصمیم عملی» که مسلمانان بمب اتمی را (با هواپیما) به آسمان واشنگتن می برند و می خواهند آمریکا را نابود کنند.

1- Holywood
2- Dream works
3- Steve Spilberg
4- George Lucas
5- Paramot
6- Metro Goldwy Meyer
7- Apocalypse ed of days
8- Arcetype
9- Mytology
10- Religious Apocalypse
11- Predictio
12- Techological Apocalypse
13- Natural Apocalypse
14- Metaphysical Apocalypse
15- Religious Apocalypse
16- Sciecefictioal Apocalypse
17- Mytological Apocalypse
18- Fial Coflict
19- Frakestei
20- Mary W. Shelley
21- Titas
22- Giats
23- Tartarus
24- Atichrist
25- Alie
26- Rideley Scott
27- James Camero
28- David Ficher
29- Apocalyptical
30- Executive Decisio
31- Delta force III
32- Nostradamus
33- High Risk
34- Public Diplomacy


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  12:23 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

غرب، سینما و آخرالزمان قسمت اول

مجید شاه حسینی، 36 سال سن دارد و رشته تحصیلی اش پزشکی است. تقریبا بیست سال است که او به حوزه هنر و سینما رو آورده و در همین زمینه در دانشکده های مختلف به تدریس پرداخته است. وی در حال حاضر مدیر گروه معارف اسلامی شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی است.
در این سالها او در زمینه فیلمنامه نویسی، تحلیل محتوای فیلم، تاریخ سینما و نگاه معنایی به حوزه فیلم و سینما تلاشهای ارزشمندی انجام داده است. از او مقالات مختلفی در نشریه های سوره، نیستان، نگارستان و ... به چاپ رسیده و کتابهایی نیز در زمینه های یاد شده از او منتشر شده است.
آنچه در پی خواهد آمد حاصل گفت وگوی مفصل ما با مجید شاه حسینی در زمینه سینما و آخرالزمان است که امید است مورد توجه شما خوانندگان عزیز واقع شود.

لطفا قبل از هر چیز تصویری از سینمای غرب (بویژه هالیوود) و جهت گیری عمده آن بفرمایید.

هالیوود1 در واقع یک نام استعاری و نمادین است که برای مدیریت امپراتوری تصویری غرب انتخاب شده، والاّ در زمانی که من و شما هستیم بیشتر یک شهرک توریستی است در حومه شهر لوس آنجلس آمریکا و طبیعتا نمی خواهیم در مورد هالیوود فیزیکی صحبت کنیم؛ چون الآن یکی دو دهه ای است که اصلاً عمر کمپانیهای عظیم به یک معنا به سر آمده است؛ اگر چه کمپانیها وجود دارند، ولی در واقع نظام تصویری آمریکا دیگر کمپانی محور نیست و کمپانیهای کوچک تر و فرعی تری سر برداشته اند که به مراتب مؤثرتر و موذیانه تر از کمپانیهای بزرگ عمل می کنند و کمپانیهای اقماری، خرده تراستها، و شرکتهای کوچکی در گوشه و کنار کار خودشان را پیش می برند و اتفاقا در حوزه بحث ما ـ یعنی آخرالزمان و آنچه که با بضاعت من تقدیمتان می شود ـ خیلی هایش به حوزه کار همین خرده تراستها و کمپانیهای کوچک برمی گردد و فقط یک دفتر جمع و جور فنی، تکنولوژی، تصویری، با امکانات البته فوق العاده بالا که الان دارند در سطح جهانی موج سازی می کنند. مثلاً امروز نقش دریم ورکس2 و کارهایی که آقای اسپیلبرگ3 در آن انجام می دهد یا شرکت معروف جرج لوکاس4 و کاری که او دارد انجام می دهد شاید به مراتب تأثیر گذارتر از کارهایی است که پارامونت5 یا متروگولدن مایر6 و دیگران تولید می کنند. البته سخنان من به این معنی نیست که کمپانیهای بزرگ امروز نابود شده اند یا نیستند یا مثلاً از قبل بهتر شده اند یا از خباثت آنها کاسته شده؛ بلکه به این معناست که سیستم تصویری آمریکا دیگر به آن صورت کمپانی محور نیست که همه چیز زیر سقف چند کمپانی اتفاق بیفتد و این پدیده، تحلیل ما را آسان کند. یعنی اگر ما این کمپانیها و محصولاتشان را بشناسیم و در واقع به ماهیت هالیوود پی برده باشیم؛ آن نگاه کلاسیک را به هالیوود فیزیکی نخواهیم داشت. منظور ما از هالیوود نظام مدیریتی حاکم بر پروژه های تصویری آمریکا به نحو اخص و مغرب زمین به نحو اعمّ و آن اتاق فکری است که تعیین می کند کدام سوژه ها و کدام مفاهیم دستمایه کار تصویری قرار بگیرد. هالیوود فیزیکی تاریخچه خودش را دارد که خیلی به بحث ما مربوط نمی شود؛ چه شد که ایجاد شد؟ رقیبان اروپایی اش، چه کمپانیهایی و چه مراکز و شهرک های سینمایی بودند؟ چه شد که هالیوود آنها را تقریبا از دور رقابت خارج کرد و تمام نیروهای کیفی و فنی و هنری سایر شهرک های سینمایی کشورهای اروپایی را جذب خود نموده و چگونه هالیوود از آغاز در ترویج سیاستهای دولت ظاهری آمریکا و همچنین دولت پنهان آمریکا (سیاستمداران صهیونیست) این همه سال عمل کرده است؟ اینها قابل بحث است ولی مشخصا به موضوع بحث ما مربوط نمی شود. در همین حد می خواهیم هالیوود مورد بحث خودمان را تعریف کنیم.
رویکرد سینمای غرب به مضامینی چون «آخرالزمان، دجال، ظهور مسیح، جنگ نهایی و امثالهم» را چگونه ارزیابی می کنید؟
رویکرد هالیوود به بحث آخرالزمان7 مثل دیگر رویکردهایش ناظر به فکر، برنامه ریزی و اندیشه قبلی است. هالیوود صرفا از این جهت که آخرالزمان سوژه ناب، بدیع، جذاب و تماشاگرپسندی است سراغ آخرالزمان نرفته است گیریم که جذابیت در همه مؤلفه های تصویری هالیوود به عنوان یک اصل رعایت می شود ولی اقبال هالیوود به آخرالزمان صرف جذاب بودن این سوژه نبوده و مقاصد کاملاً جدی و نهفته ای در این رویکرد وجود داشته است. اصولاً آخرالزمان و پایان دنیا و باور این پدیده، مبنی بر یک کهن الگوی8 مشترک بشری است که در ضمیر ناخودآگاه ابنای بشر نهادینه شده است. چگونه می توانیم بپذیریم که این دنیا همینطور پیش برود و به پایان نرسد و اصولاً ضمیر ناخودگاه ما و منطق میتولوژیک9 ما این را نمی پذیرد که دنیا بدون پایان باشد. به همین دلیل برای این پایان دوست داریم که تصویر ارائه کنیم. قرائتهای مختلفی را در حوزه هنر، ادبیات و کتب دینی نسبت به آخرالزمان برای ما ترسیم کرده اند و در اساطیر ملل متعدد هم نقاط مشترکی که می توانیم بیابیم چند تا بیشتر نیست. یکی از آن چند تا، آغاز آفرینش و پایان عمر دنیاست. قصه ای که تقریبا در اکثر قریب به اتفاق اساطیر ملل یافت می شود و همین نشان می دهد که ما ناگزیریم به آخرالزمان به عنوان یک سوژه مستتر در ضمیر ناخودآگاه، جمعی بشر بپردازیم. خصوصا که اگر برای مخاطب بار محتوایی و معنایی و سیاسی هم داشته باشد و هالیوود در واقع با این رویکرد به سراغ آخرالزمان رفته است. چون اولاً پدیده ای جذاب است. آنچه که نیامده و پیشگویی می شود همیشه برای انسان جذاب است. دیگر اینکه روایتهای متعدد و متفاوتی نسبت به این پدیده می توانست اتخاذ کند و این تعدد روایتها باعث می شد آن افکاری که اتاق فکر هالیوود تولید کرده بود خیلی راحت و از طرق متفاوت به مخاطب منتقل شود. به نوعی موضوع آخرالزمان این پتانسیل را داشت که دستمایه اتاق فکر هالیوود قرار بگیرد و در جهت ترویج غیر مستقیم مفاهیمی که به گونه ای صهیونیزم بین الملل پی جوی آن بود به کار رود. از همان آغاز، یهودیان به دلیل نفوذی که در هالیوود داشتند توانستند بسیاری از آموزه های توراتی را به فیلمهای هالیوودی تسرّی دهند. اصولاً نگاه آخرالزمانی در هالیوود انواعی دارد که در نگره دینی عمدتا توراتی است؛ بنابراین ما انواع آخرالزمان را در محصولات تصویری هالیوود داریم. در «آخرالزمان دینی»10 ما در واقع نگره توراتی را می بینیم و کاملاً نشان می دهد که لااقل در آنجایی که شیوه روایت نگاه مستقیم به گونه دینی باشد ما آخرالزمان را با قرائت تورات خواهیم داشت.
این رویکرد متأثر از چه آموزه هایی است، یهودی، مسیحی، صهیونیستی الحادی و یا...؟
در کتاب مقدس مسیحیان هم پیشگوییهای آخرالزمانی دیده می شوند. آنها هم پیشگوییهای مفصلی دارند؛ مثلاً در فراز آخر کتاب مقدس انجیل، (فصل مکاشفات یوحنّا) پیشگوییهای آخرالزّمانی را می بینیم که به زبان نماد و استعاره بیان شده اند ولی در آثار هالیوود عامدانه رویکرد توراتی نسبت به آخرالزمان به کار می رود. اگر چه شباهتهایی هم بین آخرالزمان تورات و انجیل هست ولی به هر حال انگار قرار بوده است قرائت یهودی در نگره دینی هالیوود رعایت شود. همچنین نگاه به شیطان، نگاه به فرشته ها، نگاه به بهشت و دوزخ در سینمای هالیوود باز به گونه ای توراتی است. حاصل آن که اصولاً وقتی هالیوود به سمت قرائت و روایت دینی می رود عمدتا از تورات تأثیر می پذیرد.
غرب با طرح این مباحث چه اهدافی را دنبال می کند؟
قطعا این کار بی هدف انجام نمی شود و این خام طبعی و خام اندیشی است که تصور کنیم هالیوود صرفا به دلیل جذابیت این سوژه به موضوع آخرالزمان پرداخته است. ببینید من این را در فضاهای دانشگاهی و خدمت دوستان دانشجو به کرّات گفته ام، نسبتی که بشر با سینما برقرار می کند (در حین تماشای یک فیلم) نسبت بسیار پیچیده ای است. انسان عاقلِ بالغِ اندیشه ورز، دقایقی از عمرش را تصمیم می گیرد که فکر نکند و به خود دروغ بگوید و زمانی در حدود دو ساعت را در مقابل یک پرده عریض بنشیند و فکر خود را از هر آنچه در دنیای بیرون است جدا کند و به پرده روبرو چشم بدوزد و به خود بباوراند که این ترکیب نور و سایه و رنگ که در مقابل چشمهای اوست عین واقعیت است و به خود بباوراند انسانها و بازیگرانی که در فیلم ایفای نقش می کنند، اگر چه آنها را می شناسد و اسم حقیقی و حتی زندگی نامه و شجره نامه شان را می داند، همان اشخاص اعتباری هستند که در فیلم ادعا می شود و همین نسبتهایی را که فیلم ادعا می کند بین آنها برقرار است و تا پایان فیلم به ضمیر خودآگاه خودش بگوید تو خاموش باش، حرفی نزن، دخالتی نکن و همین طور بر مبنای منطق ضمیر ناخودآگاه بنشیند و فیلمی را ببیند و در عالم مجازی آن غوطه ور شود و گاهی اوقات براساس جنس و حس و حالت، مخاطب موردنظر به چنان حالتی از همزاد پنداری برسد که پای فیلم گریه کند یا به شدت متأثر شود و از فیلم تأثیر بپذیرد. این نسبت ویژه میان فیلم و مخاطب بسیار عجیب است. شما وقتی کتاب می خوانید اینگونه ارتباط برقرار نمی کنید؛ یعنی در هر سطر کتاب می توانید از خود بپرسید که من با عقاید نویسنده موافق یا مخالفم. اما نسبتی که سینما با بیننده برقرار می کند، نسبتی یک سویه و دیکتاتوروار است. سینما مخاطب خود را هیپنوتیزم می کند و ما خود خواسته هیپنوتیزم می شویم.
وقتی که چنین نسبت ویژه ای بین فیلم و بیننده برقرار می شود آیا خلاف عقل نیست که سیاستمداران مغرب زمینی از چنین پتانسیل عظیمی استفاده نکنند. اگر نکنند در عقل آنها باید شک کرد! زمانی ما بحثی با دوستان دانشجو داشتیم به نام «سینما و دموکراسی» و پیش درآمد آن این که نسبت سینما با مخاطب اصلاً دموکراتیک نیست. کاملاً یک جهته، یک سویه و غیر دموکراتیک است. سینما آنچه اراده کند القا می کند و بیننده هم این تأثیر را می پذیرد و قبول می کند، مگر بینندگان خیلی خاص که موضوع بحث ما نیستند. بنابراین ما باید بدانیم که این پتانسیل را نمی توان نادیده گرفت. خیلی طبیعی است هر فیلمسازی که فکری، اندیشه ای، قصدی، غرضی یا حتی توطئه ای در ذهن دارد منطقا باید از این پتانسیل استفاده کند و اگر نکند باید در فهم او شک کرد. بدیهی است که از این ظرفیت استفاده می کند خصوصا در شرایطی که تمام لوازم این صنعت را در اختیار داشته باشد. پس طبیعی است که آنها از این ظرفیت استفاده می کنند و این اصلاً چیز غریبی نیست.
اهداف هالیوود از توجه ویژه به بحث آخرالزمان چیست؟
عرض شود که مقدمه را گفتیم که کاملاً سینما از آن روزی که ایجاد شد سیاسی بود و باید می بود و این پتانسیل چیزی نبود که بتوان آن را ندیده گرفت. این را اگر بپذیریم چون بعضی ها اصلاً اصل این قضیه را نمی پذیرند، الف را نمی گویند که تا «یا» را نگویند! و اینکه سینما صرفا هنر است و حدیث نفس شخص هنرمند است. اصلاً این حرفها نیست. اصلاً سینما را اینجور نباید دید و کلاً این نوع نگاه را تکفیر می کنند. من این مقدمه را گفتم که این نگاه را به رسمیت بشناسیم و اینکه سیاسی ندیدن سینما خلاف عقل است. حالا چه اهدافی را دنبال می کنند؟ طبیعتا اهدافی که نظام استکباری غرب دنبال می کند در سینمای او نیز منعکس می شود؛ یعنی در آن نظام دیوان سالاری که ما می شناسیم و نظامی که همه چیز حتی دین را در خدمت مطامع و منافع کلی آن نظام تعریف و تفسیر می کند، طبیعتا سینما هم خالی از این معنی و خارج از این قاعده نخواهد بود. لذا موظف است همان اهداف را دنبال کند. فرهنگ غرب در ذات خود کاملاً مهاجم و سلطه گر است و سینما هم در همین راستا تعریف می شود. فرهنگ غرب در عین اینکه بیش از همه بر طینت لیبرال ـ دموکراسی می تند و به آن می بالد، به شدت در ذات خود مهاجم است. فرهنگ غرب رقیب را برنمی تابد و اصولاً فلسفه ای که بعد از رنسانس در مغرب زمین شکل گرفت و (به زعم خودشان) به عصر روشنگری معروف شد و فلاسفه آن یکی در پی دیگری آمدند و اصولی را عرضه داشتند؛ در واقع حاصل یک جهان بینی و فرهنگ یک سویه و ذاتا مهاجمی بود که رقیب را تحمل نمی کرد. هیچ از خود پرسیده ایم: چرا اصول و قواعد متعارف مغرب زمین این همه تمامیت گراست؟ نظام جهانی حقوق بشر، اعلامیه های جهانی...؟ قواعد جهانی، قوانین جهانی، جامعه جهانی، دهکده جهانی، چون این نظام نمی تواند رقیب یا تالی تلو دیگری را تحمل کند. طبیعتا در همه امور نگاهی یکسویه و تمامیت خواهانه دارد و سینما نیز باید مطابق این قواعد و داخل این ارکستر بنوازد. پس طبیعتا همان اهداف را دنبال می کند و در ذات خود مهاجم است، ذاتا تمامیت گراست، و تمامی ارزشها و ضد ارزشهای اعتباری و جعلی خود را در خدمت مطامع و منافع غرب سالاران تعریف می کند. سینما تمام مقولات: فکری، حسی، عاطفی و تاریخی و... را در این راستا می نگرد. از نگاهی دیگر، سینما ضمن اینکه تجارت بسیار سودمندی است هر زمانی ممکن است فیلمهایی ساخته شوند که تجاری نیستند و فروش اندکی دارند ولی اندیشه و هدفمندی مستتر در آن باعث شده آن فیلم تولید بشود. بنابراین به نظر می رسد که اهداف هالیوود چندان از غایات نظام غرب دور نیستند، هدف همان است: کندن بشر از آسمان و وابسته کردن او به زمین، زمینی کردن بشر به نوعی، تصویری کردن بشر و او را از باطن امور به ظاهر امور درآوردن، انسان درونگرا را به برونگرا تبدیل کردن، انسان معطوف به فطرت را به عقل جزوی و جزئی مشغول داشتن، انسان ارزشگرا را به انسان مادیگرا تبدیل کردن، انسان معنوی را به موجودی مادی تبدیل کردن، تفسیر مادی ارائه دادن از حوزه های ارزشی و همه این پروسه «زمینی شدن انسان» را به نوعی مدیریت کردن. اگر، همه آنچه گفتیم در فرهنگ و فلسفه مغرب زمین ریشه دارد، طبیعتا در سینمای آن سامان هم لحاظ شده است؛ یعنی مشغول کردن انسان به اصول بسیار ساده و پیش پا افتاده اصالت منفعت و اصالت لذت و تربیت آوردن مخاطب بر این اساس و اینکه این لذت گاهی از طریق خشم، زمانی از طریق شهوت، وقتی از طریق وهم و گاهی هم از طریق ترس قابل تأمین است. پس فرهنگ اصالت لذت اقتضا می کند که سینما به همه این حوزه ها بپردازد و سینما هم در همان راستا طبیعتا اهداف فرهنگ مهاجم سکولار زمینی انسان غربی را دنبال می کند.
موضوع پیشگوییها درباره حوادث آینده، جایگاه ویژه ای در این سینما و فیلمسازی دارد آیا تعریف، حد و مرز، هدف ویژه و یا استراتژی معینی را از این امر می توان سراغ گرفت؟
برای انسان امروز پردیکشن11 یا پیشگویی از حوزه های بسیار جذاب و جالب توجه است. انسان امروز آنچنان مادی، فلکزده و زمینی است که به گونه ای برای موضوعات فرازمینی دلش تنگ شده است و بیش از همیشه می خواهد بداند فرجام این دنیا چیست. مثلاً انسانی که از فرط بی هویتی به نهیلیسم روی آورده و یک جور پوچ گرایی پیشه کرده کاملاً در مورد آغاز و فرجام امور می تواند دچار شک و تردید شود. چنین انسانی طبعا باید نوعی قرائت فلسفی ویژه خود را ارائه کند و طبیعتا آخرالزمان از آن حوزه هایی است که قویا می تواند قرائت هدفمندی از زندگی عرضه دارد و اینکه دنیا فرجامی دارد و آن فرجام قواعد و اصول خاص خود را می طلبد و این یعنی یکجور معنی بخشیدن به زندگی بی هویت انسان امروز. این نشان می دهد که توجه به مقوله آخرالزمان (غیر از کهن الگو بودن آن در ضمیر ناخودآگاه انسان) دلایل دیگری هم می تواند داشته باشد و اینکه اصولاً جذابیت مستتر در این سوژه هم مؤید این مطلب است که راویان هالیوود در کنار مجموعه ای از مباحث به بحث آخرالزمان نیز بپردازند و طبعا انسان دوست دارد بداند این دنیا نهایتا به کجا می رسد و نقطه پایان این دنیا کجاست. البته از این حسّ کنجکاوی می توان سوء استفاده نیز کرد و انواع قرائتهای عجیب و غریب را در خصوص آخرالزمان به خورد انسان امروز داد.
سینمای مورد بحث چه تصویر و تصوری از جهان و آینده به طور کلی ارائه می دهد؟
اصولاً انواع آخرالزمان را ما در فیلمهای هالیوودی شاهد هستیم. فرض بفرمائید: آخرالزمان تکنولوژیک،12 آخرالزمان طبیعی،13 آخرالزمان متافیزیک14 یا فرا ماده آخرالزمان دینی،15 آخرالزمان از جنس ساینس فیکشن16 که با نوع تکنولوژیک یک مقدار تفاوت دارد، آخرالزمان اسطوره ای17 و... اینها برخی از انواع آخرالزمان است که شما در فیلمهای هالیوودی می توانید ملاظحه کنید. فرض بفرمایید در آخرالزمان دینی همان پیشگوییهای دینی ـ که عمدتا توراتی است ـ به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به عنوان وقایع آخرالزمانی به بیننده عرضه می شود. در آخرالزمان ساینس فیکشن یا حالا بگوئیم علمی ـ تخیلی، معمولاً جدالی بین انسان و همزادهای فرازمینی او درمی گیرد.
طبعا تنشها و چالشهایی در این جدال نهایی یا فاینال کانفلیکت18 وجود دارد که بحث نهایی در این خصوص را اگر مجالی بود مجددا عرض خواهم کرد. پس این تقابل انسان با همزادهای فرازمینی او است که چنین فرجامی را موجب می شود و آخرالزمان ساینس فیکشن یا علمی تخیلی بروز می کند. آخرالزمان تکنولوژیک حدیث چالش میان انسان و فرزند ناخلف او تکنولوژی است. تکنولوژی از جنس بشر نیست، از سنخ او هم نیست. بشر یک وقت فرزند خود را که از جنس و از سنخ خود اوست می بیند که بر وی پیشی گرفته؛ لذت هم می برد؛ چون فرزند تداوم منطقی و طبیعی و فطری وجود ماست. اما تکنولوژی فاقد این صفت است. بنابراین اگر روزی محصول بشر بر او سبقت بگیرد؛ فقط موجب وحشت، احساس پوچی و از خود بیگانگی او می شود. انسان اگر از ماشین کم بیاورد در واقع اینگونه تعبیر نمی کند که فرزندش بر او سبقت گرفته، بلکه حس می کند مصنوعش بر او برتری یافته و محصول این نوع نگاه فقط وحشت است. در آخرالزمان تکنولوژیک، ما می بینیم که مصنوعی صانع خود را نابود می کند؛ یعنی آنچه که بشر خود آفریده بر بشر غلبه می کند و بشر را به فرجام خودش در این دنیا می برد. حالا گاهی وقتها این مصنوع یک سوپر کامپیوتر فوق هوشمند است، گاهی وقتها یک سلاح اتمی غیر قابل کنترل و در واقع هوشمند و گاهی اوقات نیز انواع دیگری از تکنولوژی است. ولی هر چه هست وحشت و تنهایی انسان را در مقابله با این مخلوق خود نشان می دهد. همان کاراکتر معروف دکتر فرانکنشتاین،19 مصنوعی که صانع خود را نابود می کند، دقیقا همین است. فرانکنشتاین هیولایی بود که در آزمایشگاه توسط یک دکتر بیولوژیست تولید شد. (براساس رمان معروف خانم شلی20) در واقع ما همین قصه را می بینیم و بعد فیلمهای سینمایی متعددی براساس آن ساخته شد نهایتا این هیولای آزمایشگاهی صانع خود را تعقیب کرده و می کشد. این نسبت بین صانع و مصنوع را ما با نام پدیده فرانکنشتاین می شناسیم و این یک نوع آخرالزمان است. آخرالزمان اسطوره ای، آخرالزمانی است که در آن موجوداتی، مفاهیمی از اعماق افسانه و از آن سوی تاریخ، از دنیای افسانه ها و اساطیر ملل سر بر می آورند و در شرایط کنونی خطرساز می شوند و تقابل آنهاست که وقایع آخرالزمانی را ایجاد می کند. مثلاً تیتان ها21 و ژئانهایی22 که از قعر دوزخ، تارتاروس23 و از دل زمین برمی خیزند و دنیا را بر می آشوبند در اسطوره های یونان باستان یا در اساطیر سایر ملل داریم که اینها از آن سوی مرز اسطوره می آیند و به شدت واقعی و امروزی و حقیقی می شوند و شرایط آخرالزمانی را برای بشر ایجاد می کنند. گاهی وقتها آخرالزمان از جنس آخرالزمان طبیعی است. در این گونه، طبیعت به عنوان قربانی بشر، دیگر تجاوز و تعدی او را برنمی تابد و بر علیه انسان اعلام جنگ می کند. زلزله های عجیب و غریب، آتشفشانها، برخورد شهاب سنگهای عظیم به کره زمین و وقایع این گونه پایان عمر دنیا را رقم می زنند و یک آخرالزمان طبیعی یا فاجعه طبیعی پدید می آورند. آخرالزمانها انواع دیگری هم دارند. مثلاً گاهی وقتها خود انسان به دست خویش این آخرالزمان را ایجاد می کند. اینها رویکردهای متعدد و الگوهای آخرالزمانی متفاوتی هستند که در واقع سینمای هالیوود اتخاذ کرده است. در نگره دینی ـ عمدتا که با رویکرد توراتی دنبال می شود ـ ما می بینیم که شیطان در آغاز و هزاره یا در برخی تواریخ خاص از زندان دوزخی خود رها می شود و کمر به قتل آدمی می بندد و در راه سر برداشتن آنتی کرایست24 یا ضد مسیح (و در واقع دجال آخرالزمان به قرائت آنها) قدم می گذارد. می دانید که یهودیان هم به نوعی به مسیحا قائلند؛ گرچه آنها مسیحی را که در سرزمین فلسطین ظهور کرد مسیح کذاب می دانند و مسیح حقیقی را پیامبر دیگری می دانند که در آخرالزمان می آید. به هر حال این نوع نگاه در فیلمهای هالیوود (با این فرض که دینی باشند) بیشترین فراوانی را دارند. یورش شیطان و عکس العمل سپاه حق و پیروان حق و نبرد نهایی که در بین آنها در می گیرد همان مفهوم فاینال کانفلیکت است که پیش از این به آن اشاره کردم و چون در منطقه «هادّمجدّون» است حالا به «آرماگدون» معروف می شود و در آن نبرد است که تکلیف حق و باطل مشخص می شود و در خونبارترین جنگ تاریخ حق بر باطل پیروز می شود و اینها انواع رویکرد به مقوله آخرالزمان است که هالیوود تاکنون به تصویر کشیده است.
در چه مباحث و مضامینی این تصویرسازی در تقابل با اسلام، جهان اسلام، تشیع و انقلاب ایران قرار می گیرد؟
اصولاً همه اش می تواند در تعارض و تباین باشد؛ چون هیچ کدام بر مبنای قرائت ما نیستند. اما اکثر آنها مستقیما ما را دلیل وقوع آخرالزمان نمی دانند. ولی در برخی موارد مستقیما انگشت اتهام را بسوی ما می گیرند. گاهی وقتها به صورت کاملاً استعاری، نمادین و در لفافه بیان می شوند، و گاهی اوقات نیز به صورت هم صریح و مشخص. مثلاً از میان موارد غیر مصرّح، فیلم معروف «بیگانه»25 را داریم که قسمت اول آن را رایدلی اسکات26 ساخت و بعد جیمز کامرون27 و دیوید فینچر28 و ژان پیرژانت در واقع قسمتهای بعدی این مجموعه را تا «بیگانه 4» کارگردانی کردند. در این نگاه ما می بینیم که اسلام به صورت یک خطر ما قبل تاریخی، یک خطر قدیم و یک خطر باستانی از میان تخمهای هیولاهای باستانی در یک فضای مرموز و مدهوش متولد می شود. آزاد می شود و به صورت یک موجود مهاجم بیگانه درمی آید که ابتدا در سر آدمی رخنه می کند، از راه مغز وارد می شود، در دل لانه می کند و می بالد و رشد می کند و از دل آن میزبان بیرون می زند و طی زایمانی دردناک میزبان را می کشد و از میزبانی به میزبان دیگر می رود و مدام خود را تکثیر و تولید می کند و نهایتا نسل بشر را نابود می سازد. شرایط آپوکالیپتیکال29 یا آخرالزمانی را ما در این فیلم شاهدیم و همه چیز کاملاً نمادین روایت شده است. این موجود بیگانه حتی خونش هم خطرناک است و اگر خونش را بریزی با نیروی مخرب نهفته در خون خود همه چیز را نابود می کند. خوب این ما را یاد چه می اندازد؟ در اسلام حتی خون هم می تواند بر شمشیر غلبه کند و به گونه ای بر رقیب لطمه بزند. فرهنگ شهادت و استشهاد همیشه کابوس دنیای غرب بوده است. بعد هم ملاحظه می کنید که در پایان (در قسمت چهارم) فقط به یک صورت می توانند بر بیگانه غلبه کنند به این نحو که یک موجود التقاطی بین انسان غربی و بیگانه بیافرینند که خون بیگانه در رگش جاری است و فقط این موجود بینابینی می تواند بر بیگانه غلبه کند چون خون او را در رگ دارد ولی مغز انسان آمریکایی را در سر، و حالا این هیولا ـ انسان است که می تواند بیگانه را برای همیشه نابود کند. این خیلی بحث پیچیده ای است. همچنین در مورد گربه ایرانی که در قسمت اول این مجموعه نشان داده شد بحثها صورت گرفت ولی کسی نپرسید چرا اینقدر روی این گربه ایرانی تأکید شد و چرا این موجود بیگانه فقط به دو نفر نتوانست لطمه بزند. یک افسر زن از ارتش آمریکا که از ابتدا خطر بیگانه را گوشزد کرده و نسبت به خطرات او آگاه بود، یکی هم همین گربه ایرانی که گویی از ابتدا همدست بیگانه بود در آن سفینه! به هر حال خیلی آن فیلم معنی دار بود. شرایط آخرالزمان را یک جوری داشت گوشزد می کرد که در حال آغاز شدن است. منتهی چون آن موقع رقیب عمده آمریکا (شوروی سابق) هنوز از دور رقابت خارج نشده بود و بلوک کمونیستی هنوز برقرار بودند و هنوز دیوار برلین پابرجا بود، طبیعتا غرب نمی توانست رقیب جدیدی برای خود بتراشد. از اینرو کاملاً تلویحی خطر اسلام را گوشزد می کرد. اما وقتی که آن مانع برطرف شد و صراحتا جناب هانتینگتون صحبت از تقابل فرهنگ مدرن امروز غرب با تلفیقی از فرهنگ اسلامی و تمدن کنفوسیوسی کرد ـ (که البته اسلام را باز در جبین این رقابت می دید) ـ دیگر این رودربایستی هم به کنار رفت، صراحت لهجه حاصل شد و امروزه، در بسیاری از فیلمها تقابل مسلمانان را با فرهنگ غرب می بینیم. مسلمانها به عنوان مظهر سنت و غرب به عنوان مظهر مدرنیته و نمایش چالش سنت و تجدّد و همواره شاهدیم که سنت در این فیلمها محکوم می شود. فیلمهای متعددی را ما شاهدیم که مسلمانان شرایط آخرالزمانی برای دنیا ایجاد می کنند و به نوعی آنها مسبب این خطا هستند. مثلاً فیلم «تصمیم عملی»30 که مسلمانان بمب اتمی را (با هواپیما) به آسمان واشنگتن می برند و می خواهند آمریکا را نابود کنند. مثل فیلم «دلتافورس 3»31 که باز یک تروریست مسلمان می خواهد بمب اتمی را در آمریکا منفجر کند و انفجار بمب اتمی در دنیای امروز (آن هم در آمریکا) می تواند شرایط آخرالزمان ایجاد کند و خیلی طبیعی است که از نظر بیننده این فیلمها به هر حال مسلمانان عامل این فاجعه آخرالزمانی تلقی شوند. گاهی وقتها هم البته ما مسلمانان را درگیر فعالیتهای تروریستی کوچکتر و اقدامات فعالیتهای تبهکارانه دیگری می بینیم که این تصویر تروریست های مسلمان را در ذهن مخاطب غربی پررنگتر می کند. مسلمان بنیادگرا، تروریست است چون به مفاهیم جهاد و شهادت ایمان دارد و کسی که چنین باوری دارد مضّر به حال جامعه است، بیمار روانی است، او را باید یک جایی برد و حبس کرد، او مخل آسایش و امنیت دیگران است، این نوع نگاه مغرب زمین است به فرهنگ ما، اگر هم شرایط آخرالزمانی را به تصویر بکشند در سناریوی آن نقش ضد مسیح یا دجال یا جناح مخالف حق را قرار است ما ایفا کنیم.
آیا خط سیر اینگونه فیلمسازی را از نظر شروع و ادامه پروژه طی دهه های اخیر می توان ترسیم کرد؟
خط سیر عمدتا از دیریابی و پیچیده گویی به سمت صراحت است. البته همان موقع هم فیلمهایی بود که تصریحا چیزهایی می گفت ولی داستانی نبودند، آنها مستند بودند مثل همین فیلم معروف The ma who saw tomorrowمردی که فردا را دید که بازیگر معروف سینما «اورسن ولز» تک گویی و پلاتوهای آن فیلم را اجرا کرده و بر مبنای پیشگوییهای نوسترآداموس32 خطر آخرالزمانی مسلمانان را گوشزد می کند و به نوعی شخصیت آخرالزمانی منجی مسلمانان را بعنوان دجال غرب نشان می دهد و اینکه این همان آنتی کرایست معروف است که می آید و دنیا را با خطر مواجه می کند. بله آن موقع هم فیلمهای صریح بودند ولی در حوزه مستند و در میان تولیدات داستانی ما این صراحت را کمتر می دیدیم. ولی به تدریج از دهه نود به این سو فیلمها صراحت لهجه پیشه کردند و مصرحا مسلمین را جناح باطل آخرالزمان و رهبر آنان را آنتی کرایست نشان دادند و این در خیلی از کارهایشان قابل رصد و پی گیری است.


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  12:21 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

طالبان و هلال بنیادگرایی

در تابستان سال 1994 میلادی جنبشی به نام جنبش طالبان گام در صحنه ی سیاسی افغانستان نهاد و به مجرد ظهور، این کشور جنگ زده را گرفتار بحرانی دیگر ساخت که هنوز هم سایه ی این بحران از این کشور برنخاسته است. طالبان پس از اعلام وجود، با سرعتی غیرقابل تصور، موازنه ی قدرت را به نفع خود تغییر داد و در مدتی کوتاه، بر بخش اعظم افغانستان چیره شد. بی گمان این پیشرفت شگرف را می توان حاصل روحیه ی قوم گرا و ذهنیت قبیله ای افغان ها دانست. اگرچه عواملی؛ چون عدم کاردانی و ناتوانی سران جهادی گروه های افغان، زیاده خواهی بسیاری از رهبران گروه های جهادی، بی برنامگی و عدم بلوغ نخبگان و نیز دخالت های بیگانگان، در ظهور طالبان و موفقیت ایشان مؤثر بوده است، اما به نظر می رسد که علت العلل این امر را می توان در ساختار سنتی حاکمیت و بافت قومی ـ قبیله ای جامعه ی افغانستان جست وجو کرد.
افغانستان، ترکیبی از قومیت های گوناگون است که هیچ دولتی تاکنون نتوانسته است وحدت ملی را در میان این اقوام پراکنده برقرار نماید. از این رو تمامی دولت های حاکم بر افغانستان از زمان های دور تا به امروز همواره با دو بحران مهم و فلج کننده روبه رو بوده اند:
1. بحران مشروعیت؛

2. بحران توسعه.

در ارزیابی اقوام افغانی می توان از قوم های پشتون (40 درصد)، تاجیک (30 درصد)، ازبک (10 درصد)، هزاره (3/8 درصد)، ایماق (2/4 درصد)، ترکمن (2/4 درصد)، بلوچ (7/1 درصد)، نورستانی (6/0 درصد)، پاشایی (5/0 درصد) و سایر اقوام (4/1 درصد) یاد کرد.
پشتون ها پرجمعیت ترین اقوام افغانی هستند که طالبان نیز از همین قومیت به شمار می آیند. آنها دارای ساختار و نظام قبیله ای اند و هنوز این آداب و رسوم قبیله ای را ترک نگفته اند. مهد اقتدار پشتون ها شهر قندهار است. اگرچه این قوم دارای شخصیت حقوقی و هویت سیاسی نیست، اما عملاً به صورت یک اتحاد سیاسی در افغانستان عمل می کند. بنابراین تصمیم گیری ها در میان قبایل پشتون، از طریق جرگه ی سران قبایل شکل می گیرد که این جمع را «لویه جرگه» می نامند و تصمیم هایی که در این مجامع اخذ می شود «پشتو نوالی» نامیده می شود و به عنوان یک ایدئولوژی ـ که هم بعنوان حقوق عرفی و هم قانونی که دارای ضمانت اجراست ـ به حساب می آید.
گروه طالبان سعی وافر دارند که در مجامع تصمیم گیری خود، نمایندگانی از سایر قومیت های افغان رسوخ و نفوذ نکنند و از آنجا که پرجمعیت ترین قومِ افغان هستند، همواره تصمیم های خود را به سایر اقوام و قبایل تحمیل می کنند.

مهم ترین اسباب ظهور، پیروزی و فتوحات طالبان

درگیری میان اقوام و جانبداریِ سران جهادی افغان از منافع قومی ـ و نه ملی ـ مهم ترین اسباب پیروزی و فتوحات طالبان به شمار می آید. دکتر حمید احمدی در این خصوص معتقد است: «یکی از عوامل مهم داخلی که منجر به ظهور طالبان در افغانستان شد، ناتوانی رهبران جهادی در استقرار یک دولت فراگیرِ ملی و تمایل برخی از ایشان به اعمال سلطه در برابر دولت مجاهدین بود. هریک از گروه ها درصدد بودند اقتدار بیشتری در دولت داشته باشند.» بنابراین می توان اظهار داشت که طالبان، قبل از اینکه محصول تصمیمات خارجی در بیرون از مرزهای افغانستان باشند، نتیجه ی تحزّب گرایی، قوم گرایی، اختلافات درونی و عملکرد نامطلوب نیروهای جهادی بعد از انتقال قدرت هستند.
در تشکیل طالبان و موفقیت ایشان ـ علاوه بر ضعف ها و فتور داخلی ـ نمی توان نقش سازمان اطلاعات پاکستان (I.S.I)، نقش نصرالله بابر، وزیر کشور سابق پاکستان، کمک های مالی و سیاسی عربستان، و نیز حمایت های آشکار و نهان امریکا را نادیده گرفت.

اندیشه ی اجتماعی طالبان

در ادبیات سیاسی معاصر، برای نامگذاری و تقسیم بندی جوامع بشری از دو عنوان «جامعه ی مدنی» و «جامعه ی توده ای» استفاده می شود. جامعه ی مدنی اصطلاحا جامعه ای است که با حفظ حقوق شهروندی افراد، آزادی اجتماعی و سیاسی آنها مفروض تلقی شده و با ایجاد کانون های مستقل، فضاهایی میان دولت و فرد برقرار می کنند. از سوی دیگر در «جامعه ی توده ای»، نگاه به فرد، بیش از آن که از زاویه ی نگرش «شهروند» باشد از منظر «رعیت» است. در چنین جامعه ای، افراد عاری از حقوق طبیعی و آزادی های اجتماعی تلقی می شوند. دولت می تواند ـ نه آنکه موظف باشد ـ حقوقی را؛ مثل آزادی و حقوق انسانی به رعایای خویش اهدا کند و هیچ عرصه ی واسطه ای میان فرد و حاکم، برقرار نیست.
بر اساس این تلقی و تقسیم بندی، به جرأت می توان وضعیت اجتماعی دولت طالبان را وضعیت توده ای، یا توده وار به شمار آورد. در این وضعیت، خبری از وجود رسانه ها و مطبوعات متکثر، آزاد و مستقل نیست. در حکومت طالبان، وجود رسانه های تصویری؛ اعم از تلویزیون و سینما ممنوع اعلام شده است و تنها رسانه ی شنیداری موجود، «رادیو صدای شریعت» است که مواضع و برنامه های طالبان را نمایندگی و عرضه می کند. تنها رسانه ی نوشتاری موجود نیز «روزنامه ی شریعت» است که تحت نظر و هدایت دولت طالبان چاپ و منتشر می شود. طالبان هنرهایی؛ چون نقاشی، فیلمبرداری، موسیقی، عکس از جانداران را حرام دانسته و «ابزارهای شیطانی» به حساب می آورند. نیروهای اداره ی «امر به معروف و نهی از منکر»، روزانه صدها نفر را به جرم شنیدن موسیقی، داشتن آلبوم عکس در خانه، عکاسی، فیلمبرداری، داشتن تلویزیون، ویدئو و آنتن ماهواره و... زیر ضربات شلاق مرگبار خود قرار می دهند.
از سوی دیگر طالبان هیچ اعتقادی به علوم جدید و مؤسسات آموزشی نوین ندارند. آنها علاوه بر بستن مدارس دخترانه در سطح کشور، به استثنای تعداد محدودی از مدارس کابل و جلال آباد ـ که آن هم بیشتر به جهت ملاحظات سیاسی است ـ به سایر استان ها و نهادهای علمی و دانشگاهی اجازه ی فعالیت نمی دهند و بیشتر دانشجویان دانشگاه کابل هم از میان قوم پشتون ـ که طالبان به آنها تعلق دارند ـ انتخاب شده اند. طالبان حتی اجازه ی استفاده از اسکلت، یا اطلس طبی را به دانشجویان رشته ی پزشکی نمی دهند و امکانات کالبدشکافی را از ایشان سلب کرده اند. بر اساس آمار سازمان های امداد خارجی، ازجمله «یونیسف» در «کابل» 150هزار پسر و 104هزار دختر، از آموزش ابتدایی محرومند.
از دیگر شاخص ها و مؤلفه های اجتماعی طالبان، می توان به «فارسی زدایی» ایشان اشاره کرد. طالبان به منظور ایجاد پشتونستان، اقدامات ضدفرهنگی فراوانی انجام دادند که ازجمله ی آنها می توان به تغییر زبان رسمی از فارسی به زبان پشتو نام برد. طالبان، پا را از این هم فراتر گذاشته و تقویم هجری شمسی را به هجری قمری تغییر دادند. و به بهانه ی غیراسلامی بودن عید نوروز از برگزاری هرگونه جشن به مناسبت نوروز ممانعت به عمل آوردند.
تخریب آثار باستانی و میراث فرهنگی موجود در افغانستان و نیز موضوع بسیار مهم «طالبان و مواد مخدر» از دیگر مسایل اساسی در عرصه ی اندیشه ی اجتماعی طالبان است که محافل جهان را به خود معطوف داشته است.

اندیشه ی سیاسی طالبان

از ویژگی ها و خصلت های اندیشه و نظام سیاسی طالبان می توان به نظام ها و ترکیبات سنتی آن اشاره کرد؛ زیرا از یک سو نگرش قومی ـ قبیله ای در راستای احیای حیثیت و افتخارات گذشته، بر ذهن کنشگران سیاسی طالبان حاکم است. و از سوی دیگر، نهاد رهبری در سیستم طالبان، بازتابی ناقص از «ایده ی خلافت» است. بر این اساس، رهبر طالبان از مشروعیت سنتی و کاریزماتیک برخوردار بوده و به هیچ وجه از حیث مشروعیت، بر خواست و اراده ی عمومی مردم متکی نیست. رهبر طالبان «مولی محمدعمر» می باشد که از جانب پیروانش به «امیرالمؤمنین» ملقب است. اساسا منشأ مشروعیت او، سمبلیک و نمادین است؛ چراکه او به دلیل پوشیدن عبای پیامبر اکرم(ص) که آن را «خرقه ی مبارک» می نامد، خود را سزاوار رهبری طالبان به شمار می آورد.
در سیستم سیاسی طالبان، خبری از تفکیک قوا نیست. تصمیمات در همه ی شئون حکومتی؛ اعم از قضاوت، مقام اجرا و قانون گذاری در اختیار رهبر است. به واسطه ی همین ویژگی خاص، نظام سیاسی طالبان را نظام تمامیت خواه (Totaliter) و تمرکزگرا (Cetral) به شمار آورده اند؛ نظامی که فرایند تصمیم گیری و اجرا در کسب کانون واحد متمرکز شده است. طبعا چنین سیستم حکومتی نمی تواند به دموکراسی و رأی مردم اعتنایی جدی نشان دهد. طالبان نه به دموکراسی به مثابه ی شکلی مدرن برای زندگی اعتقاد دارد و نه به دموکراسی به مثابه ی روش و شیوه ای بهداشتی برای حکومت کردن. از این رو مردم هیچ گونه حقی در انتخاب زمامداران و نظارت بر حسن عمل حاکمان ندارند. لذا در چنین حاکمیتی از «احزاب»، نهادهای سیاسی و تشکل های خودجوش و مستقل خبری نیست.
اساسا در نظامی می توان از احزاب سخن به میان آورد که حاکمان بر تکثر کانون ها و حوضچه های قدرت باور داشته و تمرکز قدرت را نفی کرده باشند. اما در نظام های سیاسی طالبان که امکانات قدرت سیاسی در تیول طبقه، طایفه و قوم و قبیله ای خاص است، وجود تفکر حزبی و عنصر تحزّب ناممکن می نماید.

سیاست طالبان در مسایل داخلی و امور خارجی

سیستم سیاسی طالبان در عرصه ی داخلی به نفی حقوق سیاسی شهروندان و اعمال خشونت و تعصّب، با تکیه بر برتری جویی های قومی و نگرش های شوونیستی منجر می شود که از یک سو به دموکراسی و رأی مردم باور ندارد و از سوی دیگر به تکثر کانون های حزبی معطوف به کسب قدرت سیاسی تن نمی دهد و در یک تقسیم منطقی وظایف، تفکیک میان قوای حکومتی را گردن نمی نهد. در عرصه ی خارجی نیز از یک سو به پشتیبانی مالی ـ سیاسی و ایدئولوژیک کشورهایی؛ چون پاکستان، عربستان و... دلگرم است و از سوی دیگر با بی اعتنایی به تمام قراردادها و اصول مصوّب جهانی، از سر لجاجت تمامی کنوانسیون های بین المللی را به بازی می گیرد.
حاصل نظام سیاسی طالبان، ظهور بحران های عدیده است که این بحران ها تاکنون به مدد نیروهای نظامی و خشن طالبان، تبلور عینی نیافته و عواقب آن به تعویق افتاده است که عبارتند از:
1. بحران مشروعیت؛

2. بحران مشارکت؛

3. بحران کارآمدی؛

4. بحران توسعه.

اگرچه حاکمیت طالبان با اتکا به پشتوانه ی قومی ـ قبیله ای خود و نیز به واسطه ی حمایت های خارجی، توانسته است موقتا خود را از آسیب و گزند بحران های فوق رهایی بخشد، اما بی گمان در آینده، عواقب و تبعات این بحران ها، نظام سیاسی طالبان را گرفتار خواهد ساخت.

اندیشه ی دینی طالبان

نظام فکر دینی طالبان، آمیزه ای از اندیشه ی ظاهرگرایانه ی حنفی و حنبلی به همراه تمایلات خشک و خشن صوفیانه ی هندی و رویکرد قوم گرایانه و نژادپرستانه ی پشتونی است. طالبان ادعا می کنند که اسلام مورد نظرشان، همان شریعت محمدی(ص) است و ایشان قصد دارند اصول شریعت اسلامی را به شیوه ی خلفای راشدین اجرا کنند. لذا طالبان از یک سو پس از تصرف شهر کابل، به رهبرشان لقب امیرالمؤمنین دادند و نام دولت اسلامی افغانستان را به «امارت اسلامی افغانستان» برگرداندند. و از سوی دیگر پیوند ماهوی اندیشه ی دینی طالبان با نظام فکری وهابیت انکارناپذیر است؛ زیرا ارتباط نزدیک طالبان با «جمعیت العلمای پاکستان» و نیز «سپاه صحابه» این ظن و گمان را قوت می بخشد. تراوش تمایلات صوفیانه نیز نظام فکری دینی طالبان را به خشونت و سخت گیری عجین کرده است. طالبان، صریحا خود را نمایندگان و برگزیدگان الهی می دانند و معتقدند: «خداوند در قرآن وعده داده است که روزی فراخواهد رسید که یتیمان و بی بضاعت ترین مردم در سرزمین خدا حکومت می کنند. طالبان، این افراد مستضعف، یتیم و بی پناه هستند.» تمامی این مؤلفه ها را می توان در یک مکتب فکری گنجاند و آن مکتب، «حوزه ی دینی دیوبندی» است که کانون تعلیم و تبلیغ اندیشه های طالبانی است. خصومت طالبان با تشیّع و نیز درگیری با هر قوم و قبیله ای ـ به غیر از قوم پشتون ـ ریشه در نگرش قبیله ای و تفسیر عشیره ای از دین دارد. بر این اساس می توان محورهای اصلی تفکر دینی طالبان را اینگونه احصاء کرد:
1. اندیشه ی دینی طالبان، مبتنی بر شریعت اسلامی و به شیوه ی خلفای راشدین است؛
2. اندیشه ی دینی طالبان، آمیزه ای از فقه ظاهرگرای حنفی، یا حنبلی و تفکر متمایل به تصوف خشن است؛
3. اندیشه ی دینی طالبان، قرابت بسیاری با نظام فکری وهابیت دارد؛
4. اندیشه ی دینی طالبان، در واقع بازتابی از باورهای قومی ـ قبیله ای و گرایش نژادپرستانه ی ایشان است.
بدین قرار، طالبان با تکیه بر مؤلفه های فوق، به جای عرضه ی تفسیری متساهل و روادار از دین، قرائتی سخت گیرانه و تعصّب آلود از دین عرضه می کنند. این نکته، چهره ی لطیف و رحمانی دین را سیمایی ستیزه جو و خشن معرفی می کند. بدیهی است که تمسک به ظواهر و مظاهر، غفلت از گوهر دین و اسلام را در پی داشته و دست حاکمان را در اِعمال هرگونه محدودیت برای مردم باز می گذارد؛ محدودیت هایی که در وهله ی نخست، زنان افغانی و در مراحل بعد قومیت های مختلف افغان، و در نهایت تمامی جامعه ی افغانستان را دربر می گیرد.

وضعیت زنان در افغانستان

عقیده ی طالبان بر این است که زنان از آغاز آفرینش، گناهکار آفریده شده اند و تنها راه فرار یک مسلمانِ اصیل از گناه، آن است که زن، یا زن های خانه ی او در پنهانی ترین گوشه ی خانه، زندگی کنند. بر این اساس طالبان برای حضور زنان در انظار، محدودیت های تنگ نظرانه اعمال می کنند. طالبان در اولین فرمان خویش از زنان خواستند که حتی الامکان در انظار عمومی ظاهر نشوند و زمانی از خانه خارج شوند که پوشش کامل داشته باشند. منظور ایشان از پوشش کامل، پوشیدن چادری بزرگ بود که سرتاپا را می پوشاند و یک توری کوچک مستطیل شکل در جلوی چشم ها که حداقل دید را امکان پذیر می سازد.
طالبان زنان را از هر گونه اشتغال محروم کردند و «نگهداری از فرزندان» را به عنوان مهم ترین وظیفه ی زن به حساب آوردند. افزون بر این، در حاکمیت طالبان زنان از حق تحصیل در مراکز آموزشی محروم شدند. مولی محمد عمر در واکنش به درخواست سازمان ملل برای رعایت حقوق بشر و حقوق زنان، صریحا اظهار داشت: «دستیابی زنان به تحصیل و آموزش در مراکز آموزشی، به معنی اعمال سیاست کفر و ترویج بی عفتی و فحشا در افغانستان است. طالبان هرگز به زنان اجازه ی تحصیل و اشتغال نخواهد داد. هدف طالبان جلب رضایت جهانیان نیست، بلکه اجرای احکام شریعت است.»
محرومیت های زنان افغانی محدود به این موارد نیست. ممنوعیت از رانندگی، ممنوعیت خرید و فروش اجناس توسط زنان، ممنوعیت استفاده ی زنان از حمام های عمومی و... همگی از اعمال ظاهرگرایانه ی طالبان در حق زنان افغانی است. گزارش های سازمان های بین المللی همگی حکایت از بروز افسردگی شدید در میان زنان افغان دارد و این عارضه بی گمان ریشه در سخت گیری دولت طالبان نسبت به زنان است.
از سوی دیگر وزارت امربه معروف و نهی از منکر طالبان، به شدّت ساکنان مناطق تحت حاکمیت خود را به رعایت ظواهر سلیقه ای شریعت مجبور و ملزم می کند. اجبار مردان به داشتن ریشِ بلند، سخت گیری برای اقامه ی نماز جماعت، مجبور ساختن مردان به استفاده از مندیل (عمامه)، جلوگیری از استفاده ی مردان از کت و شلوار، اجبار مردان به تراشیدن موی سر، قتل عام شیعیان هزاره ای، خشونت در برابر غیر پشتون های شمال و... همگی از نگرش سخت گیرانه ی طالبان در عرصه ی تفکر دینی حکایت می کند.
بی شک اندیشه ی ظاهرگرا، صوفی مشرب، قومیت گرا و بنیادگرای طالبان، نمونه ی نابی از یک حکومت به ظاهر دینی است که برکرامت انسان و شأن و شایستگی او که در آیات کریمه و احادیث و روایات اولیاء دین بر آن تأکید رفته است، بی مهری و جفا می ورزند.

نتیجه گیری: هلال طالبان و مثلث بنیادگرایی

اگر کمانی از به مرکزیت بیت المقدس و به شعاعی معین، ترسیم کنیم، این کمان پس از عبور جزیی از الجزایر، مصر، سودان، از عربستان و یمن گذر می کند و نهایتا پس از عبور از پاکستان، به مناطق پشتون نشین افغانستان ختم می شود. چنانچه دایره ای به مرکزیت بیت المقدس ترسیم شود، مناطقی از داغستان روسیه، چچن، تاجیکستان، ترکیه و نهایتا شبه جزیره بالکان را در برگرفته و در پایان به شمال آفریقا می رسد. محیط این دایره محل استقرار جنبش های بنیادگرا به معنای سنتی است، اما جریان طالبان در سطح هلالی واقع شده است که امتداد آن از جنوب دریای سرخ آغاز می شود و به کوه های افغانستان ختم می گردد. اگر چه جنبش های بنیادگرا به لحاظ شکلی، شباهت هایی با هم دارند، اما کاملاً نمی توان هیچ یک از ادوار بنیادگرایی را با یکدیگر مشابه دانست. در موج جدید بنیادگرایی که طالبان، نماد و نمونه ی آن است، دیگر مانند دوران جنگ سرد، «فلسطین» محور و آرمان اصلی نیست، بلکه هر سرزمین اسلامی که غیر مسلمان در آن حضور دارد زمینه ای برای پیدایش یک جنبش بنیادگراست. به این ترتیب، حضور نیروهای روس در آسیای مرکزی، نیروهای امریکا در شبه جزیره ی عربستان، نیروهای ارمنستان در قره باغ، قبطی ها در سودان، صرب ها در بوسنی، هندوها در کشمیر و... همگی در حکم اسراییلی های اشغالگر فلسطین هستند و دشمن فرض می شوند.
تحلیل پدیده ی طالبان در صورتی امکان پذیر است که مقتضیات موج نوین بنیادگرایی به درستی شناخته و ارزیابی شود. ذکر این نکته لازم است که آرمان گرایی مسلمانان و استقلال طلبی ایشان، هیچ گاه مورد سرزنش و مذمت منصفان واقع نشده است. آنچه محل ملامت اندیشمندان صالح مسلمان و غیر مسلمان است، خشونت ورزی های کور و هویت طلبی های بی اعتنا به ضوابط معقول بین المللی است. بی گمان طالبان به عنوان نمونه ی ناب از «بنیادگرایی بیمار» چهره ی لطیف و خردپسند اسلام را در جهان معاصر مخدوش می کند. تأکید افراطی بر سنت سلف صالح و بی توجهی به مقتضیات روز و نیز تکیه ی مفرط بر ظاهرگرایی و صوفی مشربی ـ در عین قومیت پرستی ـ صف بنیادگرایان طالبانی را از جماعت روشن اندیشان مسلمان جدا می کند. روشن اندیشان مسلمان و نواندیشان دینی در سنت همواره بر عنصر گفت وگو، خردورزی، تساهل و درک عمیق و درست اسلام پای می فشارند. حضور و ظهور طالبان می تواند علاوه بر عوارض اجتماعی و سیاسی، تهدیدی علیه اندیشه ی پویا، مترقی و معنوی مسلمانان نواندیش باشد.


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  12:17 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

امام خمینی و اندیشمندان جهان اسلام

رسالت بوذری

اشاره: حرکتی که امام خمینی، قدّس سرّه، برای احیای هویت اسلامی مسلمانان آغاز کرد، فقط به کشور ایران محدود نشد و در فاصله زمانی کوتاهی مسلمانان جهان، از جنوب آسیا گرفته تا شمال آفریقا و از منطقه بالکان تا قفقاز را تحت تأثیر قرار داد.
وجود بی بدیل امام راحل تأثیری شگرف بر اندیشمندان جهان اسلام گذاشت و باعث گردید که ایشان با تأملی دوباره درباره اسلام به آنچه سالها از دست داده بودند، برگردند.
آنچه در پی آمد، گفتگوی کوتاهی است با تنی چند از اندیشمندان مسلمان از کشورهای مختلف که به مناسبت سالگرد ارتحال امام امت، به جمهوری اسلامی ایران آمده بودند. از آنها پرسیدیم: «چه چیزی در وجود امام خمینی بود که شما را جذب کرد؟» آنها پاسخ ما را اینچنین دادند:

سید حسن عباس فطرت 65 ساله از روحانیون کشور هندوستان و مدیر مسؤول هفته نامه صداقت در کشور هندوستان و مدرس حوزه علمیه در آن کشور است. حسن عباس فطرت با وجود این که تحصیلات دینی را در قم و هند به پایان رسانده، اما لیسانس زبان انگلیسی هم دارد، با او در هتل آزادی به گفتگو نشستیم، او در پاسخ سؤال ما گفت:
من کتابی نوشتم تحت همین عنوان «امام خمینی، قدّس سرّه». ببینید امام در عرصه عملی اسلام را بنیان کرد و من به عنوان شاگرد کوچکی از مکتب او همواره شارح اندیشه های او بوده ام.
چندین مقاله هم در این زمینه نوشته ام. افکار امام تأثیر زیادی در من و مردم هندوستان داشته است، نظرات ایشان در باب حکومت، در باب زنان، در باب سیاست همه و همه باعث شده که ما بیشتر به او بپردازیم. بطور کلی خمینی چیزی دیگر و جدای از همه علمای دیگر بود.
دومین فردی که سراغ او رفتیم، سید محمدسلمان نقوی فرزند شهید دکتر سید محمدعلی نقوی از دانشجویان دانشگاه امامیه پاکستان است، پدر او از فعالین دانشگاه امامیه پاکستان و از بنیانگذازان سازمان دانشجویان امامیه پاکستان و از فعالین دانشگاه امامیه بوده که مظلومانه به شهادت رسیده است.
او نیز پاسخ ما را چنین داد:

این که امام در عمل و گفتار تفاوتی نداشته یعنی آنچه را که می گفتند آن را عمل می کردند همین باعث شده که من بشدت متأثر از امام خمینی باشم و افکار امام را در پاکستان نشر بدهم.
فرد دیگری که سراغ او رفتیم شیخ محمدحسن نجفی ذاکری معروف به ذاکری از علمای پاکستان بود که تحصیلات خود را در نجف به پایان رسانده و هم اکنون مشغول تبلیغ در کویته پاکستان است و همچنین امام جمعه شهری از توابع کویته به نام «ماچ» می باشد که شهری است که وهابیان حضور جدی در آن شهر دارند و شیعیان بشدت در ضعف هستند.
شیخ محمدحسن ذاکری در پاسخ پرسش ما گفت:
البته این سؤال شما بسیار سخت است و من باید مطالب مفصلی را بگویم اما به اجمال این که یکی از کارهای مهم امام این بود که مسایل فقهی را به روز مطرح کرد، یعنی جزیی ترین مسایل دینی را با زبان مردم و به زبان روز مطرح کرد که همان بحث فقه پویا و سنتی است که بحث مفید است که که مجال آن در اینجا نیست.
سید طفیل حسین شیرازی از کشور پاکستان فرد دیگری بود که به سؤال ما پاسخ داد. او تحصیلات خود را در انگلستان به پایان رسانده و سپس به پاکستان بازگشته است.
نامبرده سؤال ما را اینگونه پاسخ داد:
من پیش از انقلاب، امام خمینی، قدّس سرّه، را می شناختم. از روزی که به پاریس (نوفل لوشاتو) تبعید شدند، اخبار زندگی ایشان را بدقت دنبال می کردم سخنرانیها و کتابهای ایشان را بدقت مطالعه می کردم. و وقتی می دیدم که یک نفر بخاطر خدا خانه و زندگی را رها کرده است بسیار در من تأثیر گذاشت. این نکته از زندگی امام برای من جالب بود که ایشان چقدر در راه و هدف خود پایدار و بااخلاص است و این همیشه برای من سرمشق بوده است.
فرد دیگری که سراغ او رفتیم احمد یوسف از نویسندگان سوریه و از نویسندگان روزنامه الشراع لبنانی است که در سوریه منتشر می شود.
او در پاسخ پرسش ما گفت:

انسان امروز با این تمدن جدید، و ابزار تکنولوژی که مواجه می شود، در واقع چیزی به دست می آورد و چیزی از دست می دهد، چیزی که به دست می آورد یک چیز مادی است. اما چیزی که از دست می دهد یک چیز روحی است. و از این لحاظ شخصیت و روح انسان در عصر امروزی با ابزار مدرنیته جدید زیر فشار تمدن غربی جدید است. راه رهایی از این شرایط چیزی نیست جز بازگشت به معنویت و این میسر نمی شود جز از راه بازگشت به اسلام، که پناه بیاوریم به دامن گشاده این دین روحانی که ارزشهای انسانی ما و کرامت ما حفظ شود. و این درست همان راهی است که امام خمینی به روی ما گشود.
الشیخ محمد ابوالخیر شکری از روحانیون بزرگ و معروف سوریه و امام جمعه مسجد بزرگ امام شافعی دمشق و مدیر التحفیظ القرآن الکریم دمشق، فرد دیگری بود که با او به گفتگو نشستیم.
از او پرسیدیم چه چیزی شما را مجذوب امام خمینی، قدّس سرّه، کرد؟ او پاسخ داد:
ببینید یک نویسنده آمریکایی است به نام مایکل هارد، که کتابی نوشته است به نام «الاوایل» یعنی «اولینها در تاریخ»، در این کتاب بررسی کرده است چه کسانی در تاریخ بشریت اثر گذاشته اند چه خیر چه شر، مهم این است که چه کسانی اثر گذاشته اند. مایکل هارد شخص اول که انتخاب کرده شخصیت پیامبر اکرم، صلّی اللّه علیه وآله، است چون این شخص توانست هم از لحاظ دنیوی به پیروزی کامل برسد و هم از لحاظ اخروی و معنوی دنیا را تحت تأثیر قرار دهد در واقع جمع بین دنیا و آخرت را خوب انجام داده است، من می خواهم بگویم امام خمینی هم این گونه بود از طرفی یک فقیه، یک رهبر علمی، یک انسان فیلسوف، از طرفی زاهد و عابد و از طرفی یک رهبر سیاسی بود، که همه اینها از او وجودی ساخته بود که جمع اضداد بود که من روز به روز بیشتر با ابعاد وجودی این شخصیت آشنا می شوم و از شخصیت و افکار ایشان استفاده می کنم.
استاد حسن الباش مدرس علوم اسلامی کشور فلسطین است و اکنون در سوریه زندگی می کند، استاد حسن الباش عضو اتحادیه نویسندگان و متفکران فلسطینی است. او 23 کتاب در زمینه مباحث فرهنگی و اسلامی و مباحثی که در مواجهه با غرب و صهیونیست است، به رشته تحریر درآورده است. و مقالات او در مجلات سوری و عربی و ایرانی، از جمله در مجله قرآنی «بیّنات» که در قم منتشر می شود، به چاپ می رسد. او درباره امام خمینی گفت:
آنچه شخصیت امام خمینی را متمایز می سازد، شخصیت فراگیر اوست و این که او فکر عرفانی و فلسفی و سیاسی را با هم جمع کرده بود، شخصیتی که در عین این که کتابی عرفانی به نام شرح دعای سحر می نویسند در عین حال رهبری سیاسی یک اجتماع را بر عهده دارد، او جمع اضداد بود لذا چنین شخصیتی در عصر ما نادر است و او عالم مادی و روحانی را با هم جمع کرده بود.
نظر صدرالمتأالهین این است که با توجه به روایات زیاد و صحیحی که از امامان و بزرگان از اهل بیت رسیده است، مذهب رجعت حق است و هنگام ظهور قائم آل محمد تحقق می یابد در پاسخ سؤال ما گفت:
من کتابی نوشتم تحت همین عنوان «امام خمینی، قدّس سرّه». ببینید امام در عرصه عملی اسلام را بنیان کرد و من به عنوان شاگرد کوچکی از مکتب او همواره شارح اندیشه های او بوده ام.
استاد حسن الباش مدرس علوم اسلامی کشور فلسطین است و اکنون در سوریه زندگی می کند، او درباره امام خمینی گفت:
آنچه شخصیت امام خمینی را متمایز می سازد، شخصیت فراگیر اوست و این که او فکر عرفانی و فلسفی و سیاسی را با هم جمع کرده بود، شخصیتی که در عین این که کتابی عرفانی به نام شرح دعای سحر می نویسند در عین حال رهبری سیاسی یک اجتماع را بر عهده دارد، او جمع اضداد بود لذا چنین شخصیتی در عصر ما نادر است و او عالم مادی و روحانی را با هم جمع کرده بود.


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  12:13 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
این بار اسرائیل با اینترنت آمده است -مرکز اسناد انقلاب اسلامی
[عناوین آرشیوشده]