سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

طالبان و هلال بنیادگرایی

در تابستان سال 1994 میلادی جنبشی به نام جنبش طالبان گام در صحنه ی سیاسی افغانستان نهاد و به مجرد ظهور، این کشور جنگ زده را گرفتار بحرانی دیگر ساخت که هنوز هم سایه ی این بحران از این کشور برنخاسته است. طالبان پس از اعلام وجود، با سرعتی غیرقابل تصور، موازنه ی قدرت را به نفع خود تغییر داد و در مدتی کوتاه، بر بخش اعظم افغانستان چیره شد. بی گمان این پیشرفت شگرف را می توان حاصل روحیه ی قوم گرا و ذهنیت قبیله ای افغان ها دانست. اگرچه عواملی؛ چون عدم کاردانی و ناتوانی سران جهادی گروه های افغان، زیاده خواهی بسیاری از رهبران گروه های جهادی، بی برنامگی و عدم بلوغ نخبگان و نیز دخالت های بیگانگان، در ظهور طالبان و موفقیت ایشان مؤثر بوده است، اما به نظر می رسد که علت العلل این امر را می توان در ساختار سنتی حاکمیت و بافت قومی ـ قبیله ای جامعه ی افغانستان جست وجو کرد.
افغانستان، ترکیبی از قومیت های گوناگون است که هیچ دولتی تاکنون نتوانسته است وحدت ملی را در میان این اقوام پراکنده برقرار نماید. از این رو تمامی دولت های حاکم بر افغانستان از زمان های دور تا به امروز همواره با دو بحران مهم و فلج کننده روبه رو بوده اند:
1. بحران مشروعیت؛

2. بحران توسعه.

در ارزیابی اقوام افغانی می توان از قوم های پشتون (40 درصد)، تاجیک (30 درصد)، ازبک (10 درصد)، هزاره (3/8 درصد)، ایماق (2/4 درصد)، ترکمن (2/4 درصد)، بلوچ (7/1 درصد)، نورستانی (6/0 درصد)، پاشایی (5/0 درصد) و سایر اقوام (4/1 درصد) یاد کرد.
پشتون ها پرجمعیت ترین اقوام افغانی هستند که طالبان نیز از همین قومیت به شمار می آیند. آنها دارای ساختار و نظام قبیله ای اند و هنوز این آداب و رسوم قبیله ای را ترک نگفته اند. مهد اقتدار پشتون ها شهر قندهار است. اگرچه این قوم دارای شخصیت حقوقی و هویت سیاسی نیست، اما عملاً به صورت یک اتحاد سیاسی در افغانستان عمل می کند. بنابراین تصمیم گیری ها در میان قبایل پشتون، از طریق جرگه ی سران قبایل شکل می گیرد که این جمع را «لویه جرگه» می نامند و تصمیم هایی که در این مجامع اخذ می شود «پشتو نوالی» نامیده می شود و به عنوان یک ایدئولوژی ـ که هم بعنوان حقوق عرفی و هم قانونی که دارای ضمانت اجراست ـ به حساب می آید.
گروه طالبان سعی وافر دارند که در مجامع تصمیم گیری خود، نمایندگانی از سایر قومیت های افغان رسوخ و نفوذ نکنند و از آنجا که پرجمعیت ترین قومِ افغان هستند، همواره تصمیم های خود را به سایر اقوام و قبایل تحمیل می کنند.

مهم ترین اسباب ظهور، پیروزی و فتوحات طالبان

درگیری میان اقوام و جانبداریِ سران جهادی افغان از منافع قومی ـ و نه ملی ـ مهم ترین اسباب پیروزی و فتوحات طالبان به شمار می آید. دکتر حمید احمدی در این خصوص معتقد است: «یکی از عوامل مهم داخلی که منجر به ظهور طالبان در افغانستان شد، ناتوانی رهبران جهادی در استقرار یک دولت فراگیرِ ملی و تمایل برخی از ایشان به اعمال سلطه در برابر دولت مجاهدین بود. هریک از گروه ها درصدد بودند اقتدار بیشتری در دولت داشته باشند.» بنابراین می توان اظهار داشت که طالبان، قبل از اینکه محصول تصمیمات خارجی در بیرون از مرزهای افغانستان باشند، نتیجه ی تحزّب گرایی، قوم گرایی، اختلافات درونی و عملکرد نامطلوب نیروهای جهادی بعد از انتقال قدرت هستند.
در تشکیل طالبان و موفقیت ایشان ـ علاوه بر ضعف ها و فتور داخلی ـ نمی توان نقش سازمان اطلاعات پاکستان (I.S.I)، نقش نصرالله بابر، وزیر کشور سابق پاکستان، کمک های مالی و سیاسی عربستان، و نیز حمایت های آشکار و نهان امریکا را نادیده گرفت.

اندیشه ی اجتماعی طالبان

در ادبیات سیاسی معاصر، برای نامگذاری و تقسیم بندی جوامع بشری از دو عنوان «جامعه ی مدنی» و «جامعه ی توده ای» استفاده می شود. جامعه ی مدنی اصطلاحا جامعه ای است که با حفظ حقوق شهروندی افراد، آزادی اجتماعی و سیاسی آنها مفروض تلقی شده و با ایجاد کانون های مستقل، فضاهایی میان دولت و فرد برقرار می کنند. از سوی دیگر در «جامعه ی توده ای»، نگاه به فرد، بیش از آن که از زاویه ی نگرش «شهروند» باشد از منظر «رعیت» است. در چنین جامعه ای، افراد عاری از حقوق طبیعی و آزادی های اجتماعی تلقی می شوند. دولت می تواند ـ نه آنکه موظف باشد ـ حقوقی را؛ مثل آزادی و حقوق انسانی به رعایای خویش اهدا کند و هیچ عرصه ی واسطه ای میان فرد و حاکم، برقرار نیست.
بر اساس این تلقی و تقسیم بندی، به جرأت می توان وضعیت اجتماعی دولت طالبان را وضعیت توده ای، یا توده وار به شمار آورد. در این وضعیت، خبری از وجود رسانه ها و مطبوعات متکثر، آزاد و مستقل نیست. در حکومت طالبان، وجود رسانه های تصویری؛ اعم از تلویزیون و سینما ممنوع اعلام شده است و تنها رسانه ی شنیداری موجود، «رادیو صدای شریعت» است که مواضع و برنامه های طالبان را نمایندگی و عرضه می کند. تنها رسانه ی نوشتاری موجود نیز «روزنامه ی شریعت» است که تحت نظر و هدایت دولت طالبان چاپ و منتشر می شود. طالبان هنرهایی؛ چون نقاشی، فیلمبرداری، موسیقی، عکس از جانداران را حرام دانسته و «ابزارهای شیطانی» به حساب می آورند. نیروهای اداره ی «امر به معروف و نهی از منکر»، روزانه صدها نفر را به جرم شنیدن موسیقی، داشتن آلبوم عکس در خانه، عکاسی، فیلمبرداری، داشتن تلویزیون، ویدئو و آنتن ماهواره و... زیر ضربات شلاق مرگبار خود قرار می دهند.
از سوی دیگر طالبان هیچ اعتقادی به علوم جدید و مؤسسات آموزشی نوین ندارند. آنها علاوه بر بستن مدارس دخترانه در سطح کشور، به استثنای تعداد محدودی از مدارس کابل و جلال آباد ـ که آن هم بیشتر به جهت ملاحظات سیاسی است ـ به سایر استان ها و نهادهای علمی و دانشگاهی اجازه ی فعالیت نمی دهند و بیشتر دانشجویان دانشگاه کابل هم از میان قوم پشتون ـ که طالبان به آنها تعلق دارند ـ انتخاب شده اند. طالبان حتی اجازه ی استفاده از اسکلت، یا اطلس طبی را به دانشجویان رشته ی پزشکی نمی دهند و امکانات کالبدشکافی را از ایشان سلب کرده اند. بر اساس آمار سازمان های امداد خارجی، ازجمله «یونیسف» در «کابل» 150هزار پسر و 104هزار دختر، از آموزش ابتدایی محرومند.
از دیگر شاخص ها و مؤلفه های اجتماعی طالبان، می توان به «فارسی زدایی» ایشان اشاره کرد. طالبان به منظور ایجاد پشتونستان، اقدامات ضدفرهنگی فراوانی انجام دادند که ازجمله ی آنها می توان به تغییر زبان رسمی از فارسی به زبان پشتو نام برد. طالبان، پا را از این هم فراتر گذاشته و تقویم هجری شمسی را به هجری قمری تغییر دادند. و به بهانه ی غیراسلامی بودن عید نوروز از برگزاری هرگونه جشن به مناسبت نوروز ممانعت به عمل آوردند.
تخریب آثار باستانی و میراث فرهنگی موجود در افغانستان و نیز موضوع بسیار مهم «طالبان و مواد مخدر» از دیگر مسایل اساسی در عرصه ی اندیشه ی اجتماعی طالبان است که محافل جهان را به خود معطوف داشته است.

اندیشه ی سیاسی طالبان

از ویژگی ها و خصلت های اندیشه و نظام سیاسی طالبان می توان به نظام ها و ترکیبات سنتی آن اشاره کرد؛ زیرا از یک سو نگرش قومی ـ قبیله ای در راستای احیای حیثیت و افتخارات گذشته، بر ذهن کنشگران سیاسی طالبان حاکم است. و از سوی دیگر، نهاد رهبری در سیستم طالبان، بازتابی ناقص از «ایده ی خلافت» است. بر این اساس، رهبر طالبان از مشروعیت سنتی و کاریزماتیک برخوردار بوده و به هیچ وجه از حیث مشروعیت، بر خواست و اراده ی عمومی مردم متکی نیست. رهبر طالبان «مولی محمدعمر» می باشد که از جانب پیروانش به «امیرالمؤمنین» ملقب است. اساسا منشأ مشروعیت او، سمبلیک و نمادین است؛ چراکه او به دلیل پوشیدن عبای پیامبر اکرم(ص) که آن را «خرقه ی مبارک» می نامد، خود را سزاوار رهبری طالبان به شمار می آورد.
در سیستم سیاسی طالبان، خبری از تفکیک قوا نیست. تصمیمات در همه ی شئون حکومتی؛ اعم از قضاوت، مقام اجرا و قانون گذاری در اختیار رهبر است. به واسطه ی همین ویژگی خاص، نظام سیاسی طالبان را نظام تمامیت خواه (Totaliter) و تمرکزگرا (Cetral) به شمار آورده اند؛ نظامی که فرایند تصمیم گیری و اجرا در کسب کانون واحد متمرکز شده است. طبعا چنین سیستم حکومتی نمی تواند به دموکراسی و رأی مردم اعتنایی جدی نشان دهد. طالبان نه به دموکراسی به مثابه ی شکلی مدرن برای زندگی اعتقاد دارد و نه به دموکراسی به مثابه ی روش و شیوه ای بهداشتی برای حکومت کردن. از این رو مردم هیچ گونه حقی در انتخاب زمامداران و نظارت بر حسن عمل حاکمان ندارند. لذا در چنین حاکمیتی از «احزاب»، نهادهای سیاسی و تشکل های خودجوش و مستقل خبری نیست.
اساسا در نظامی می توان از احزاب سخن به میان آورد که حاکمان بر تکثر کانون ها و حوضچه های قدرت باور داشته و تمرکز قدرت را نفی کرده باشند. اما در نظام های سیاسی طالبان که امکانات قدرت سیاسی در تیول طبقه، طایفه و قوم و قبیله ای خاص است، وجود تفکر حزبی و عنصر تحزّب ناممکن می نماید.

سیاست طالبان در مسایل داخلی و امور خارجی

سیستم سیاسی طالبان در عرصه ی داخلی به نفی حقوق سیاسی شهروندان و اعمال خشونت و تعصّب، با تکیه بر برتری جویی های قومی و نگرش های شوونیستی منجر می شود که از یک سو به دموکراسی و رأی مردم باور ندارد و از سوی دیگر به تکثر کانون های حزبی معطوف به کسب قدرت سیاسی تن نمی دهد و در یک تقسیم منطقی وظایف، تفکیک میان قوای حکومتی را گردن نمی نهد. در عرصه ی خارجی نیز از یک سو به پشتیبانی مالی ـ سیاسی و ایدئولوژیک کشورهایی؛ چون پاکستان، عربستان و... دلگرم است و از سوی دیگر با بی اعتنایی به تمام قراردادها و اصول مصوّب جهانی، از سر لجاجت تمامی کنوانسیون های بین المللی را به بازی می گیرد.
حاصل نظام سیاسی طالبان، ظهور بحران های عدیده است که این بحران ها تاکنون به مدد نیروهای نظامی و خشن طالبان، تبلور عینی نیافته و عواقب آن به تعویق افتاده است که عبارتند از:
1. بحران مشروعیت؛

2. بحران مشارکت؛

3. بحران کارآمدی؛

4. بحران توسعه.

اگرچه حاکمیت طالبان با اتکا به پشتوانه ی قومی ـ قبیله ای خود و نیز به واسطه ی حمایت های خارجی، توانسته است موقتا خود را از آسیب و گزند بحران های فوق رهایی بخشد، اما بی گمان در آینده، عواقب و تبعات این بحران ها، نظام سیاسی طالبان را گرفتار خواهد ساخت.

اندیشه ی دینی طالبان

نظام فکر دینی طالبان، آمیزه ای از اندیشه ی ظاهرگرایانه ی حنفی و حنبلی به همراه تمایلات خشک و خشن صوفیانه ی هندی و رویکرد قوم گرایانه و نژادپرستانه ی پشتونی است. طالبان ادعا می کنند که اسلام مورد نظرشان، همان شریعت محمدی(ص) است و ایشان قصد دارند اصول شریعت اسلامی را به شیوه ی خلفای راشدین اجرا کنند. لذا طالبان از یک سو پس از تصرف شهر کابل، به رهبرشان لقب امیرالمؤمنین دادند و نام دولت اسلامی افغانستان را به «امارت اسلامی افغانستان» برگرداندند. و از سوی دیگر پیوند ماهوی اندیشه ی دینی طالبان با نظام فکری وهابیت انکارناپذیر است؛ زیرا ارتباط نزدیک طالبان با «جمعیت العلمای پاکستان» و نیز «سپاه صحابه» این ظن و گمان را قوت می بخشد. تراوش تمایلات صوفیانه نیز نظام فکری دینی طالبان را به خشونت و سخت گیری عجین کرده است. طالبان، صریحا خود را نمایندگان و برگزیدگان الهی می دانند و معتقدند: «خداوند در قرآن وعده داده است که روزی فراخواهد رسید که یتیمان و بی بضاعت ترین مردم در سرزمین خدا حکومت می کنند. طالبان، این افراد مستضعف، یتیم و بی پناه هستند.» تمامی این مؤلفه ها را می توان در یک مکتب فکری گنجاند و آن مکتب، «حوزه ی دینی دیوبندی» است که کانون تعلیم و تبلیغ اندیشه های طالبانی است. خصومت طالبان با تشیّع و نیز درگیری با هر قوم و قبیله ای ـ به غیر از قوم پشتون ـ ریشه در نگرش قبیله ای و تفسیر عشیره ای از دین دارد. بر این اساس می توان محورهای اصلی تفکر دینی طالبان را اینگونه احصاء کرد:
1. اندیشه ی دینی طالبان، مبتنی بر شریعت اسلامی و به شیوه ی خلفای راشدین است؛
2. اندیشه ی دینی طالبان، آمیزه ای از فقه ظاهرگرای حنفی، یا حنبلی و تفکر متمایل به تصوف خشن است؛
3. اندیشه ی دینی طالبان، قرابت بسیاری با نظام فکری وهابیت دارد؛
4. اندیشه ی دینی طالبان، در واقع بازتابی از باورهای قومی ـ قبیله ای و گرایش نژادپرستانه ی ایشان است.
بدین قرار، طالبان با تکیه بر مؤلفه های فوق، به جای عرضه ی تفسیری متساهل و روادار از دین، قرائتی سخت گیرانه و تعصّب آلود از دین عرضه می کنند. این نکته، چهره ی لطیف و رحمانی دین را سیمایی ستیزه جو و خشن معرفی می کند. بدیهی است که تمسک به ظواهر و مظاهر، غفلت از گوهر دین و اسلام را در پی داشته و دست حاکمان را در اِعمال هرگونه محدودیت برای مردم باز می گذارد؛ محدودیت هایی که در وهله ی نخست، زنان افغانی و در مراحل بعد قومیت های مختلف افغان، و در نهایت تمامی جامعه ی افغانستان را دربر می گیرد.

وضعیت زنان در افغانستان

عقیده ی طالبان بر این است که زنان از آغاز آفرینش، گناهکار آفریده شده اند و تنها راه فرار یک مسلمانِ اصیل از گناه، آن است که زن، یا زن های خانه ی او در پنهانی ترین گوشه ی خانه، زندگی کنند. بر این اساس طالبان برای حضور زنان در انظار، محدودیت های تنگ نظرانه اعمال می کنند. طالبان در اولین فرمان خویش از زنان خواستند که حتی الامکان در انظار عمومی ظاهر نشوند و زمانی از خانه خارج شوند که پوشش کامل داشته باشند. منظور ایشان از پوشش کامل، پوشیدن چادری بزرگ بود که سرتاپا را می پوشاند و یک توری کوچک مستطیل شکل در جلوی چشم ها که حداقل دید را امکان پذیر می سازد.
طالبان زنان را از هر گونه اشتغال محروم کردند و «نگهداری از فرزندان» را به عنوان مهم ترین وظیفه ی زن به حساب آوردند. افزون بر این، در حاکمیت طالبان زنان از حق تحصیل در مراکز آموزشی محروم شدند. مولی محمد عمر در واکنش به درخواست سازمان ملل برای رعایت حقوق بشر و حقوق زنان، صریحا اظهار داشت: «دستیابی زنان به تحصیل و آموزش در مراکز آموزشی، به معنی اعمال سیاست کفر و ترویج بی عفتی و فحشا در افغانستان است. طالبان هرگز به زنان اجازه ی تحصیل و اشتغال نخواهد داد. هدف طالبان جلب رضایت جهانیان نیست، بلکه اجرای احکام شریعت است.»
محرومیت های زنان افغانی محدود به این موارد نیست. ممنوعیت از رانندگی، ممنوعیت خرید و فروش اجناس توسط زنان، ممنوعیت استفاده ی زنان از حمام های عمومی و... همگی از اعمال ظاهرگرایانه ی طالبان در حق زنان افغانی است. گزارش های سازمان های بین المللی همگی حکایت از بروز افسردگی شدید در میان زنان افغان دارد و این عارضه بی گمان ریشه در سخت گیری دولت طالبان نسبت به زنان است.
از سوی دیگر وزارت امربه معروف و نهی از منکر طالبان، به شدّت ساکنان مناطق تحت حاکمیت خود را به رعایت ظواهر سلیقه ای شریعت مجبور و ملزم می کند. اجبار مردان به داشتن ریشِ بلند، سخت گیری برای اقامه ی نماز جماعت، مجبور ساختن مردان به استفاده از مندیل (عمامه)، جلوگیری از استفاده ی مردان از کت و شلوار، اجبار مردان به تراشیدن موی سر، قتل عام شیعیان هزاره ای، خشونت در برابر غیر پشتون های شمال و... همگی از نگرش سخت گیرانه ی طالبان در عرصه ی تفکر دینی حکایت می کند.
بی شک اندیشه ی ظاهرگرا، صوفی مشرب، قومیت گرا و بنیادگرای طالبان، نمونه ی نابی از یک حکومت به ظاهر دینی است که برکرامت انسان و شأن و شایستگی او که در آیات کریمه و احادیث و روایات اولیاء دین بر آن تأکید رفته است، بی مهری و جفا می ورزند.

نتیجه گیری: هلال طالبان و مثلث بنیادگرایی

اگر کمانی از به مرکزیت بیت المقدس و به شعاعی معین، ترسیم کنیم، این کمان پس از عبور جزیی از الجزایر، مصر، سودان، از عربستان و یمن گذر می کند و نهایتا پس از عبور از پاکستان، به مناطق پشتون نشین افغانستان ختم می شود. چنانچه دایره ای به مرکزیت بیت المقدس ترسیم شود، مناطقی از داغستان روسیه، چچن، تاجیکستان، ترکیه و نهایتا شبه جزیره بالکان را در برگرفته و در پایان به شمال آفریقا می رسد. محیط این دایره محل استقرار جنبش های بنیادگرا به معنای سنتی است، اما جریان طالبان در سطح هلالی واقع شده است که امتداد آن از جنوب دریای سرخ آغاز می شود و به کوه های افغانستان ختم می گردد. اگر چه جنبش های بنیادگرا به لحاظ شکلی، شباهت هایی با هم دارند، اما کاملاً نمی توان هیچ یک از ادوار بنیادگرایی را با یکدیگر مشابه دانست. در موج جدید بنیادگرایی که طالبان، نماد و نمونه ی آن است، دیگر مانند دوران جنگ سرد، «فلسطین» محور و آرمان اصلی نیست، بلکه هر سرزمین اسلامی که غیر مسلمان در آن حضور دارد زمینه ای برای پیدایش یک جنبش بنیادگراست. به این ترتیب، حضور نیروهای روس در آسیای مرکزی، نیروهای امریکا در شبه جزیره ی عربستان، نیروهای ارمنستان در قره باغ، قبطی ها در سودان، صرب ها در بوسنی، هندوها در کشمیر و... همگی در حکم اسراییلی های اشغالگر فلسطین هستند و دشمن فرض می شوند.
تحلیل پدیده ی طالبان در صورتی امکان پذیر است که مقتضیات موج نوین بنیادگرایی به درستی شناخته و ارزیابی شود. ذکر این نکته لازم است که آرمان گرایی مسلمانان و استقلال طلبی ایشان، هیچ گاه مورد سرزنش و مذمت منصفان واقع نشده است. آنچه محل ملامت اندیشمندان صالح مسلمان و غیر مسلمان است، خشونت ورزی های کور و هویت طلبی های بی اعتنا به ضوابط معقول بین المللی است. بی گمان طالبان به عنوان نمونه ی ناب از «بنیادگرایی بیمار» چهره ی لطیف و خردپسند اسلام را در جهان معاصر مخدوش می کند. تأکید افراطی بر سنت سلف صالح و بی توجهی به مقتضیات روز و نیز تکیه ی مفرط بر ظاهرگرایی و صوفی مشربی ـ در عین قومیت پرستی ـ صف بنیادگرایان طالبانی را از جماعت روشن اندیشان مسلمان جدا می کند. روشن اندیشان مسلمان و نواندیشان دینی در سنت همواره بر عنصر گفت وگو، خردورزی، تساهل و درک عمیق و درست اسلام پای می فشارند. حضور و ظهور طالبان می تواند علاوه بر عوارض اجتماعی و سیاسی، تهدیدی علیه اندیشه ی پویا، مترقی و معنوی مسلمانان نواندیش باشد.


نوشته شده در  جمعه 87/2/20ساعت  12:17 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
این بار اسرائیل با اینترنت آمده است -مرکز اسناد انقلاب اسلامی
[عناوین آرشیوشده]