پژوهشگر: محمدتقی تقیپور
چکیده: برقراری ارتباط بین اسرائیل و دستگاه سلطنت پهلوی و گسترش همکاریهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اطلاعاتی و نظامی این دو رژیم، بخش جذاب و عمده حضور و فعالیت صهیونیستها در ایران است که در جای خود به طور جداگانه نیازمند مطالعه و بررسی است.
_________________________________
برقراری ارتباط بین اسرائیل و دستگاه سلطنت پهلوی و گسترش همکاریهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اطلاعاتی و نظامی این دو رژیم، بخش جذاب و عمده حضور و فعالیت صهیونیستها در ایران است. در اسفندماه سال 1328 ش، یعنی حدود یک سال و اندی پس از اعلام تأسیس اسرائیل، دولت شاهنشاهی ایران، این رژیم را به صورت «دو فاکتو» به رسمیت شناخت.
برقراری ارتباط بین اسرائیل و دستگاه سلطنت پهلوی و گسترش همکاریهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اطلاعاتی و نظامی این دو رژیم، بخش جذاب و عمده حضور و فعالیت صهیونیستها در ایران است که در جای خود به طور جداگانه نیازمند مطالعه و بررسی است.
در اسفندماه سال 1328 ش، یعنی حدود یک سال و اندی پس از اعلام تأسیس اسرائیل، دولت شاهنشاهی ایران، این رژیم را به صورت «دو فاکتو» به رسمیت شناخت.
صرف نظر از علل، عوامل و چگونگی این اقدام رژیم پهلوی و نیز اعمال نفوذ و حتی رشوهای که صهیونیستها به بعضی رجال و مقامات ایرانی پرداخت کردند؛ واقعیت این است که اقدام ایران در میان جوامع مختلف اسلامی در جهان، به خصوص کشورهای اسلامی، بازتاب منفی فراوان به دنبال داشت. در ایران نیز مردم مسلمان تحت رهبری عالمان دینی به شدت در قبال این تصمیم اعتراض کردند و عکسالعمل نشان دادند. بعضی نمایندگان مجلس شورای ملی نیز دولت وقت را مورد سؤال و بازخواست قرار داده و این اقدام را محکوم کردند. معالوصف رژیم پهلوی ضمن صدور اعلامیهای، دولت غاصب اسرائیل را به رسمیت شناخت و «عباس صیقل» را به عنوان نماینده رسمی انتخاب و به فلسطین اشغالی اعزام کرد. این در حالی بود که پیش از این «رضا صفی نیا» به عنوان مأمور مخصوص دولت شاهنشاهی به فلسطین اعزام شده بود.
بازتاب منفی گسترده موضوع شناسایی اسرائیل در داخل و خارج کشور و به ویژه اعتراضهای مردم مسلمان ایران به رهبری عالمان دینی، از جمله آیت الله کاشانی، سرانجام سبب صدور اعلامیهای از سوی نخستوزیر، در تیرماه سال 1330 ش، مبنی بر قطع رابطه ایران و اسرائیل گردید. صفی نیا نماینده اعزامی دولت ایران به تهران فراخوانده شد و سرکنسولگری ایران در فلسطین اشغالی نیز تعطیل گردید. البته واقعیت این بود که رژیم پهلوی شناسایی «دوفاکتو»ی اسرائیل را ملغی اعلام نکرده بود. لذا پس از کودتای 28 مرداد 1332 ش، این ارتباط مجدداً برقرار شد؛ به گونهای که محمدرضا پهلوی طی مصاحبهای در مرداد ماه سال 1339 شناسایی اسرائیل را مورد تأیید قرار داد و موضوع تعطیلی کنسولگری ایران و فراخوانی نماینده سیاسی دولت را ناشی از مشکلات مالی اعلام کرد.
شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی ایران به عنوان یک کشور بزرگ اسلامی، برای صهیونیستها در عرصه منطقهای و بینالمللی دستاوردی بسیار ارزشمند و حائز اهمیت بود. از سوی دیگر، به روشنی قابل اثبات بود که گسترش ارتباط و همکاری دولت شاهنشاهی با اسرائیل، در عرصههای گوناگون، نه فقط دستاورد مورد قبول برای کشور ایران نداشت، بلکه کاملاً یک سویه و به سود اسرائیلیها و در مسیر استراتژی رژیم صهیونیستی بود. تنها ثمرة این همکاری برای دربار پهلوی، برخورداری از حمایت کانونها و اشخاص ذینفوذ یهودی و صهیونیستی آمریکا و اروپا در جهت تحکیم و تقویت سلطنت بود. آنها از این طریق محمدرضا را تطمیع و دچار غرور و خود بزرگبینی کاذب میکردند؛ به گونهای که این فکر در او تقویت شده بود که با برخورداری از حمایت و پشتیبانی لابی صهیونیسم در اروپا و آمریکا، بقا و تداوم سلطنت پهلوی برای همیشه تضمین شده است.
شناسایی اسرائیل از سوی ایران نه فقط حرکتی در جهت مشروع جلوه دادن دولت غاصب اسرائیل و اشغال سرزمین فلسطین، بلکه تلاشی در مسیر خارج ساختن رژیم صهیونیستی از انزوای سیاسی در منطقه و جهان اسلام بود. به علاوه، این اقدام دولت، تکاپویی در راستای ایجاد اختلال در وحدت کشورهای اسلامی و مسلمانان منطقه در قبال دولت مهاجم و اشغالگر صهیونی بود.
در عرصه روابط اطلاعاتی نیز این همکاری نه تنها سودی برای ایران به دنبال نداشت، بلکه موجب نفوذ موساد در همه ارکان این کشور شده بود. پروتکل همکاری اطلاعاتی ایران با اسرائیل و استقرار پایگاههای جاسوسی و اطلاعاتی صهیونیستها در مناطق غرب و جنوب کشور و اعزام صدها جاسوس کار کشته به کشورهای اسلامی و عربی همجوار، موقعیت اسرائیل را در برابر مسلمانان تقویت میکرد. این موقعیت سبب میشد تا اسرائیلیها با دستیابی به اخبار و اطلاعات و اسرار محرمانه کشورهای اسلامی و مسلمانان منطقه، امکان ارزیابی موقعیت نظامی و سیاسی آن کشورها را داشته و در مواقع مقتضی از آمادگی لازم برای مقابله و یا تهاجم به ممالک عربی برخوردار باشند.
همکاری جاسوسی و اطلاعاتی موساد و ساواک تحت عنوان «طرح کریستال» و نیز همکاری اطلاعاتی سه جانبه ایران، اسرائیل و ترکیه تحت عنوان «نیزهی سه سر» نه فقط مسلمانان منطقه را نسبت به ایران بدبین و موجب تفرقه بین مسلمین میشد، بلکه نیازهای استراتژیک دولت منفور و منزوی اسرائیل را در حوزة مسائل نظامی و اطلاعاتی تأمین میکرد.
پروتکل همکاری اطلاعاتی دو رژیم پهلوی و اسرائیل، سرزمین ایران را به پایگاه امن و بیبدیل تبدیل کرده بود. این پایگاه نظامی و ایستگاه اطلاعاتی نه فقط در مسیر تحکیم و تقویت موقعیت اسرائیل و تداوم موجودیت آن قابل ارزیابی بود، بلکه برای استراتژی تهاجمی اشغالگران صهیونیست به کشورهای اسلامی نیز تضمین شده بود.
در عرصه روابط اقتصادی نیز نیازمندیهای اسرائیل در بخش انرژی، سوخت و مواد اولیه از طریق ارسال نفت مورد احتیاج صهیونیستها تأمین و به این بهانه، میلیونها دلار اقلام غیرضروری، از سلاحهای جنگی تا فرآوردههای غذایی اسرائیلی وارد بازار ایران میشد. یعنی اسرائیلیها هم نفت و مواد انرژیزای مورد نیاز خود را از این راه تأمین میکردند و هم برای عرضه و فروش کالاهای خود بازار آماده و تضمین شده داشتند.
در عرصههای فرهنگی و ورزشی نیز رژیم پهلوی به شدت سعی داشت، دولت صهیونیستی و اسرائیلیها را از حصار انزوا و تحریم کشورهای اسلامی منطقه بیرون بیاورد. مبادله تیمهای ورزشی و برگزاری مسابقات گوناگون تماماً حرکتی در این راستا بود.
اعزام دانشجویان و کارآموزان مسلمان ایرانی به فلسطین اشغالی، برقراری تورهای سیاحتی و دعوت شماری از استادان، روشنفکران و نویسندگان ایرانی برای سفر و بازدید از مناطق اشغالی، بخشی از روابط و همکاری فرهنگی، علمی و ورزشی با هدف ایجاد زمینههای فکری، روانی و فرهنگی جهت پذیرش اسرائیل از سوی مردم مسلمان ایران بود. صهیونیستها در راستای تعقیب اهداف مزبور، همه ساله، دهها نفر را از میان استادان دانشگاه، نویسندگان، روزنامهنگاران، دانشجویان و … انتخاب و برای گردش، تفریح و یا بازدیدهای علمی به فلسطین اشغالی دعوت میکردند.
البته از خیل میهمانان ایرانی، بودند کسانی که چندان نمک ناشناس نبودند! و در مدح و ستایش از میزبانان اسرائیلی سنگ تمام میگذاشتند و مبلّغ دو آتشه اسرائیل میشدند.
سعید نفیسی، پژوهشگر و نویسندة پرآوازه ایرانی! تنها یک نمونه از این میهمانان بود که زحمات میزبان را پاس داشت. او در آذرماه سال 1336 از طریق مهیر عزری، نماینده سیاسی اسرائیل در ایران و به دعوت وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی چند صباحی نزد اسرائیلیها میهمان بود. سعید نفیسی چنان از پذیرایی و میهماننوازی میزبانان اسرائیلی به وجد میآید که در همان زمان، در هتل محل اقامت خود، قطعه شعری با عنوان «گل امید» که بیشتر به یک ترانه صهیونیستی شباهت دارد، میسراید و آن را تقدیم میهمانداران خود میکند.
در بخشی از این شعر، از رژیم غاصب و نامشروع اسرائیلی چنین ستایش میشود:
در اینجا1 نوبهاران با هزاران جلوه رنگ زندگی دارد
در آنجا2 باد سر سخت زمستان دانه اندوه میکارد
در اینجا ماه بردندانههای قصر شادی نور میریزد
در آنجا سایه مهتاب بر ویرانهها، با ظلمت و غمها میآمیزد
در اینجا با همه نا آشناییها صفا دارند. 3
سعید نفیسی، طی این سفر یادداشتی از خود به یادگار می گذارد که در آن از سرزمین فلسطین به عنوان «یک توده خاک» و از اسرائیل به عنوان «تمدنی بر ویرانه فلسطین» یاد میکند.
نفیسی چون بن گوریون و گلدامایر « فلسطین را کویری بیمردم، برای مردمی بی سرزمین» میخواند و مینویسد:
مشکلات کشور اسرائیل امروز در جهان متمدن، یکی از مهمترین مسائل جهان است. سرزمینی که نُه سال پیش (قبل از تأسیس اسرائیل) یک توده خاک از آسیا بود که در آن قدری بیش از یک میلیون مردم سیه روزگار واپسرانده زندگی میکردند. [...] تا چندی پیش جز سرزمین بایر خشکی نبود؛ اینک خانهها، کارخانهها، بنگاههای علمی، مدارس، بیمارستانها، شهرها، مؤسسات فرهنگی، گویی در اندک مدت از زمین روییدهاند. 4
اسرائیلیها با دعوت بسیاری از دانشگاهیان، صاحب منصبان، روزنامهنگاران، روشنفکران و دانشجویان ایرانی در پی چنین دستاورد تبلیغاتی صهیونیسم پسندی بودند، تا از قبل این ترفندهای تبلیغاتی و دروغین میزان نفرت و خشم مردم مسلمان ایران و منطقه را نسبت به مهاجمان سفاک صهیونیست کاهش دهند. اما جز عدهای معدود، عموم مردم مسلمان ایران هیچگاه تحت تأثیر تبلیغات دروغین اسرائیل و مبلغان دستپروردهی آنها قرار نگرفتند و همواره مواضع و گرایشهای ضد صهیونیستی عمیق و شدید خود را حفظ کردهاند.
به هر روی، اسرائیلیها برای ایجاد یک پایگاه فرهنگی در داخل ایران تلاشهای فراوان کردند، اما به دلیل پایبندی مردم مسلمان ایران به اصول، ارزشها، آداب و فرهنگ ناب اسلامی، آنها هیچ گاه به نتایج دلخواه خود نرسیدند. بر این اساس صهیونیستها سرمایهگذاری در حوزه مسایل نظامی و اطلاعاتی را، بیش از همه، مطلوب و مطابق استراتژی خود ارزیابی کرده بودند. براساس این ارزیابی، استراتژیستهای کهنه کار صهیونی، ایران را تنها پایگاه امن، آرام و مطمئن اسرائیل در میان دریای مسلمانان و اعراب میدانستند. آنها برای حفظ و تقویت این پایگاه درصدد تبدیل آن به یک زرادخانه جنگی تحت نظارت و کنترل اسرائیل بودند. در راستای این ارزیابی، نظام اطلاعاتی صهیونیسم، طرح تجهیز ایران به سلاح اتمی را در دستور کار قرار داد. طبق اسناد و منابع موجود، یکی از مرموزترین قراردادهای نظامی و اطلاعاتی در منطقه خاورمیانه، طی نیم قرن گذشته، «پروژهی گل» و به قولی دیگر «عملیات گُل» نام داشت. بر اساس این پروژه، اوری لوبرانی رئیس نمایندگی اسرائیل در ایران، طی گفت و گویی با رییس ساواک، آمادگی دولت صهیونی را برای همکاری اتمی با ایران اعلام و تصریح و تأکید کرد که اسرائیل ضروری میداند تا ایران را به بمب اتم مجهز کند. او در ادامه افزود:
ما آماده همکاری اتمی در هر زمینهای هستیم (...) حتی اگر ایران بخواهد ما میتوانیم سلاح اتمی هم برای شما تولید کنیم. جداکردن اورانیوم 235 از 238 برای تولیـد سلاح هستهای کار بسیار سادهای در اسرائیل محسوب میشود. چون ساختن سلاح هستهای از این مرحله به بعد کار مهمی نخواهد بود. 5
منابع غربی نیز در این باره نوشتند: در بهار سال 1977 م / 1356 ش، شیمون پرز وزیر جنگ اسرائیل توافقنامهای را در زمینه همکاری ایران با برنامه موشک بالستیک اتمی اسرائیل امضا کرد که براساس آن ایران هزینه این همکاری را به صورت یک میلیارد دلار نفت خام میپرداخت و یک فرودگاه و یک سایت پرتاب برای آزمایش دور برد موشکی و نیز محلی برای سوار کردن موشک در اختیار اسرائیل میگذاشت. 6
طرح تجهیز ایران به سلاح اتمی نشانه اعتماد کامل اسرائیل و امپراتوری جهانی صهیونیسم به نظام سلطنتی پهلوی بود. این طرح مشترک بخشی از سرمایههای مورد نیاز اسرائیل را تأمین میکرد و از سوی دیگر میدان آزمایشی به پهنه ایران و دور از دیدرس کشورهای عربی و اسلامی همجوار فلسطین، برای اسرائیل یک امتیاز ویژه و منحصر به فرد محسوب میشد.
به علاوه این پروژه مشترک بیش از پیش بین ایران و دیگر کشورهای اسلامی منطقه فاصله و اختلاف ایجاد میکرد و بالعکس، موجبات محکمتر شدن حلقه پیوند و وابستگی ایران به اسرائیل را فراهم میآورد. مهمتر از همه، رژیم صهیونیستی درمواقع اضطراری میتوانست از پایگاه ایران، از این تجهیزات به عنوان یک اهرم روانی و سیاسی و بلکه نظامی، علیه مسلمانان منطقه بهرهبرداری کند.
اما آنچه، تا آن زمان در محاسبات استراتژیستهای جهانی صهیونیست، جایگاه چندانی نداشت، امواج رو به گسترش انقلاب اسلامی در میان مردم مسلمان ایران بود که همه آنها را به طور غیر مترقبه، دچار سردرگمی و آشفتگی فکری نمود.
سرانجام پیروزی نهضت اسلامی مردم مسلمان این کشور به رهبری حضرت امام و سقوط دژ تسخیر ناپذیر آمریکا و صهیونیسم در این سرزمین برای جامعه اطلاعاتی و سیاسی غرب و صهیونیستها، کاملاً غیر منتظره و حیرتانگیز بود. سقوط این کانون بزرگ توطئه برای امپراتوری جهانی صهیونیسم که حداقل چندین دهه برای ایجاد و استحکام آن برنامهریزی و سرمایهگذاری همه جانبه نموده بود، بسیار سنگین و تکاندهنده و غیر قابل پذیرش بود. به اعتراف آگاهان در غرب، بر اثر این رویداد بزرگ، سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، اروپا و صهیونیسم تا مدتها «دچار شوک و پریشانی»7 بودند که تبعات و پیامدهای آن هنوز در سیاستهای تهاجمی و خشمآلود رهبران و سیاستگذاران و برنامهریزان نظام سلطه جهانی علیه جمهوری اسلامی آشکار است.
پانوشتها:
1ـ مقصود «اسرائیل» است.
2ـ منظور «ایران» یعنی زادگاه و وطن شاعر است.
3 ـ فصلنامه رهآورد، چاپ آمریکا.
4ـ همان.
5 ـ استراتژی پیرامونی اسرائیل، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ چاپ اول، 1383.
6 ـ کاکبورن، اندرو ولسلی؛ ارتباط خطرناک، ترجمه محسن اشرفی، مؤسسه اطلاعات، 1371.
7 ـ بلک، یان؛ و موریس، بنی؛ جنگهای نهانی اسرائیل، ترجمه جمشید زنگنه، دفتر نشر و فرهن اسلامی، 1373.
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت سوم
ـ اشتراکات و اختلافات لیکود و کارگر
در بررسی کلی اصول و مبانی ایدئولوژیک و نحوه عملکرد دو حزب لیکود و کارگر میتوان نتیجه گرفت که دو جناح در اصول و همچنین اهداف استراتژیک مشترک بوده و تنها در رویه و ابزار مورد استفاده کم و بیش تفاوتها و اختلافاتی با یکدیگر دارند. ابتدا برخی از اصول اساسی و اهداف راهبردی سیاست خارجی دو حزب و سپس برخی تفاوتهای بین دو حزب را مطرح میکنیم.
(1ـ5)ـ اهداف راهبردی و اصول مشترک
1ـ نگرش بدبینانه به محیط خارج و نظام بینالملل؛
2ـ صهیونیسم و التزام عملی به آن؛
3ـ استناد به حقوق توراتی در مورد حق یهود بر سرزمین اسراییل؛
4ـ نژادپرستی یهودی؛
5ـ تلاش برای حفظ و تکامل یکپارچگی، استقلال و امنیت اسراییل؛
6ـ فراخوانی و جذب یهودیان سراسر عالم؛
7 ـ جلب حمایت و مساعدت کشورهای بزرگ بیگانه به ویژه ایالات متحده؛
8 ـ توسعه روابط با کشورهای جهان و به ویژه تلاش برای همگونی و خروج از انزوا در خاورمیانه؛
9ـ «امتناعگرایی» در قبال روند صلح به دلایل صهیونیستی و امنیتی؛
10ـ تلاش برای استقرار «یک صلح اسراییلی» با اعراب؛
11ـ حفظ قدس به عنوان پایتخت اسراییل؛
12 ـ ممانعت از تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی و تلقی اردن و فلسطین به عنوان کشوری واحد؛
13ـ تلاش برای حفظ و کنترل سرزمینهای اشغالی با اهدافی توسعهطلبانه و امنیتی؛
14ـ حفظ و گسترش شهرکهای یهودینشین در سرزمینهای اشغالی به دلایل نفوذی، امنیتی و گسترشطلبانه؛
15ـ استراتژی دفاعی مبتنی بر حفظ تفوق و برتری قطعی نظامی.
دو جریان سیاسی اصلی اسراییل در مورد اصول اساسی و اهداف استراتژیک مزبور همداستان هستند. آنچه باقی میماند، برخی مسائل شکلی و روشی و ابزاری است که در راستای وصول به اهداف و آرمانهای مورد نظر به کار گرفته میشود. صهیونیسم اساسی است که همه احزاب و جریانهای سیاسی اسراییل بر مبنای آن شکل گرفته و تداوم یافتهاند. اهداف و راهبردهای صهیونیستی در کنار ویژگیهای خاص جامعه اسراییل و همچنین نحوه تکوین و شرایط منطقهای، سیاستگذاران اسراییل اعم از راست یا چپ را در شرایط و موقعیتهای مشابه تصمیمگیری و اقدام قرار میدهد به گونهای که اغلب حتی تفاوت چندانی در راهبردهای اقدام دو جناح مشاهده نمیشود و سطح تفاوتها و اختلافات به مسائل تاکتیکی و تکنیکی تنزل میکند. این همسویی به ویژه در مسائل مربوط به سیاست خارجی بیشتر از مسائل داخلی خود را نشان میدهد. تفاوتها و اختلافات مورد نظر نیز عمدتاً ناشی از برخی نگرشهای متمایز به محیط پیرامونی است که بازتاب آن در جهتگیریهای سیاست خارجی و ترتیب شئون امنیتی و نظامی خاصی متبلور شده است.
(25)ـ تفاوتها و اختلافات
ساختار اصلی حزب کارگر از یهودیان اروپای شرقی و مرکزی است و پایگاه اجتماعی آن نیز یهودیان غربی تبار (اشکنازی) میباشد.به رغم تمایلات چپگرایانه، این حزب عمده آرای خود را از بین طبقات متوسط، یهودیان غربی که جزو طبقات بالا هستند و گروه سنی بالای پنجاه سال کسب میکند. در همین حال، ساختار لیکود از اقشار مختلف ثروتمند، متوسط، و فقیر تشکیل شده و اغلب آنان از یهودیان شرق و متمدن و دارای فرهنگ و موقعیت اجتماعی بالا هستند. گذشته از حمایت یهودیان افراطی و نژادپرست، پایگاه اجتماعی این گروهبندی، جوانان و یقهآبیها میباشد.
سیاستهای اقتصادی اجتماعی حزب کارگر به گونهای است که به اقتصاد ترکیبی و رقابتی، متشکل از بخش خصوصی، دولتی، هیستادروت و دادن فرصت برابر اقتصادی به همگان پایبند است و به واگذاری طرحهای اقتصادی دولت به بخش خصوصی و تداوم خدمات اجتماعی و درمانی به مردم از سوی دولت تأکید دارد. اما گروهبندی لیکود قایل به واگذاری شرکتهای دولتی به بخش خصوصی، فروش سهام دولتی در بانکها و در مورد هیستادروت، لیکود معتقد است که ارتباطات موجود میان سندیکاهای کارگری و صندوق بیماران و بازنشستگی باید از میان رفته و دولت عهدهدار تأمین اجتماعی و درمانی شود.
مبنای اصلی تفاوت و اختلاف در رویهها و تاکتیکهای سیاست خارجی لیکود و کارگر از آنجا ریشه میگیرد که از دیدگاه افراطی حزب لیکود تنها آنچه یهود انجام میدهد، میگوید یا باور دارد، دارای اهمیت سیاسی است و لذا اهمیت به روح و وحدت یهود داده، تأثیر عوامل جهان خارج را حداقل میداند و شکستهای خود و جامعه یهود را به عهده یهودیان «بد و خائن» میداند. در اذهان حزب لیکود، جهان خارج چنان بیاهمیت تلقی میشود که وجود آن تقریباً نادیده گرفته میشود. اما از دیدگاه حزب کارگر، جهان خارج وجود دارد و بسته به اهمیت نهادهای نظامی باید تصمیمات مناسب آن اتخاذ شود. به همین خاطر نیاز به انطباق با شرایط موجود دارد. از نظر لیکود، سیاستهای یهود به این معنا نمیتواند اشتباه باشد و این به خاطر «فضیلت یهودی» بودن است.
در عرصه سیاست خارجی و به لحاظ رابطه موجود بین جهتگیری امنیتی و اهداف و مقاصد سیاسی، حزب لیکود به شدت با این مفهوم کلاوزویسیتی عجین است که جنگ ابزاری است جایگزین دیپلماسی و تحت شرایطی خاص، یک کشور خود را در شرایطی مییابدکه ناگزیر از کاربرد قدرت نظامی برای حصول به مقاصد سیاسی است. جهتگیری دیگر، منکر گزینه نگ است که خود ناشی از این فلسفه است که دفاع تنها دلیلی است که به لحاظ اخلاقی کاربرد نیروی نظامی را موجه میکند. رهیافت انکاری که به شدت توسط کارگر تبلیغ میشود، مبتنی بر پذیرش حفظ وضع موجود بین اعراب و اسراییل میباشد. به این ترتیب اگر چه هر دو حزب در عمل گرایشهای تهاجمی و نظامیگرایانه دارند، اما حزب کارگر راهبردهای خود را تحت عنوان راهبرد دفاعی تعقیب میکند در حالی که حزب لیکود آکارا رویهای تهاجمی دارد. استراتژی حزب کارگر در دستیابی عملی به مفهوم توراتی «اسراییل بزرگ» مزورانه بوده و از طریق سازش و گفتگو در پی حصول به زمان و امکانات مقتضی برای دستیابی به این آرزوست که حتی ممکن است در آینده تعریف جدیدی از انواع سیطره اسراییل نه از طرق نظامی، بلکه از طرقی چون برتریهای اقتصادی تکنولوژیک (دوره صلح) باشد. اما حزب لیکود در اعلام مواضع تهاجمی و اتخاذ اقدامات و کاربرد نیروهای نظامی و فرصتطلبی برای ایجاد «اسراییل بزرگ» صراحت دارد. هر چند با امضای موافقتنامه وای ریور در عمل آرمان «اسراییل بزرگ» زیرپا گذاشته شد.
در رابطه با ایالات متحده در حالی که حزب کارگر اسراییل به روابط خاص با ایلاات متحده اهمیت زیادی قایل است در مسائل مختلف سعی دارد با حفظ ظاهر،نظر مساعد و دوستی این کشور را برای خود حفظ کند، اما حزب لیکود به رغم درک اهمیت نقش ایالات متحده در تأمین نیازهای متنوع اسراییل، برای تأثیر گذاری آمریکا بر تصمیمات حزب نقش کمتری قایل است و لذا هر از چند گاهی در قبال خواستههای ایالات متحده تمارض نشان میدهد.
در مورد اداره سرزمینهای اشغالی، حزب کارگر پیرو سیاستی بوده است که به «برنامه آلون» معروف شده و از سوی ایگال آلون پیشنهاد شده بود. اصول اساسی این برنامه دایر بر این بود که کنترل اسراییل بر بلندیهای جولان، باریکه غزه، بخشهایی از سینای شرقی، بیشتر کرانه باختری (شامل رود اردن)، نواحی گستردهای در حومه بیتالمقدس، و دالانهای متعددی در بخش عربی کرانه باختری پایدار بماند. در اجرای همین برنامه بود که دولت کارگری، به رغم مخالفت صریح تمام دولتها و از جمله در این مورد ایالات متحده، بخش عربی بیتالمقدس شرقی و نییز دالانهای مزبور را صریحاً به اسراییل به اسراییل پیوست. هدف از چنگ اندازی بر دالانها این بود که بخش عربی کرانه باختری پارهپاره شود تا ادامه کنترل اسراییل بر آن تضمین گردد. بر مبنای طرح آلون و به منظور دوری از مشکلات ناشی از جذب جمعیت غیر یهودی در اسراییل، رابین در ژانویه 1983 اظهار داشت: «تا جایی که به من مربوط میشود، ما آمادهایم تا حدود 65 درصد از اراضی کرانه باختری و باریکه غزه را که حدود 80 درصد جمعیت در آنها زندگی میکنند پس بدهیم.» با این حال از دیدگاه حزب کارگر، سرزمینهای بازپس داده شده یا تحت تسلط اردن قرار میگیرند یا بی دولت باقی میمانند. اما لیکود خواهان گسترش مستقیم حاکمیت اسراییل بر کرانه باختری است و بلندیهای جولان را عملاً به اسراییل ضمیمه کرده است. هر چند به رغم مخالفت شدید بخش مهمی از گروهها، رهبری حزب کارگر تمام صحرای سینا را در اجای موافقتنامههای کمپ دیوید به مصر بازگردارند. لیکودیها خواهان الحاق کرانه باختری نیستند، بلکه میخواهند با گسترش حاکمیت اسراییل، ضمن بهرهبرداری از نیروی کار و مزایای اقتصادی آن، خود را از مشکلات جمعیتی و امنیتی آن نیز خلاص کنند.
شیوه مرسوم حزب کارگر «اتکا به واقعیتها»، پرهیز رجزخوانیهای خیلی تند و تیز و تشویق مصالحه و سازش جویی دست کم در نزد افکار عمومی است، در خلوت اما، معمولاًً از چنین مواضعی پیروی کردهاند: «اهمیتی ندارد که کفار چه میگویند، مهم آن است که یهودیان انجام میدهند» (بن گوریون)، یا «مرزهای اسراییل آنجایی است که یهودیان میزیند، نه آنجایی که نقشهها خطاطی شده است» (گلدامایر). شیوهای بس کارآمد برای نیل به هدفها بدون راندن افکار عمومی غرب، یا در واقع تجهیز یا برانگیختن هر چه بیشتر حمایت غربیها. اما رهبران لیکود چندان با ارزشهای غربی همساز نیستند و حتی گاهی به دنیای فریبنده «کفار» بیاعتنایی میکنند، کاری که معمولاً غربیها و از جمله آمریکاییها را خوش نمیآید.
صلح امری است که هر دو حزب اسراییل خواهان آن هستند. اما نه در این زمان و نه هر صلحی، بلکه صلحی اسراییلی و آن هم به هنگامی که صهیونیسم به خواستههای خود رسیده باشد. حزب کارگر با وقوف به این واقعیت که صلح را نمیتوان با زور تحمیل کرد، سعی در دستیابی به مصالحه از طرق تهاجمی و نظامی را برای تحمیل صلح برگزیده و مصالحه ارضی را خیانت میداند. در عمل در حالی که حزب کارگر تحت رهبری رابین و پرز از نوعی میانهروی و مصالحه ارضی پیروی میکرد، لیکود به رهبری بگین و شامیر و سپس نتانیاهو از یک برنامه سختگیرانه و تأکید بر شهرکسازی و الحاق نهایی سرزمینهای اشغالی حمایت کرده است
ب ـ سیاست خارجی اسرایی
1ـ واقعگرایی
نظریههای مربوط به واقعگرایی سیاست بینالملل، در تعیین سیاست بینالملل و سیاست خارجی کشورها، نقش، جایگاه و اعتبار ویژه دیرینهای دارد. واقعگرایی به عنوان یک نظریه، بعد از جنگ جهانی دوم و به مثابه پاسخی به آرمانگرایی بین دو جنگ، وارد محافل علمی شده و تکوین یافته است. اما به لحاظ عملی عمری به دارازای تاریخ دارد. گذشته از این که این مکتب توسط چه کسانی و بر مبنای چه اصولی و روشی توسعه یافته است، وجود دو نحله فکری «واقعگرایی کلاسیک» و «نو واقع گرایی» و به تبع آن دو نگرش و شیوه رفتاری «واقعگرایی تهاجمی» و «واقعگرایی دفاعی» در عرصه امنیت و سیاست خارجی، مبنای مناسبی برای مطالعه رفتار سیاست خارجی اسراییل و به صورتی دقیقتر رفتار جریان راست اسراییل در مقایسه با جریان چپ و تأثیر آن بر «انطباق تهاجمی» سیاست خارجی اسراییل، فراهم میکند.
«واقعگرایی تهاجمی» بر یک نگرش واقعگرایی کلاسیک استوار است. مبنای فکری واقعگرایی کلاسیک با تأکید بر «قدرت» و «بدبینی» نسبت به ذات بشر معتقد است: قدرت مهمترین عامل در سیاست بینالملل است، دولتها تلاش دارند قدرت خود را به حداکثر برسانند؛ و آرزوی کسب قدرت ریشه در لذت بشر دارد. به این ترتیب واقعگرایی تهاجمی بر آن است که:
1. نظام بینالملل منازعه و تهاجم را در بطن خود میپرورد؛
امنیت محصولی کمیاب در عرصه رقابتآمیز بینالمللی است؛
اتخاذ استراتژیهای تهاجمی در راستای کسب امنیت به لحاظ عقلی ضروری است.
نگرش «واقعگرایی دفاعی» پیرو منطق ساختار نو واقعگرایی است. نظریهپردازان نو واقعگرا، این مفروض واقعگرایی کلاسیک را که ذات بشر شرور و معطوف به کسب قدرت است، نمیپذیرند و به جای آن بر این باورند که: سیاست بینالملل با خواست دولتها برای بقا در نظام هرج و مرج گونه بینالمللی شکل میگیرد. بر این مبنا نگرش دفاعی به امنیت و سیاست خارجی و بینالمللی بر آن است که:
1. نظام بینالملل لزوماً ایجاد کننده منازعه و جنگ نیست؛
راهبرد دفاعی اغلب بهترین مبنا برای امنیت.
وجود دو نوع واقعگرایی تهاجمی و دفاعی، محدود به عبارات نظری نظریهپردازان نیست. در واقع اندیشه این اندیشمندان محصول تجارب تاریخی و مطالعه شیوه رفتاری بازیگران عرصه عملی سیاست بینالملل است. رفتار واحدهای ملی که به عنوان دروندادها به عرصه نظام و سیاست بینالملل وارد میشود، چیزی جز محصول تصمیمات تصمیمگیران داخلی و بروندادهای نظام سیاست خارجی واحدهای ملی نیست. و آنچه در اینجا و از این منظر مهم است اینکه، بازیگران و نخبگان تعیین کننده سیاست خارجی کشورها را میتوان بر مبنای این دو شیوه نگرش، واقعگرایی تهاجمی و دفاعی، از هم تمیز داد و بر اساس نگرش فلسفی و امنیتی به جهان و موضعگیری در قبال آن، رفتار سیاست خارجیشان را تعیین کرد.
دفاعی یا تهاجمی بودن نگرش و رفتار سیاستگذاران از یک سو حاصل نگرش فلسفی و امنیتی و شرایط محیط عملیاتی آنهاست و از سوی دیگر خود عامل تعیین کننده شیوه رفتاری صلح طلب یا جنگ طلب آنها در سیاست خارجی است.
هر چقدر که سیاستمدارانی با نگرش و شیوه رفتار تهاجمی درعرصه تصمیمگیری یک کشور بیشتر باشد، گرایش به جنگ و عملیات تهاجمی علیه سایر کشورها بیشتر و استعداد برای اتخاذ یک سیاست انطباق تهاجمی بیشتر خواهد بود. و هر چقدر که سیاستمدارانی با نگرش و شیوه رفتاری دفاعی بیشتر باشند، گرایشهای جنگطلبانه و رفتار تهاجمی کمتر به منصه ظهور خواهد رسید.
در یک تحلیل از رابطه بین اهداف و مقاصد سیاسی، لانیر استدلال میکند که دو گونه جهتگیری امنیتی در اسراییل وجود داشته است، یکی مرتبط با مفهوم کلاوزویتسی است که جنگ را ابزاری جایگزین دیپلماسی میداند. به عبارت دیگر، تحت شرایطی خاص، یک کشور خود را در شرایطی مییابد که ناگزیر از کاربرد قدرت نظامی برای حصول مقاصد سیاسی است. جهتگیری دیگری منکر گزینه جنگ است که خود ناشی از این فلسفه است که دفاع تنها دلیلی است که به لحاظ اخلاقی کاربرد نیروی نظامی را موجه میکند. جهتگیری مبتنی بر مفهوم کلاوزویتسی که ریشه در یک نگرش واقعگرایی کلاسیک دارد، گرایش امنیتی گروهبندی لیکود است که سیاست خارجی اسراییل را به سمت تهاجمی شدن بیشتر سوق میدهد. جهتگیری دفاعی امنیت و رهیافت انکار جنگ، حداقل از لحاظ نظری، با گروهبندی حزب کارگر عجین است. هر چند که این گروهبندی در جنگهای متعدد تاریخ خود نشان داده است که به سرعت جنگ دفاعی را به تهاجم تبدیل میکند. به علاوه، جهتگیری دفاعی امنیت قابل تفسیر است و در واقع مرز دفاع و تهاجم اغلب مبهم میباشد. با این حال نگرش و رفتار حزب کارگر حداقل از لحاظ نظری به نگرش نو واقعگرایانه نزدیکتر است.
سیاست لیکود از سال 1977 به طور فزایندهای کلاوزویتسی و تهاجمی بوده است. دولت بگین از فلسفه کارگری حفظ وضع موجود یا مذاکره در مورد یک پیمان صلح با اعراب جدا شد. در همان زمان، تأکید فزایندهای بر کاربرد زور با هدف ایجاد تغییرات ژئوپولیتیکی در خاورمیانه وجود داشت. ایجاد یک «دولت دروزی» به عنوان قسمتی از سوریه و لبنان، یک دولت مارونی مسلط در لبنان و یا یک فدراسیون نژادی در عراق، گزینههایی بود که به طور تاریخی از سوی لیکود به مباحثه گذارده شد. مثال بارز طرز تفکر و رفتار عملی لیکود، مداخله در لبنان (1982) بود. در اینجا باید اضافه شود که شیوه نگرش و رفتاری لیکود علاوه بر اینکه در دورههای لیکودی و دورههایی که دولت ائتلافی با کارگر تشکیل داده مستقیماً در سیاست خارجی متبلور شده است. در دروههایی نیز که دولت کارگری به تنهایی قدرت را در دست داشته، به صورت غیر مستقیم، بار تهاجمی سیاست خارجی را افزایش داده است. به گونهای که رفتار رابین در سال 1992 و تهاجم به لبنان برای پیروزی در رقابتهای انتخاباتی و کارگر به عنوان یک اهرم فشار و ابزار چانهزنی در مذکرات با اعراب و حتی گرفتن امتیاز از آمریکا مورد استفاده قرار میگیرد.
2 ـ اندیشه تهاجم
گفته شد که نگرش واقعگرایی کلاسیک بر مبنای یک برداشت بدبینانه نسبت به ذات بشری و نظامی بینالمللی میباشد که اساس جوهره سیاست بینالملل را «قدرت» و عرصه سیاست بیناللمل را صحنه منازعات و رقابت جهت افزایش قدرت میداند. این برداشت، سیاستگذاران به حفظ ابتکار عمل در سیاست خارجی سوق میدهد و در نتیجه، راهبردی تهاجمی را تشویق میکند. کابینههای اسراییل چه کارگر و چه لیکود، تا کنون نشان دادهاند که از یک چنین دیدگاه، رویه و راهبردی پیروی کردهاند. گذشته از باور و تلاش برای تحقق آرمانهای صهیونیسم، احزاب کارگری رویهای عملگرایانه را پیش گرفته، لیکن حزب لیکود علاوه بر آرمانگرایی صهیونیستی، واقعگرایی در سیاست را بر یک اساس ونگرش آرمانگرایانه نسبت به محیط پیرامونی قرار داده است. اندیشه بدبینانه و ریشههای فکری رفتار تهاجمی در سیاست خارجی هر دو حزب کارگر و لیکود را میتوان در تفکرات و اظهارت بنیانگذاران و رهبران اصلی دو جریان به وضوح مشاهده کرد. مظهر و بنیانگذار اندیشه تهاجمی در اسراییل را میتوان ولادیمیر ژابوتینسکی و جنبش تجدید نظر طلب صهیونیسم دانست. از دیدگاه ژابوتینسکی با طرق مسالمتآمیز و زورمدارانه میتوان در این مسیر گام برداشت. ژابوتینسکی در مقالهای که تحت عنوان «دیوار آهنین» در تاریخ 4 نوامبر مجله «راسوی یت» انتشار یافت میگوید:
«... استعمار صهیونیسم در فلسطین دو راه بیشتر در مقابل خود ندارد: یا مقصود را رها کند، یا اراده و خواست سکنه بومی را زیر پا بگذارد و در صورت تمایل به انتخاب شق اخیر چارهای ندارد جز آنکه علیه اعراب فلسطین متوسل به زور شود. یعنی باید دیواری آهنین از سر نیزه به وجود آورد تا مردم بومی نتوانند جلوی پیشرفت اهداف ما را رسد کنند، و بدانیم که غیر از این هیچ اقدام دیگری ما را به مقصود نخواهد رساند...»
این ایده، مبنای یک راهبرد دیرپا تحت عنوان «دیوار یا مشت آهنین» شد که توسط رهبران بعدی جریان راست اسراییل اتخاذ شده است. مبنای چنین نگرشی را در افکار شاگرد شدیداً متعصب ژابوتینسکی میتوان این گونه دید: «سیاست فن قدرت است... هنگامی که فولاد را با پتک بکوبی همگان از طنین صدایش میهراسند، و هنگامی که از دستکش استفاده کنی، هیچ کس به وجود توپی نخواهد برد... تاریخ را چکمههای سنگین میسازد.» از دیدگاه وی، «انکار و حتی نادیده گرفتن اندیشههای ژاوتینسکی، یعنی خیانت، زیرا ممکن نیست پابرهنه به راه خویش ادامه دهیم در حالی که تاریخ آکنده از دندانههای تیز است و این یک نگرش اصیل واقعگرایی کلاسیک است که بر اساس آن، راهبرد تهاجم و خشونت قرار دارد. موضع بگین در قبال قطعنامههای تقسیم 1947 به شکل جالبتری تعهد به آرمانهای صهیونیستی و یک استراتژی تهاجمی را نشان میدهد. بگین در فردای اعلام تأسیس دولت اسراییل در یک نطق رادیویی گفت:
«امروز شاهد هستیم که 4 سال مبارزه قوم یهود سرانجام نتیجه موفقتآمیزی به بار آورد و به تأسیس حکومت اسراییل منجر شد. ولی این موفقیت فقط در حد تأسیس حکومت بود، نه بیشتر ... چرا که هدف غایی بازگرداندن تمام قوم یهود به «ارض اسراییل» است که خداوند وعدهاش را به ما داده است و چون سرزمین خدا داده هم باید به صورت یکپارچه باشد، لذا هر اقدامی برای تکه تکه کردن آن انجام شود، نه یک خیانت، که اقدامی کفر آمیز محسوب میشود و هر کس حقوق طبیعی ما را بر سراسر «ارض اسراییل» به رسمیت نشناسد، درست مثل این است که حقوق فعلی ما بر بخشی از فلسطین را نیز انکار کرده باشد... ای خدای اسراییل! به سربازانت قدرت و به شمشیرهایشان برکت عطا کن تا بتوانند وعدههای ترا جامه عمل بپوشانند و سرزمینی را که برای مقربان درگاهت منظور کردهای از نو احیا کنند ... ای مردم اسراییل پیش به سوی میدان نبرد برای کسب پیروزی!...»
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت دوم
جریان راست
(1ـ4) ـ جنبش تجدید نظرطلبان صهیونیست (راست ناسیونالیست)
جنبش تجدید نظر طلبان صهیونیست زمانی ایجاد شد که از دیدگاه حامیان این جنبش شرایط سختی صهیونیسم را احاطه کرده بود، بدین گونه که: «حکومت بریتانیا در فلسطین در کل به هیچ وجه نسبت به صهیونیست جانبدارانه نبود و اعراب نیز فعالانه با آن خصومت میورزیدند. اعلامیه بالفور به تدریج رو به فرسایش میرفت، مهاجران به نسبت اندک بودند و کشاورزی و صنعت به کندی گسترش مییافت. سازمان صهیونیستی ذخایری برای سرمایهگذاریهای عمده نداشت. آنچه هرتزل رؤیایش را داشت به خطر افتاده و آیندهای مبهم داشت. رکود و در برخی جنبهها فرسایش وجود داشت. در همین حال اشارت نامیمون اروپا نشانگر آن بود که موقعیت جوامع یهود حتی بیشتر پر مخاطره میشد. یهودی آزاری بیش از جنگ جهانی اول تندتر شده و گسترش یافته بود، بحران اقتصادی دهه 1930 که کشوری را پس از کشوری دیگر در برمیگرفت، تند بادی سیاسی را فراهم آورده و فضایی تاریک ایجاد میکرد.
در چنین شرایطی، نارضایاتی نسبت به سیاست صهیونیسم رسمی گسترش یافت. رهبران صهیونیسم به سستی و عدم ابتکار متهم شدند، و وایزمن شخصاً مسئول عقبنشینیها شناخته شد و مورد اتهام ناتوانی در تصمیمگیری، اتکای مفرط به بریتانیا، اتخاذ یک صهیونیسم مینیاتوری جدید، و خیانت در میراث هرتزل قرار گرفت. لهستان، جایی که یهودیان در آن بحرانیترین وضعیت را داشتند، عرصه زایش جنبش و مشرب تجدید نظر طلبی صهیونیستی گردید و به سرعت به کشورهای دیگر گسترش یافت. رهبری این جنبش را «ولادیمیریوگنی ژابوتینسکی» به عهده داشت.
ولادیمیر یوگنی ژابوتینسکی متولد 1880 اودسا، جنبش و سازمانی را بنا نهاد که قصد آن داشت تا تحت عنوان «تجدید نظر طلبان صهیونیستی» منجی صهیونیسم رو به زوال حییم وایزمن باشد. زیرا ادامه حیات صهیونیسم منوط به ظهور انواع گروههای تروریست و نژادپرست بود که بنیانگذار همه آنها را باید سازمان تجدید نظرطلبان صهیونیست دانست. این سازمان با هدف اجرای «مت آهنین»، در راه نیل به مقصود بانی گروههای تروریستی مثل «هاگانا»، «اشترن»، «ایرگون» و «بتار» محسوب میشود. مناخیم بگین و اسحاق شامیر نیز از آموختهها و پرورشیافتههای این مکتب هستند که نقش بسزایی در تحکیم پایههای سیاست مشت آهنین داشتهاند. بعدها در سال 1948، مناخیم بگین به همراه گروهی از جنگویان ایرگون، حزب «حروت» را بنیان نهاد که پیرو عقاید اصلاح طلبان و یک حزب راستگرای افراطی میباشد. حروت یکی از احزاب اصلی و محوری گروهبندی لیکود بوده است.
تجدید نظرطلبان به رهبری ژابوتینسکی اصولی برای جنبش صهیونیسم ارائه دادند که به عنوان بخش عمدهای از مبنای تفکر راست در اسراییل ماندگار بوده است:
1. خارج نساختن شرق اردناز محدوده سرزمین قومی فلسطینیان. شرق اردن باید جزیی از دولت یهود باشد و بریتانیا به تعهدات خود مبنی بر تشکیل دولت یهودی در دو طرف رود اردن توجه داشته باشد؛
برخورد شدید با اعراب و پاسخ شدید به تظاهرات و فعالیتهای مخالف آنها در اعتراض به طرح صهیونیستی و اعلام این مطلب که آنها جایی در دولت یهود ندارند؛
عدم ایجاد قید و بندهایی در خصوص مهاجرت به هر شکلی که باشد؛
اعتراض به سیاست خرید زمین و تقاضای مصادره تمامی اراضی غیر مزروعی فلسطینیان و تشکیل ذخیرهای از اراضی و قرار دادن آن تحت اختیار جنبش صهیونیستی؛
اعتراض به اصل تملک کلی صهیونیستها نسبت به اراضی و تقاضای ایجاد مالکیتهای کوچک؛
جلوگیری از گسترش اتحادیههای کارگری و رشد اقتصادی آن.
حروت
حزب «آزادی» در سال 1948 توسط تجدید نظر طلبان به عنوان جایگزین قانونی «اتسل» (سازمان ارتش ملی) تشکیل شد. در واقع حروت با افول جنبش تجدید نظر طلب ولادیمیرژابوتینسکی (1940 ـ 1880) به مثابه میراث دار آن تشکیل شد. هدف بگین در ایجاد حروت حمایت از برنامه تجدید نظر طلبها در جامعه سیاسی جدید حکومت اسراییل بود. حروت از حقوق جداناشدنی اقامت یهودیان در جای جای اسراییل و تمامیت ارضی و تاریخی آن شامل کرانه باختری حمایت میکند. دیگر سیاستهای این حزب شامل حداقل دخالت دولت دراقتصاد و ایجاد سرمایهگذاری آزاد برای جذب سرمایههای عمده و آزاد و همچنین حق اعتصاب میباشد. توان انتخاباتی حروت عمدتاً ریشه در طبقات تهیدست «اشکنازیم» و «سفارادیم» دارد.
حروت نگرش آشکار ناسیونالیسم یهودی دارد، عمدتاً بر خشونت تکیه دارد تا فرایندهای دموکراتیک، سرسختی در دستیابی به ادعای تاریخی «ارض اسراییل» دارد و شارح برتو «الحاق گرایی» یهود بوده است. نگرش جهانی حروت تحت الشعاع علایق آن به اسراییل و خاور نزدیک است. «یاکف مریدور»، مرد دوم اتسل و رهبر ارشد پارلمانی این حزب، دیدگاههای این حزب را به روشنی بیان کرده است: «دولت فعلی اسراییل تنها بخشی از سرزمین تاریخی اسراییل را به گونهای که در کتاب مقدس آمده و به طور وسیع سرزمین تحت قیمومت که هر دو سوی رود اردن را شامل میشود، در اختیار دارد. بنابراین، هدف اولیه سیاست خارجی ایجاد دوباره اسراییل با آزادی دو طرف رود اردن میباشد و تا وقتی این سیاست اجرا نشود، اسراییل هرگز روی خوش نخواهد دید.»
در راستای رسیدن به این هدف، مریدور «تعقیب داغ» را پیشنهاد میکرد که بنابر آن در صورت هجوم «غارتگران» به مرزها، باید آنها را تا داخل مرزهای خودشان تعقیب کرد و هرگز بازنگشت. در مورد مسائل جهانی، حروت به یک نگرش واقعگرایانه اولویت میدهد. از نظر مریدور «مسئله تعهد یا عدم تعهد برای اسراییل که نقش و نفوذی در منازعات جهانی ندارد، اهمیتی ندارد و در موضوعات مختلف اسراییل باید بر اساس منافع ملی خود عمل کند.»
از نظر حروت، تشکیل یک دولت کوچک دو ملیتی، یهودی ـ عربی، اهانت و خواری برای صهیونیستهاست، اما در صورت وقوع چنین امری، اعراب ساکن باید به عنوان شهروندان اسراییل قلمداد شوند. علاوه بر این، «وحدت اسراییل در مرزهای تاریخی خود که شامل شرق رود اردن میگردد، سیاست نظامی ضد کشورهای عربی برای آرام کردن مرزها و جلوگیری از اقدامات فداییان فلسطینی، اقتصاد متکی بر تلاش فردی و رقابت آزاد، تبدیل اقتصاد دولت هستادروت و خصوصی به اقتصاد ملی، جدایی هستادروت از اتحادیههای کارگری و انتقال مالکیت طرحهای آن به جمعیتهای تعاونی و تأکید بر ارزشهای دینی یهودی، از جمله برنامههای اعلام شده حزب حروت میباشد.
حزب حروت در سال 1966 تجزیه شد و تعدادی از اعضای آن تحت عنوان حزب «مرکز آزادی» منشعب شدند. حروت با همکاری حزب آزادگان گروهبندی «غال» را تشکیل داد که بعدها محور گروهبندی لیکود گردید.
صهیونیستهای عام، طرفداران طبیعی سیاست خارجی غربگرایی بودند. آنها طرفدار اتحاد با ایالات متحده (در اوایل دهه پنجاه) بوده و ادعای آن را داشتند که اسراییل بخشی از جهان آزاد است. در سطح منطقهای، صهیونیستهای عام به ماپای نزدیکتر و معتقد بود که حضور اسراییل در خاورمیانه بر حق است. پرداختن به مسئله آوارگان عرب در حوزه وظیفه جهان عرب است و در عین حال اسراییل باید به دنبال وصول به راه حل صلح با همسایگان خود باشد. به هر ترتیب، صهیونیستهای عام و پشرفت گرایان در سال 1961 در هم ادغام شدند و حزب واحدی به نام «لیبرال» را تشکیل دادند. در سال 1956 پیشرفتگرایان تحت عنوان «آزادیخواهان مستقل» از حزب لیبرال جدا شدند. حزب لیبرال در همین سال به یک ائتلاف پارلمانی با حزب «حروت» وارد شد و گروهبندی «غال» را تشکیل داد. در سال 1973 و با پیوستن احزاب جدید از جمله «جنبش زمین» به «غال» حزب لیکود تشکیل شد.
لیبرال
در درون «جنبش ملی یهودی» پیش از «استقلال» اسراییل، سه جریان عمده سیاسی وجود داشت. صهیونیسم کارگری، صهیونیسم تجدید نظر طلب و «صهیونیسم عام» که به رغم تنشهای اولیه «جریان سوم» محسوب میشد. در بین رهبران این جریان، حییم وایزمن، رییس سازمان صهیونیسم جهانی و اولین رییس «دولت اسراییل» قرار داشت. حزب صهیونیسم عام به همراه «پیشرفت گرایان»، سنت سوم در عرصه سیاسی اسراییل را بنا نهادند. صهیونیستهای عام پیشرفتگرایان سیاستهایی نزدیک به هم داشتند. هر دو از احزاب میانه، نماینده طبقه متوسط، حامی سرمایهگذاری خصوصی، طرفدار حقوق فردی و جدایی دین و دولت بودند و هر دو نیز به غرب و ارزشهای آن گرایش داشتند. مع هذا تفاوتهایی نیز وجود داشت که اساساً به ترکیب اجتماعی اقتصادی آنها مرتبط میشد.
صهیونیستها عام متشکل از بازرگانان، صنعتگران، کشاورزان و پیشرفتگرایان دارای مشاغل آزاد که عمدتاً در رشتههای حقوق، پزشکی، آموزشی، و رزونامهنگاری فعالیت داشتند، بودند. به علاوه، رهبران صهیونیست عام ریشههای نژادی قومی متفاوتی داشتند و بنابراین صهیونیسم عام نماینده ترکیبی از بورژوازی طبقه متوسط بود که از مغازهدار کوچک تا صاحب شرکتهای بزرگ را در بر میگرفت و پیشرفتگرایان سخنگوی افزارمندان و حرفهداران محسوب میشدند. پیشرفتگرایان که ریشه در سن آنگلوساکسون دارند، حزب لیبرال چپ با گرایش به دولت رفاهی بودند و صهیونیستهای عام در جامعه اسراییل به نسبت محافظه کار تلقی میشدند.
(2-4) ـ راست رادیکال
ریشههای فکری «راست رادیکال» را میتوان در پیش از سالهای 1948 در تاریخ صهیونیسم جستجو کرد. سنت ملیگرایی افراطی «یوری زوی گرینبرگ»، «بریت هابیرویونیم ولهی»، میراث رادیکال ولادیمیر ژابوتینسکی و «بتار»، سنت «همگرای درون جنبش کارگری، و «مسیحگرایان گسترش طلب»، «راوکوک»، چهار مکتب یا نحلهای هستند که هر یک سهمی در شکلگیری راست رادیکال اسراییل داشتهاند.
جنگ شش روزه 1967 و انعقاد پیمان کمپ دیوید 1978 دو عاملی بودند که عرصه را برای ظهور راست رادیکال در قالب جنبشهایی چون «گوش آمونیم» و جنبش «رابی میرکاهان» آماده کرد و در واقع راسترادیکال از یک شکاف در درون راست ناسیونالیست به عنوان واکنشی به توافقات کمپ دیوید 1978 که متضمنم اعطای امتیازات قابل توجه سیاسی و سرزمینی تلقی میشد و رادیکالها با پذیرش آن مخالف بودند، ایجاد گردید. راست رادیکال، یک اردوگاه برآنند که تنها اسراییلیها و صهیونیستها خالص میباشند. آنها جلوههای بیگانهستیزی بسیاری از خود نشان میدهند و اغلب بر تبعیضات نژادی و داروینیسم اجتماعی تأکید دارند.
راست رادیکال بیشترین نفوذ را در فرهنگ و سیاست معاصر اسراییل دارد و این به خاطر نفوذ پیچیده آن بر احزاب عمده اسراییل و قاطعیت استثنایی اعضای آن موقعیت راهبردی حوزه انتخاباتی آن میباشد. از بزرگترین موفقیتهای راست رادیکال، توان آن در نفوذ بر لیکود و حزب ملی مذهبی بوده است به گونهای که یک چهارم رهبران و اعضای لیکود، جهان را از منظر اولویتهای ایدئولوژیک و نمادین راست رادیکال میبینند. بارزترین مثال در این مورد، آریل شارون است. شخصیتی بسیار فرهمند و با پیروانی زیاد، او همچون ایدئولوگهای راست رادیکال فکر میکند و حرف میزند و نفوذ بسیاری در شوراهای حزب لیکود دارد. حزب ملی مذهبی نیز هدف راست رادیکال و بویژه عملگرایان جوان و مستعد «گوش آمونیم» بودهاند. در واقع بین سالهای 1986 و 1988، حزب ملی مذهبی میل به تجدید سازمان ایدئولوژیک کاملی کرد که کاملاً آن را در آغوش راست رادیکال قرار میداد. دو عضو از سه عضو اصلی و برجسته حزب ملی مذهبی در کنست از طریق رهبران رادیکال لیکود و حزب ملی مذهبی بر بسیاری از فرا ارتدوکسهای «اگودات اسراییل» و «شاس» و به تبع آن صدها هزار اسراییلی اعمال نفوذ میکنند. تشکیل «جبهه ارض اسراییل» در سال 1989 به نشانه مخالفت با هر گونه مصالحه سرزمینی از جمله اهرمهای پارلمانی راسترادیکال به شمار میرود.
بنابراین راست رادیکال اسراییل به عنوان مکتبی نفوذی عمل میکند که راست اسراییل را به سوی ناسیونالیسم افراطی بیشتر، قانونگریزی بیشتر، نظامیگرایی بیشتر و مذهبی شدن بیشتر سوق میدهد. قاطعیت زیاد، عملگرایی، ایمان زیاد به هدف و مهارت در عمل سیاسی از جمله مشخصات هسته اصلی راسترادیکال است که خود را متعهد به دفاع از «اسراییل بزرگ» میدانند وهدف خود را به طرق مختلف تعقیب میکنند. موقعیت استراتژیک راسترادیکال در شهرکهای کرانه غربی، مهمترین چیزی است که در اختیار دارد و مهمترین جلوه الحاقگرایی راسترادیکال میباشد. از جمله احزاب پارلمانی راسترادیکال میتوان به تسومیت، کاخ و مولیدت اشاره کرد.
تسومیت
در سال 1983 حزب تندروی قومی تسومیت، توسط «رافائل ایتان» تأسیس شد. این حزب در زمینه سیاست و امنیت راستگرا و در امور اقتصادی و اجتماعی تمایلات چپگرایانه دارد. پایگاه اجتماعی آن در میان جوانان، ارتشیان، یهودیان مقیم شهرکهای شمالی و نیز اعضای کیبوتسها و موشافیم است.
تسومیت نسبت به فلسطینیان مقیم اسراییلی رفتاری کینهتوزانه دارد و پیروی از آرمانهای «جنبش سرزمین یکپارچه اسراییل» از مشخصات این حزب است. تأکید بر پایتخت بودن قدس و عدم تقسیم آن، رد هر گونه عقبنشینی از اراضی اشغالی فلسطین سوریه، افزایش شهرکسازی، قلع و قمع انتفاضه، عدم پذیرش ساف و عدم گفتگو با آن، مخالفت با حکومت فلسطینی در غرب رود اردن، مخالفت با هر گونه خود مختاری فلسطینیان، سلطه کامل اسراییل بر امور سیاسی، امنیتی و اقتصادی فلسطینیان کرانه غربی و غزه، حل مشکل پناهندگان از طریق اسکان آنها در کشورهای عربی، رد قطعنامه 194 مربوط به پناهندگان فلسطین (حق بازگشت)، وضع خدمت اجباری سه ساله برای فلسطینیان مقیم این کشور برای آزمون وفاداری آنان نسبت به رژیم اسراییل و اخراج آن دسته از فلسطینیان که مخل امنیت رژیم صهیونیستی هستند، از برنامههای این حزب در انتخابات سال 1992 بود.
کاخ
حزب افراطی، نژادپرست و فاشیست «کاخ» توسط خاخام میرکاهان در سال 1973 تشکیل شد. کاخ با افکار دینی و با نفرت شدید از اعراب و مبتنی بر ایده فاشیستی و نژادپرستی که در آمریکا وجود دارد تشکیل شده و برای اولین بار در تاریخ اسراییل شعار طرد فلسطینیان از کلیه مناطق اشغالی را به طور آشکار سر داد. کاخ تفاوتی میان اعراب تابع رژیم اسراییل و اعراب ساکن مناطق اشغالی قایل نیست.
مولیدت
مولیدت نیز یک حزب راستگرای قومی و تندرو است که توسط «رحبعام زئیفی» در سال 1988 تأسیس شد. این حزب به کینهجویی نسبت به اعراب مشهور است و تنها وجه تمایز و شعال اصلی آن «ترانسفر» (اخراج فلسطینیان کرانه باختری و غزه) میاشد. پایگاه اجتماعی مولیدت عمدتاً در بین جوانان،نیروهای ارتش و شهرکهای کرانه باختری و سایر مناطق اشغالی است.
(3 ـ 4) ـ راستملایم
راست ملایم محصول فرایندهای سیاسی و فرهنگی همچون تعامل بین گوش آمونیم و مدارس دینی فراارتدوکس، کاهان گرایی، دانشجویان فراارتدوکس، سیاسی شدن «هاباد»، خیزش شاس، و رشد جنبش «تولد دوباره» سفارادی، در دهه اخیر میباشد. از اوایل دهه 1980، تعاملی توطئه آمیز بین «یشیف»های صهیونیست و مذهبی گوش آمونیمو معلمان فراارتدوکس ضد صهیونیست ـ نوآموزان یشیفها برای تدریس حقوق یهود، «حالاخا» وجود داشته است. در حالی که اقلیتی از این افراد عقاید مذهبی بنیادی خود را تغییر دادهاند، با این حال هر دو طرف اشتراکات آشکاری دارند. آنها اعراب و جناح چپ اسراییل را به عنوان دشمن بدخیم خود میشناسند و این مشابهت، «عملگرایان ارتدوکس» را به سیاستهای راستگرایان سوق داده است.
از سال 1977، سالی که لیکود برای اولین بار به قدرت رسید، یشیفهای فرا ارتدوکس از خدمت در نیروهای دفاعی اسراییل، به خاطر اینکه زندگی خود را صرف مطالعه حقوق یهود میکنند، معاف شدند. بخشی از دانشجویان این یشیفها بعدها جذب خرده فرهنگ «کاهان گرایی» و «خشونت»، تحت عنوان «به نام خدا» و سیاستهای تهاجمی راست رادیکال شدند.
«هاباد» نیز بخشی از فراارتدوکسی اسراییل کرانه غربی را اشغال کرد، هابادبر حقانیت و قدسیت سرزمین اسراییل شامل سرزمینهای اشغالی جدید تأکید کرده است. اگر چه هاباد سالها به مأموریت بی طرف و آموزشی خود تأکید میکرد، اما تشدید منازعه ایدئولوژیکی اسراییل بر سر سرزمینهای اشغالی به تدریج این جنبش را، با علایم و مبانی راستگرایانه رو به رشدی، به سیاست کشاند. هاباد در رقابتهای انتخاباتی سال 1996 با گرایشهای ضد چپ و ضد عرب و با شعار «نتانیاهو خوب برای یهودیان» از نتانیاهو حمایت کرد.
جنبش سفارادی مذهبی معروف به حزب «شاس»، از هنگام شکلگیری در سال 1984، بیشتری تحول را در بین احزاب سیاسی اسراییل داشته است. شاس آمیزه بینظیری از «تقوای فراارتدوکسی» و «عملگرایی زمینی» و اغلب حتی فساد است. پیش از ظهور شاس عمده آرای سفارادیها به لیکود اختصاص مییافت، اما شاس مدتها این آرا را از لیکود منحرف میکرد. بعدها به تدریج شاس به سمت راست گرایش یافت. این گرایش با مواضع ضد کشیشی برخی لیبرالهای اسراییل به ویژه آنهایی که از حزب چپگرایی «مرتص» بودند، شدید شد. جنبش «تولد دوباره» توسط جنبش «توبه» که اکنون به شکل یک گرایش فرهنگی مهم در اسراییل رخ نموده است، ایجاد شد. حملات تهاجمی به دادگاه عالی لیبرال اسراییل و طرفداران فلسطینیها، اعم از ساکنان سرزمینهای اشغالی و هم شهروندان اسراییلی به عنوان بزرگترین دشمنان دولت و ملت، از جمله مشخصههای این جنبش است که به تدریج در بطن راست ملایم وبه تبع آن جریان راست اسراییل قرار گرفته است.
به این ترتیب و به دلیل عوامل گفته شده، راست ملایم در دو دهه اخیر رشد کرد. برنامههای سیاسی و قانونگذاری ضد کشیشی حکومت «کارگر ـ مرتص» طی سالهای 96ـ1992، عاملی برای خودنمایی این نیروی پنهان شد جدال تندی که توسط راست رادیکال علیه توافقنامه «اسول» آغاز شد، این وضیعت را تشدید کرد. با انگشتگذاری بر «اتحاد نامبارک» بین رابین، پرز و اعراب اسراییل، «شرکای پنهان» «تروریست بزرگ» یاسر عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین، راست رادیکال اسراییل توانست راست ملایم رابه نفع سیاستهای خود بسیج کند. عملیات اسلام گرایان «حماس» نیز تأثیری مضاعف داشت و این اتحاد احساسی را تحکیم کرد و راه را برای پیروزی نتانیاهو هموار کرد. اگودات اسراییل، شاس و دیگل هتورا، از احزاب شاخص این جریان هستند.
اگودات اسراییل
اگودات اسراییل جنبش غیر صهیونیست سیاسی، مذهبی و ارتدکس است که در سال 1912 بنیانگذاری شد. این جنبش که به موازات جنبش صهیونیست توسعه یافت در اروپا و در اواخر قرن نوزدهم ایجاد شد و سپس یک مرکز بزرگ و مستقل در فلسطین بنا گذاشت. اگودات اسراییل به عنوان پاسخی برای رشد روزافزون بدیلهای یهودی برای گرایش ارتودکسی، همچون صهیونیسم، روند اصلاحی در اروپای مرکزی و استقلالگرایان «بوند» و «شیمون دوبنو» آغاز شد. جنبش آگودات رسماً در سال 1912 در آلمان بنیان گذاشته شد. «اگودات ارض اسراییل» نیز در سال 1919 طراحی و پایهگذاری شد که افراطیترین عناصر ضد صهیونیستی را به نمایش میگذاشت. از دیدگاه اگودات اسراییل، مهاجرت به فلسطین و ایجاد حکومت در آن نقطه، کفر و خروج از دین به شمار میرفت. در مقابل، این حزب به تورات و شریعت یهودی به عنوان تنها طریق زندگی یهودیان تمسک جسته و نجات «ملت یهود» و بازگشت به سرزمین مقدس را تنها در ظهور «مسیح منتظر» میدانستند، که طبق مشیت الهی ظهور خواهد کرد و صهیونیسم و تلاشهای بشری در این راستا نتیجهای نخواهد داشت.
اما اگودات اسراییل در راستای دریافت امتیازات و برخی مافیتهای در جامعه اسراییل مواضع خود را تعدیل کرد. امروزه اگودات اسراییل موضع دوگانهای نسبت به اسکان در ارض اسراییل ارائه داده است: از یک سو ایجاد یک دولت غیر مذهبی در ارض مقدس، روش صهیونیستی آموزش، ارزشها و نمادهای آن و زبان عبری را رد میکند؛ و از طرف دیگر و به ویژه بعد از «همهسوزی بزرگ»، اندیشه محوری بودن اسراییل در زیست یهود و به عنوان مکانی که میتوان در آن و تحت حاکمیت تورات یهودیان را دوباره متحد کرد، پذیرفته است.
مواضع سیاسی این حزب را میتوان در این امور خلاصه کرد: برنامه سیاسی رسمی و افراطی که هماهنگی کامل با برنامههای «هتحیا» و «مفدال» دارد که از جمله میتوان به مخالفت با عقبنشینی اراضی حتی از یک وجب از خاک اسراییل و توسعه اسکان و شهرکسازی اشاره کرد. تعدیل قوانین و انسجام آن با شریعت یهود با یک تفسیر ارتدوکسی و تلاش برای کسب اعتبار بیشتر برای مراکز آموزشی و اجتماعی دینی از جمله مواضع این حزب است که عمده طرفداران خود را در بین «حریدیم» و اشکنازیهای ساکن قدس دارد.
شاس
(حافظان تورات سفارادیم) قبل از انتخابات سال 1984، توسط یهودیان شرقی در درون اگودات اسراییل و با تشویق خاخام «شاخ»، رهبر معنوی لیتوانی و خاخام «عوفاده یوسف» در مخالفت با سلطه اشکنازیهای بر حزب اگودات تأسیس شد. این حزب افکاری نزدیک به اگودات اسراییل دارد و تاکنون توانسته است از طریق مانور در بین دو بلوک اصلی قدرت اسراییل (لیکود و کارگر)، مزایای بسیاری برای طرفداران خود به دست آورد. پایگاه اجتماعی شاس عمدتاً در میان طوایف یهود شرقی، اعم از مذهبی و غیر مذهبی بوده و از اهداف اصلی آن ایجاد جامعهای بر اساس تعالیم یهود و تورات میباشد.
دیگل هتوراه
یک حزب متعصب دینی است که اکثر اعضای آن طوایف «لیتوانی» و «حریدی» هستند. این حزب در سال 1988 توسط سران لیتوانی با رهنمودهای خاخام شاخ در اگودات اسراییل تأسیس شد، اما از آن کناره گرفت. دیگل هتوراه در انتخابات 1992 با اگودات اسراییل در تشکل «یهودوت هتوراه» متحد شد و پس از انتخابات، دو حزب بار دیگر در هم ادغام شدند. دیگل هتوراه نسبت به اگودات اسراییل دارای اعتدال بیشتری، به ویژه نسبت به مسائل مربوط به مناطق اشغالی و قضیه فلسطین میباشد. این حزب موافق عقبنشینی از مناطق اشغالی است و با تشکیل دولت فلسطینی خالی از سلاح نیز مخالفتی ندارد.
(4ـ4) ـ لیکود
حزب لیکود در سال 1973 با هدف ایجاد یک تشکل پارلمانی با جهتگیری راستگرایانه در قبال حزب کارگر و دستیابی به حکومت، توسط آریل شارون بنیانگذاری شد. لیکود توانست در انتخابات 1977 پیروز شود و قدرت سیاسی را در اسراییل در اختیار بگیرد. این حزب از طریق ائتلاف با احزاب دینی و راستگرا، قدرت را تا سال 1984 در اختیار داشت و پس از آن نیز تا انتخابات سال 1992 که در آن حزب به کارگر به پیروزی رسید در تشکیل «دولت وحدت ملی» با کارگر شریک بود. اما در انتخابات 1996 به رهبری بنیامین نتانیاهو قدرت را در اختیار گرفت و از سال 1999 که انتخابات زودرس موجبات شکست نتانیاهو را در قبال «ایهود باراک» فراهم کرد، قدرت را در اختیار داشت. حزب لیکود در ابتدا با ادغام دو حزب حیروت و لیبرال، دو حزب کوچک و چند مجموعه کارگری که به جنبش سرزمین یکپارچه اسراییل منسوب بودند، پدید آمد و در سال 1996 توانست سه جریان راست ناسیونالیست، راست رادیکال و راست ملایم متشکل از احزابی چون حروت، لیبرال، تسومیت، هتحیا، مولیدت، کاخ، آگودات اسراییل، شاس و دیگل هتوراه را گرد هم آورد و در انتخابات پیروزی بنیامین نتانیاهو را میسر کند.
برنامه انتخاباتی لیکود در سال 1996 با انتخابات سال 1992 تفاوت چندانی نداشت. برنامههای این حزب در این سال عبارت بود از: حقوق ملت یهود در سرزمین اسراییلی ازلی و خدشهناپذیر است، خواستار تحقق امنت و صلح برای یهودیان اسراییل است، اسراییل حق مطالبه تمامی زمینهای کرانه باختری و نوار غزه را دارد، حفظ پیمان کمپ دیوید، عدم تشکیل دولت مستقل فلسطینی، بدین معنی که تشکیلات خودگردان به مفهوم دولت نیست و دارای تمامیت اراضی نبوده و حق تعیین سرنوشت ندارد، از سرگیری مذاکرات در مورد اعطای خودمختاری به اعراب و کرانه باختری و نوار غزه، اسراییل دارای مطامع منطقهای در لبنان نیست، حفظ نوار امنیتی برای امنیت الخلیل، قدس پایتخت اسراییل بوده و قابل تجزیه نیست، سیطره اسراییل طبق مصوبه پارلمان دهم بر جولان، و آغاز شهرکسازی در کلیه سرزمینهای رژیم صهیونیستی.
بسم الله الرحمن الرحیم
چکیده: این مقاله نظری دارد به جریان های سیاست خارجی اسراییل، نحوه رفتار سیاسی در اسراییل و پیوند آن با شرایط درونی آن و بر این اساس به طبقهبندی جریان های راست و چپ سیاسی موجود در اسراییل میپردازد. در این مقاله با بیان مفهوم طیف سیاسی مسأله طبقهبندی های سیاسی اسراییل، جریان های چپ از جمله جنبش صهیونیستی کار، احزاب کارگر ماپای، مپام و کارگر بر شمرده می شود و در جریان های راست به احزابی همانند جنبش تجدید نظرطلبان صهیونیست، حروت، راست رادیکال، کاخ، تسومیت و تعداد دیگری از احزاب پرداخته میشود. در عین حال مقاله نگاهی دارد بر نقاط اشتراک و اختلاف احزاب لیکود و کارگر و تاثیر همه این جریان ها بر سیاست خارجی اسراییل.
_____________________________
چکیده: این مقاله نظری دارد به جریان های سیاست خارجی اسراییل، نحوه رفتار سیاسی در اسراییل و پیوند آن با شرایط درونی آن و بر این اساس به طبقهبندی جریان های راست و چپ سیاسی موجود در اسراییل میپردازد. در این مقاله با بیان مفهوم طیف سیاسی مسأله طبقهبندی های سیاسی اسراییل، جریان های چپ از جمله جنبش صهیونیستی کار، احزاب کارگر ماپای، مپام و کارگر بر شمرده می شود و در جریان های راست به احزابی همانند جنبش تجدید نظرطلبان صهیونیست، حروت، راست رادیکال، کاخ، تسومیت و تعداد دیگری از احزاب پرداخته میشود. در عین حال مقاله نگاهی دارد بر نقاط اشتراک و اختلاف احزاب لیکود و کارگر و تاثیر همه این جریان ها بر سیاست خارجی اسراییل که در آن مسأله اندیشه و رفتار تهاجمی این رژیم مورد بحث قرار میگیرد و بالاخره نتیجهگیری این است که احزاب لیکود و کارگر دو جریان و طیف اصلی هستند که در پیدایش و تکوین جامعه صهیونیستی اسراییل و سیاست و تاریخ آن نقش عمده داشته و هر یک به شیوه خود در پی برآورده ساختن منافع و توسعهطلبی اسراییل بودهاند.
مقدمه
از یک دیدگاه نظری، دولت هایی که در معرض تغییرات و فشارهای محیطی قرار میگیرند، یکی از چهار نوع انطباق رضایتمندانه، تهاجمی، (سرسختانه)، تبلیغی و محافظتی را به کار میگیرند. انطباق به منظور حفظ ساختارها و مشخصههای اصلی، امری است که واحد سیاسی با یک نظام، در درون محدودههای قابل قبول آن اتفاق میافتد. در الگوی انطباق تهاجمی، که با شرایط و رفتار جامعه اسراییل همخوانی دارد، واحد سیاسی به هیچ وجه ساختارها و مشخصههای اصلی خود را بنا به خواسته محیط تغییر نخواهد داد. رفتار خارجی چنین جامعهای به گونهای شکل خواهد گرفت که محیط را با مشخصههای ذاتی خود منطبق کند. مبنای اساسی چنین انطباقی وجود یک نهاد، هنجار یا گروه اجتماعی، با چنان قدرت و انعطاف ناپذیری است که صاحب منصبان واحد سیاسی را بیشتر پاسخگوی خود میکند تا خواستههای نظام و محیط بینالملل را.
از منظر این مقاله، جریان راست اسراییل به عنوان یک جریان و گروه عمده، بر مبنای نهاد و هنجارهای صهیونیسم، به صورت عاملی تعیین کننده در رفتار و انطباق تهاجمی اسراییل در عرصه سیاست خارجی عمل میکند. بررسی و تبیین چنین کارکردی علاوه بر اهمیتی که به خودی خود دارد، اجازه خواهد داد تا طیف سیاسی و دو جریان چپ و راست اسراییل به صورت مقایسهای مورد مطالعه قرار گیرد. به این ترتیب جنبش های پایهگذار، احزاب، مبانی فکری ـ ایدئولوژیک، تفاوت های و شباهت های دو جریان اصلی در طیف سیاسی اسراییل در کنار مشخصههای نظام حزبی اسراییل، به صورت مقایسهای مورد مطالعه قرار میگیرد. پرداختن به اندیشه و رفتار تهاجمی تصمیمگیران اسراییل در عرصه سیاست خرجی نیز شیوه رفتاری و نقش هر یک از دو جریان، به ویژه جریان راست را در جهتگیری انطباق تهاجمی آن نشان خواهد داد.
1. چپ و راست در طیف سیاسی اسراییل
مفهوم طیف سیاسی
در بررسی طیف های سیاسی، عموماً، به مفاهیمی چون «تندرو»، «لیبرال»، «میانه رو»، «محافظهکار» و «مرتجع» بر میخوریم که هر یک در رابطه با دو مفهوم «تغییر سیاسی» و «ارزشهای سیاسی» جایگاه تقریباً مشخصی در طیف سیاسی و در میان دو قطب چپ و راست به خود اختصاص میدهند. تندروها شبیه کسانی که خود را شدیداً با وضع موجود ناسازگار میبینند در دورترین نقطه از طیف چپ قرار دارند، بنابراین آنها خواهان یک تغییر آنی و عمیق در نظم موجود بوده و از هر چیز جدید و متفاوت حمایت میکنند. تندروها در زمینههای مختلف با یکدیگر تفاوت دارند، اما مهمترین تفاوت آنها در ابزاری است که برای دست آوردن تغییرات مورد نظر به کار میگیرند.
طیف راست با ناخشنودی کمتری در مقایسه تندروها، خواهان تغییرات اساسی در روش لیبرال ها میباشند. لیبرالیسم از یک پایه فلسفی برخوردار است که به دو عرصه کلاسیک و معاصر تقسیم شده است. در حالی که لیبرالهای کلاسیک گرایش به تأکید بر فرد و حقوق مالکیت دارند، لیبرالهای معاصر جامعه را به صورت جمع دیده و بر حقوق بشر تأکید دارند. اما هر دوی آنها به برابری، آگاهی، رقابت و خیرخواهی بشر باور دارند.
میانهروها در جامعه بدی و شر کمتری مییابند، و بیمیلی آنها به تغییر تنها در مورد محافظه کاران مصداق دارد. محافظهکاران که در جنبههای مختلف با لیبرال ها تفاوت دارند، اعتقاد زیادی به اخلاق ندارند. در نتیجه، محافظهکاران به تلاشهایی که برای «تغییر» صورت عمل به خود میگیرد، شک دارند. زیرا از آن میترسند که مداخله بیجا همه چیز را از آنچه که هست بدتر کند.
اگر چه هر کدام از موقعیت های پیشین در طیف سیاسی بنابر سرعت، عمق و روش لازم برای تغییر با یکدیگر تفاوت دارند، اما همه آنها از اصلاحات «پیشرفتگرایانه» در جامعه حمایت کرده و آن را میپذیرند. بدین سان، هر کدام از آنها تغییر در جامعه را با ابتکارات متفاوتی پیشنهاد میکنند. در مقابل، مرتجعان میگویند که سیاست باید معکوس شود و نهادهای دورههای گذشته مجدداً بر قرارگردند. مرتجعان ارزش های جدید را رد کرده و بر آنند که جامعه باید ردپای پشت سر خود را گرفته، به عقب بازگشته و نظام سیاسی پیشین را دوباره برقرار کند.
صرف شناخت گرایش و ناسازگاری نسبت به وضع موجود و این که از چه تغییر خاصی حمایت میشود، همیشه برای تعیین جایگاه دو طیف سیاسی کافی نیست. هدفی که از تغییری خاص دنبال میشود، اغلب از میزان اختلاف عقیدهای که نشان داده میشود روشنتر میگردد. این عامل، سؤالاتی را در مورد «ارزش»هایی که توسط افراد در چپ و راست طیف سیاسی تعقیب میشود، مطرح میکند.
اساساً افراد و گروهها در سمت راست طیف سیاسی، اقتدار، نخبهگرایی، و حقوق مالکیت را محترم میشمارند. در حالی که در طیف چپ بر آزادی، برابری انسانی، و حقوق بشر تأکید میشود. گذشته از عقاید سیاسی، محرک های دیگری نیز وجود دارند که موجب میشوند افراد در طیف چپ یا راست قرار گیرند. عوامل روانشناختی از این قبیل هستند. برخی از مردم در زندگی خود خواهان ثبات بوده و با تغییر مخالف هستند. برخی دیگر نیازمند تغییر برای رسیدن به خواستههای خود بوده و خود را در طیف چپ مییابند. در همین حال هستند کسانی که با دلتنگی میخواهند همه چیز به گونهای باشد که در زمانهای گذشته بوده است. اقتصاد نیز نقش خود را دارد. فقرا که چیز اندکی برای از دست دادن در تغییر دارند. ممکن است امیدوار به دستاورهایی از سیاست های مساوات طلبانه لیبرالها باشند، در حالی که ثروتمندان ممکن است طرحهای تغییر را تهدیدی برای منافع اساسی خود ببیند و بنابراین خود را در طیف راست جای میدهند. سن و سال نیز عامل دیگری میباشد. عموماً افراد جوان که علاقه اندکی به وضع موجود دارند، متمایل به چپ هستند و افراد مسن گرایش به حفظ جامعه به گونهای که هست دارند.
این برداشت از مفهوم طیف سیاسی و همچنین طیفبندی سیاسی در اغلب جوامع سیاسی وجود دارد، اما طیفبندی جریانات سیاسی مختلف اسراییل از ویژگیهای خاصی برخودار است. جریانات سیاسی اسراییل نه فقط در رابطه با دو مفهوم «تغییر» و «ارزش های سیاسی»، بلکه همچنین در رابطه با مفهوم «ایدئولوژی» جایگاه خود را در طیف سیاسی اسراییل تعیین میکنند. اختلافات ایدئولوژیک در اسراییل نیز عمدتاً حول دو مسئله مناطق اشغالی و بحث پیرامون رابطه دین و دولت متمرکز است.
2. طیفبندی سیاسی در اسراییل
بارزترین جلوه طیفبندی سیاسی در اسراییل نحوه صفبندی احزاب آن است. در این کشور در دوره تاریخی 96 ـ 1991 حدود 18 حزب سیاسی فعالیت داشتند و از این میان 14 حزب به طور انفرادی یا ائتلافی در مجلس حضور داشتند. بیشتر احزاب ریشه در دوره «یشوف» (جامعه یهودی فلسطین پیش از تشکیل رژیم اسراییل) داشتهاند. احزاب متعدد دیگری نیز بعد از استقلال در عرصه سیاسی این کشور ظهور کرده و بعضاً حذف شدهاند.
زیست حزبی فعال و به خوبی توسعه یافته اسراییل سبکی بر گرفته از سنت سیاسی غرب میباشد که در مقایسه با الگوهای بریتانیا و ایالات متحده با چهار مشخصه عمده متمایز میشود. این مشخصهها ریشه در سازمان صهیونیستی و شرایط دوران یشوف دارند و عبارتند از: «استحکام و سختی سیاست ها»، «وسعت فعالیت ها»، «مرکز اقتدار» و «کثرت».
استحکام و سختی زیست سیاسی اسراییل از وجود تعهدات ایدئولوژیک سنگین ناشی میشود. اختلافات ایدئولوژیک، با گسترش فعالیتهای حزبی به عرصههای فرهنگی، اقتصادی، آموزشی و رفاهی، موجب دایمی شدن این اختلافنظرها میشود. نظام انتخاباتی، با مشخص نمایندگی سهمیهای فهرستهای حزبی، موجب مرکزیت اقتدا حزبی میشود. زیرا نمایندگان در فقدان پشتوانه محلی برای انتخاب مجدد خود، باید مطلقا از اقتدا مرکزی حزب تبعیت کنند. کثرت احزاب سیاسی در اسراییل نیز ناشی از سهمیهای بودن نمایندگی و اختلاف نظرهایی است که در مورد مسائل مختلف وجود دارد. این مزیت نظام انتخاباتی اسراییل که در آن احزاب کوچک نیز میتوانند تعدادی از کرسی های مجلس را با خود اختصاص دهند، موجب شده است که احزاب کوچک بیشماری در انتخابات شرکت کنند. همچنین دایماً مجموعهای از احزاب و گروههای ناپایدار، انشعابی و گروههای اصلاحطلبی که موقتاً در کنار هم قرار گرفتهاند، وجود داشتهاند. احزابی کوچک که وابسته به شخصیتهای خاص آن امکان حضور مییابند. در سه دهه اول موجودیت اسراییل گروهبندی کارگر و پس از آن گروهبندی کاگر و لیکود در کنار یکدیگر توانستهاند ثبات لازم را در عرصه سیاسی این کشور حفظ کنند.
به رغم اینکه گفته میشود واقعیات سیاسی جامعه سیاسی حکایت از آن دارد که اجماع نظری عمومی بین احزاب در مورد هویت و حیات ملی وجود دارد، اما اختلاف عمیقی نیز بر سر موضوعات اقتصادی، اجتماعی، مذهبی، اخلاقی، و سیاست خارجی وجود دارد. این اختلافنظرها نه فقط موجبات صفبندی قطبهای عمده چپ و راست را فراهم میآورد، بلکه صفبندیهایی را نیز در میان خود احزاب چپگرا یا راستگرا به خاطر شدت و ضعف طرفداری از سیاستهای چپگرایانه یا راستگرایانه به وجود میآورد. بدینسان کثرت احزاب اسراییل با گرایشهای متنوع موجود میتواند طیف سیاسی این کشور را از راست افراطی تا منتها الیه چپ این طیف پر کند.
در نظام سیاسی ـ حزب اسراییل دو جریان اصلی و تعیین کننده وجود دارد. جریان راست، تحت عنوان «گروهبندی لیکود»، و جریان چپ تحت عنوان «گروهبندی کارگر»، که ابتکار عمل بازی قدرت در عرصه سیاسی این رژیم را در اختیار داشته و به نوبت یا در کنار هم قدرت سیاسی را در اختیار میگیرند. جریان چپ تحت رهبری حزب کارگر، متشکل از احزاب کارگر و میرتص ( که خود شامل احزابی چون شینوی، مپام و واتس است) میباشد. این جریان را میتوان حاصل جنبش تجدید نظر طلبان صهیونیست و احزابی اصلی آن حروت و لیبرال در قالب لیکود دانست.
«راست رادیکال که حاصل جنبشهای افراطی دوره یشوف و بعد از آن است و احزابی چون تسومیت، کاخ، مولیدت و جنبش گوش آمونیم را در بر میگیرد؛ و «راست معتدل» که محصول تغییر و تحول در مواضع احزاب فراارتدوکس اسراییل در دو دهه اخیر بوده، احزابی چون آگودات اسراییل، شاس و دیگل هتورا را شامل میشود.
3. جریان چپ
(1ـ3) ـ جنبش صهیونیستی کار
جناح چپ اسراییل عمدتاً «جنبش صهیونیستی کار» است که سابقه آن را در سالهای دهه 1870 میتوان دید. اگر چه به هنگام برگزاری اولین کنگره صهیونیسم در «بال» سویس، اثری از سوسیالیسم نبود، اما تنها پس از چند سال احزاب صهیونیست ـ سوسیالیست توانستند نقش محوری در «باز خیز ملی» یهود را به عهده گرفته و در عرض زمان اندکی بیش از سه دهه، صهیونیسم کارگری را به عنوان قویترین نیروی سیاسی صهیونیسم مطرح کنند. اولین یهودیان سوسیالیست شدیداً تحت تأثیر سوسیالیسم روسی و رهبران آن قرار گرفتند. اما فقدان تجانس بین یهودیان و جامعه روسیه مانع از ادغام آن در درون سوسیالیسم روسی شد و بنابراین، اندیشه سویالیست ـ صهیونیست راه خود را جدا کرد و به طور مستقل نمایان شد.
«نحمان سیرکین» (1924-1868) نخستین پیامآور و رهبر صهیونیسم کارگری بود. نظریههای وی پیچیدهتر از یک دیدگاه مارکسیتی بود و تأثیر عمدهای بر بسیاری از معاصران چپگرای آن داشت. از دیدگاه وی، «بینالمللی شدن» هدف نهایی و اجتناب ناپذیر تاریخ است، اما استقلال ملی نیز مرحله و قدمی ناگزیر برای رسیدن به آن میباشد و یک دولت مستقل گامی تاریخی و ضروری برای حل مسئله یهودی میباشد. «سیرکین»، رهبری بوژوازی صهیونیسم را رد کرد و معتقد به یک جنبش خالص تودهای برای رسیدن به این هدف بود. وی صهیونیسم فرهنگی «عام» را رد میکرد. او کاملاً مارکسیتس نبود اما منازعه طبقاتی را به عنوان یکی از موضوعات اصلی تاریخ یهود تلقی میکرد.
بر خلاف حزب «کارگران سوسیالیست یهود روسیه»، که حل مسئله یهودی را در موفقیت سوسیالیسم در سطح جهان میدانست، «گروههای کارگری» راه حل را در صهیونیسم جستجو میکردند. از این رو در «جنبش کارگران صهیون» (بوعالی تیسون) که توسط «پیربوروکوف» (1917ـ1881) بنیانگذاری شد، گرد آمدند. در موج دوم مهاجرت، در سالهای 904 تا 1914، 35 تا 40 هزار مهاجر از روسیه، کشورهای اروپای شرقی و اتریش (با میانگین 3 هزار نفر در سال) به فلسطین شتافتند. ویژگی برجسته برجسته این مهاجرت، صبغه کارگری آن بود. بیشتر آنها عضو اتحادیه کارگری صهیونیستی بوده و چندین اتحادیه مانند اتحادیه کارگران در سازمان کشاورزی یهودا (در سال 19911) را در فلسطین بنیان نهادند.
این کارگران در دو گروه رقیب تحت عناوین «بوعالی تیسون» و «هابوعیل هاتسعیر» سازمان یافتند که هر دو در زمستان 1905 موجودیت یافته بودند. بوعالی تیسون در سال 1942 حزبی ایدئولوژیک با سنت سوسیال دمکراتیک بود و هابوعیل هاتسعیر به عملگرایی باور داشت. در کنفرانس لاهه (1970)، اتحادیه جهانی کارگران صهیون با طرح «اوگاندا» مخالفت کردند و گروههایی چون «کارگران جوان»، «نگاهبانان جوان» و «کار متحدان» را تأسیس کردند که هدف آن متحد کردن و سازمان دادن کلیه کارگان یهودی، ارتقای سطح زندگی آنان، و نمایاندن مشکلات ونظریات آنها و تعالی بخشیدن به آمال و آرزوهای صهیونیستی بود.
در سال 1930، از ادغام دو حزب «اتحادیه کار» (آحدوت هعفودا) و کارگران جوان (بخشی از هیستادورت) تأسیس شد. «احدوت هعفودا» در سال 1944 از حزب ماپای جدا شد و سپس با بعضی از گروههای دیگر ائتلاف کرد و در سال 1948 حزب «متحد کارگران» معروف به «مپام» را تشکیل داد. بدین ترتیب، همزمان با تشکیل دولت اسراییل، دو حزب کارگری در صحنه سیاسی آن وجود داشت: حزب بزرگتر ماپای، با گرایش سوسیالیستی عملگرایانه و حزب کوچکتر، مپام با گرایش سوسیالیستی عملگرایانه و حزب کوچکتر، مپام با گرایش سوسیالیست ـ مارکسیستی. اما در پی اختلافات درون گروهی در ماپای «اتحادیه کار ـ کارگران صهیون» و «فهرست کارگران اسراییل» (رافی)، استقلال یافتند و تعداد احزاب کارگری اسراییل را به چهار حزب رساندند. ماپای به همراه اتحادیه کارگران صهیون اولین گروهبندی احزاب کارگری (معراخ1) را به وجود آورد. در سال 1968، سه حزب ماپای، اتحادیه کار و رافی در یکدیگر ادغام شده و حزب «کارگر اسراییل» را به وجود آوردند و با ادغام حزب کار اسراییل و مپام در سال 1969 (معراخ2) به وجود آمد که تا کنون پابرجاست.
(2ـ3)ـ احزاب کارگری
ماپای
حزب سوسیال ـ دمکرات کارگران اسراییل، بزرگترین حزب اسراییل از هنگام پیدایش آن میباشد که در سال 30ـ1929 با وحدت هابوعیل هاتسعیر و احدوت هعفودا شکل گرفت و در سال 1986 در اتحادیه دیگری با احدوت هعفودا و رافی حزب کارگر اسراییل را تشکیل داد. ماپای از جمله احزاب دیرپای اسراییل از هنگام استقلال آن بوده و به عنوان محور همه ائتلافهای چپ عمل کرده و نقش تعیین کنندهای در شکلدهی به سیاست خارجی و مسائل دفاعی و مالی اسراییل داشته است. در واقع تصمیمات عمده در این عرصههای، برای مدتها، در داخل ماپای اتخاذ میشد، نه از طریق یک فرایند میان حزبی. مهارت بینظیر اعضای ماپای در جذب ایدهها، سیاستهای و انشعابها، در کل میزان بالایی از ثبات را در سیاست اسراییل تضمین میکرد. این حزب، اتحادیههای تجاری، هیستادورت، و مجلس و آژانس یهود را تحت سیطره خود داشت و قویترین حزب چه در جنبش جهانی صهیونیست و چه در ساخت انتخاباتی یهودیان فلسطین به شمار میرفت. گرایش اصلی این حزب سوسیالیسم عملگرایانه بود که با مارکسیسم فاصله زیادی داشت.
جایگاه برتر ماپای در اصول اساسی برنامه دولت اسراییل تبلور یافته است. به گونهای که اصول پنجگانه سیاست خارجی سال 1949 و همچنین برنامههای اعلام شده از طرف ماپای در مبارزات انتخاباتی 1959 و 1961 در اصول سیاست خارجی اسراییل گنجانده شده و آن را به این شکل در آورد:
1. خلع سلاح عمومی و کلی و صلح جهانی.
2. صلح (عدم پیمانهای تهاجمی) با همسایگان عرب
3. خلع سلاح عمومی و کلی (منطقه خاورمیانه)
همکاریهای بینالمللی طبق اصول سازمان ملل متحد
دوستی با همه دولتهای صلح طلب
دوستی با ملل آسیا و آفریقا
حق یهود برای یاری و بازگشت به اسراییل
گرد هم آوردن تبعیدیها
حاکمیت، یکپارچگی سرزمین و استقلال.
دمکراسی.
هعفودا
به هر ترتیب بعد از 1966 و با تشکیل معراخ (گروهبندی ماپای واحدوت هعفودا)، احزاب دیگر نیز توانستند در شکل دهی به اصول سیاست خارجی اسراییل نقش بازی کرده و تکتازی و اقتدار ماپای را زیر سؤال برند.
حزب ناسیونالیست چپ در مورد اختلافات اعراب ـ اسراییل نظامی گرا و مصالحه ناپذیر میباشد. احدوت هعفودا در مقایسه با ماپای، نظامیگرایی، ناشکیبایی و پویایی بیشتر، و مردانی جوانتر داشته و البته در عین حال انشعابی از صهیونیسم کارگری بوده است. احدوت هعفودا بیشتر از ماپای و کمتر از مپام به عقاید سوسیالیستی تعهد داشته و ناسیونالیستتر از مپام و عملگراتر از هر دوی آنها بوده است. در یک اصطلاح نموداری، مپام سوسیالیست چپ، ماپای سوسیال دمکرات واحدوت هعفودا ناسیونالیست چپ میباشند. این موقعیت میانه در مرکز چپ طیف سیاستهای اسراییل همچنین نشانگر خواستههای سیاست خارجی احدوت هعفودا نیز میباشد.
در سطوح جهانی و دو جانبه، احدوت هعفودا شبیه مپام میباشد. موافق اتحاد با ایالات متحده نیست و خواهان بازگشت به یک سیاست مستقل و غیر انطباقی، حامی همزیستی مسالمتآمیز و ممنوعیت تسلیحات هستهای است. از دیدگاه این حزب مرزهای 29 نوامبر قطعنامه تقسیم 1947 سازمان ملل و مفهوم «دولت کوچک دو ملیتی» مطلق هستند. هیچ گونه مصالحه در مورد سرزمین نباید انجام گیرد. آوارگان عرب باید در سرزمینهای بدون استفاده کشورهای عرب اسکان یابند. اسراییل باید برای کمک به صلح در چارچوب مذاکرات صلح، آماده باشد. در عین حال ارتش و امنیت باید تقویت شود و در صورت لزوم قاطعانه اقدام گردد.
مپام
حزب صهیونیست ـ مارکسیست کارگران متحد، در سال 1948 با اتحاد «هاشومیر هاتزایر» و احدوت هعفودا شکل گرفت. این اتحاد پایدار نماند و در مورد مسائلی چون موضعگیری در مقابل اتحاد شوروی سابق، عملیات نظامی ضد کشورهای عربی مجاور و پذیرش عضویت اعراب در هیستادورت، دچار اختلاف و افتراق شد. احدوت هعفودا در سال 1954 از مپام جدا شد، در سال 1969 به رهبری حزب کارگر به معراخ پیوست، در سال 1988 کناره جست و در سال 1992 با «راتس» و «میرتص» ادغام شد.
مپام در سه مورد در مواضع و عقاید ایدئولوژیکی و سیاسی خود تجدید نظر کرده است. در مرحله نخست (1969 ـ 1948)، ایدئولوژی حزب ترکیبی از اندیشه صهیونیسم و مارکسیسم بود. از لحاظ سیاسی مواضع آن با ماپای، در مسائل داخلی و خارجی و در قبال اعراب، اختلاف شدید داشت و مشارکت با احزاب لیبرال و دینی را به جای احزاب چپگرا رد میکرد. از نظر اقتصادی نیز بر همکاری سه بخش دولت، هیستادورت و بخش تأکید داشت. در مرحله دوم (1974 ـ 1969)، ضمن بازنگری در مواضع فکری و سیاسی به ویژه به دنبال جنگ ژوئن 1967، اندیشه مارکسیستی و مواضع حزب کارگر در پیش گرفته شد. اما همچنان گرایش به سوسیالیسم، دفاع از حقوق کرگران و اقشار فقیر، میانهروی و تمایل به صلح در حزب وجود داشت. با پیوستن به معراخ، مواضع قبلی تا حدود بسیاری تغییر یافت و تأثیر خود را از دست داد.
در مرحله سوم (1984 به بعد)، مپام سعی کرده است هویت و نقش خاصی برای خود به وجود و خصوصاً در امور اجتماعی مواضع خود را تشدید کرده است. از جمله: مسائل مربوط به مناطق اشغالی، شهرک سازی، حقوق ملت فلسطین، صلح با اعراب و تکیه بر مساوات میان شهروندان یهود و عربهای مقیم رژیم صهیونیستی، از اصول کلی مپام میباشد. در مبارزه انتخاباتی سال 1992، مپام در ائتلاف با «شینوی» و «راتس» فراکسیون پارلمانی میرتص را تشکیل داد تا در راستای وحدت بخشیدن به نیروهای صلح یهودی در اسراییل جهت احراز کرسیهای بیشتر در پارلمان، زمینه شکست لیکود و پیروزی کارگر را فراهم کند.
میرتص
برنامه انتخاباتی میرتص در انتخابات سال 1992 به این شرح بود:
1. اعتراف به حقوق فلسطینیان در تعیین سرنوتش خود در کرانه باختری و نوار غزه؛
احترام به تصمیم ملت فلسطین در مورد سرنوشت خود (در چارچوب کنفدارسیون با اردن، یا به طور مستقل) با توجه به مسائل امنیتی؛
پذیرفتن مذاکره با «ساف»، مشروط بر آنکه ساف اسراییل را به رسمیت شناخته و با تروریسم مخالفت کند؛
توافق صلح با اعراب طی پیمانهای مرحلهای و اعطای خود مختاری به مناطق اشغالی در قالب هدفی زودرس و یافتن راه حلی موقت به منزله رسیدن به راه حلی نهایی و همیشگی؛
توقف فوری شهرکسازی یهودی؛
آمادگی برای پذیرش راه حلی میانه.
تدابیر امنیتی و خلع سلاح مناطق که اسراییل از آن عقبنشینی میکند؛
قدس پایتخت اسراییل بوده و قابل تجزیه نیست و پس از انعقاد پیمان صلح کلیه مسائل دینی و قومی لحاظ خواهد شد.
کارگر
حزب کارگر اسراییل به عنوان رهبر و مظهر جریان چپ اسراییل از اتحاد سه حزب مپای، احدوت هعفودا و بوعالی تیسون و رافی در سال 1986 تشکیل شد. حزب کارگر یک حزب سوسیال دمکرات صهیونیستی است که در واقع ساختار و محور اصلی آن همان حزب مپای میباشد. احزاب کارگری به رهبری مپای و بعداً حزب کارگر تا سال 1977 قدرت سیاسی در اسراییل را در اختیار داشتند. و در انتخابات 1984 و 1988 نیز در دولت ائتلافی با لیکود شریک شدند. در انتخابات 1992، حزب کارگر دوباره قدرت را در اسراییل به دست گرفت. در انتخابات 1966، این حزب در ائتلاف با حزب میرتص از جناح راست به رهبری لیکود شکست خورد، اما در انتخابات 1999 به رهبری «ایهود باراک» به پیروزی رسید.
برنامههای حزب کارگر در انتخابات سیزدهم، نماینده نظرات و مواضع احزاب مختلف کارگری بود که به این شکل اداره شد: اعلام آمادگی برای مذاکره با شخصیتهای فلسطینی که اسراییل را به رسمیت میشناسند، مخالف تروریسم هستند و قطعنامههای 242 و 338 را قبول دارند، اعتراف به حقوق فلسطینیان، تحقق صلح در مراحل زمانی متدد، مشارکت اردن در مذاکرات، باقی ماندن قدس و دره اردن و شمال غرب بحرالمیت به عنوان مرزهای امنیتی اسراییل، حفظ مناطق حیاتی مانند اطراف قدس و «گوش هتسیون»، توقف روند شهرکسازی به استثنای قدس و دره اردن، حفظ آبادیهای یهودی نشین در مناطق مورد عقبنشینی اسراییل و حل مشکل پناهندگان فلسطینی خارج از فلسطین اشغالی راه حل منطقهای در مورد سوریه، ادامه سلطه اسراییل بر شهرکهای یهودی نشین در جولان، ایجاد تضمین برای منافع امنیتی اسراییل از طریق خلع سلاح مناطق وسیع و اهش نیروهای نظامی. در مورد لبنان نیز این حزب قایل به انعقاد پیمان صلح با آن، آزادی لبنان از نفوذ و سیطره سوریه، خروج نیروهای بیگانه و تروریست از آن، توقف اقدامات تروریستی و دفاع از مرزهای شمالی اسراییل از طریق ایجاد نوار منیتی در جنوب لبنان و دیگر ترتیبات امنیتی بود.
حزب کارگر و به تبع آن جناح چپ اسراییل نشان داده است که در راستای وصول به اهداف سیاست خارجی روش و تاکتیکهای خاص خود را به کار میگیرد. گرایش به راهبرد تهاجمی به رغم اعلام سیاستها و راهبردهای دفاعی و عملکرد متناقض با برنامههای اعلام شده در انتخابات از جمله مشخصههای همین حزب میباشد.