برادر ارجمند و گرامی جناب آقای دعایی با سلام و درود، محترماً اشعارمیدارد:
عوارض آلودگی هوای نفسبـُر تهران به اضافه سرما خوردگی فصلی، چند روزی ما را از هر کاری بازداشت و توفیق ادای دین نسبت به شهید والامقام، حضرت نواب صفوی در سالگرد شهادتش، سلب گردید. به این امید بودم که برادر عزیز حضرت حجتی کرمانی سلمهالله در تکمیل بحث «آموزگار من نواب»، یادی از آن شهید بنماید، اما شماره چهارشنبه 27 دیماه و همچنین پنجشنبه 28 دیماه «اطلاعات»، حتی یک سطر هم در این زمینه نداشت و این غفلت دوستان، در تحریریه، موجب تعجب و تأسف من گردید.
البته همزمان، دوستان ملی مذهبی ما، برای بزرگداشت خاطره مرحوم مهندس بازرگان، نواندیش مسلمان مبارز، مراسمی در تهران و قم بر پا داشتند که در جرائد مربوطه، اخبار آن منعکس گردید؛ اما در همین جراید، دریغ از یک سطر بهعنوان یادی از این شهید؛ شهیدی که به قول برادر عزیز مهندس عزتالله سحابی، مخلصانه و شبانهروز، در ملی شدن صنعت نفت، کوشید و هیچ شرطی برای «از میان برداشتن مانع اصلی ملی شدن صنعت نفت» جز «اجرای احکام اسلامی» پس از پیروزی، نداشت و پس از پیروزی هم بهقول ایشان «جبهه ملی» زیر قولش زد!!... البته همه میدانیم که جبهه ملی و رهبری آن نه تنها به وعده خود وفا نکردند بلکه شهید نواب صفوی را 22 ماه تمام، در زندان حکومت(؟!) نگداشتند!
بگذریم از اینکه بعضی از دوستان ظاهراً مخالف انحصارگرایی! در شکل نوین انحصارگرایی و تمامیتخواهی مدرن، برای چهرههای قدیمی سیاسی، یادنامه و ویژهنامه منتشر میکنند؛ ولی در این مورد، خود را به «تغافل» میزنند و سپس داد و فریاد برآرند که انحصارگرایی، مسلمانی نیست... شما لابد جراید چپ و راست! منتشره در 27 دیماه را دیدهاید... و جراید روزهای دیگر... و مناسبتهای دیگر را نیز! بهقول مرحوم شهریار! «الا تهرانیا انصاف میکن!» انحصارگرا تویی یا من؟
صد البته، شهیدی که در زمان حیات خود، جز «شرط اجرای احکام اسلامی» هیچ شرط دیگری در قبال جانبازی ندارد و دنبال پـُست و مقامی هم برای خود و برادرانش نیست، پس از نیم قرن که از شهادتش میگذرد نه توقع دارد و نه نیازی که جریده شریفهای، یادی از او بکند... اما برای دوستان و برادران زنده مانده او، این دردناک است که مدعیان ضد انحصارگرایی!، در عمل، خود صاحب این روش زشت باشند... البته در شکلی ویژه و شکلاتی! از گله و شکوه بگذرم... به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوی، چند خاطره و عکس تاریخی از سفر به «مصر» و تأثیر این سفر در میان رهبری حرکت اسلامی، در بلاد عربی، در ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب و دیدگاههای وی و رهبران سنی حرکتهای اسلامی، در مسئله شیعه و سنی، تقدیم میگردد.
بخش عمده این یادواره، خاطراتی منقول از خود شهید نواب صفوی است و تکمیل آن، از اینجانب است... و مکتسب از اطلاعات و خاطراتی است که رهبران اخوان بر من نقل کردند، از دوستان مؤسسه «الاهرام» مصر هم که به درخواست من، عکسهای تاریخی نیم? قرن پیش را در این رابطه از بایگانی پیدا کردند و در اختیار گذاشتند، باید سپاسگزار بود به امید آنکه برای جبران غفلت «برادران» به نشر این «یادوراره» همراه با عکسها اقدام گردد. قبلاً از لطف و محبت شما سپاسگزارم.
جمعه 29/10/85 تهران: سیدهادی خسروشاهی
در سال 1332ش 1954م، شهید «نواب صفوی» به دعوت شهید «سید قطب» که دبیر «مؤتمر اسلامی» بود، برای شرکت در کنفرانس آزادی قدس، به کشور اردن سفر کرد و در آنجا ضمن ایراد سخنرانی پـُرشور، خواستار وحدت مسلمانان و کنار گذاشتن اختلافات مذهبی در راه آزادی قدس و فلسطین گردید... در پایان کار کنفرانس، شهید «سید قطب» از شهید «نواب صفوی» دعوت میکند که سفری هم به «مصر» بنماید و از نزدیک با «اخوانالمسلمین» و مردم مسلمان مصر، آشنا شود، شهید «نواب صفوی» علیرغم تمایل قلبی برای سفر به مصر، بهعلت عدم توانایی پرداخت هزینه سفر؛ ضمن پذیرش دعوت، آن را به وقت دیگری موکول میکند!
...آنگاه شهید «نواب صفوی» از راه زمینی و با اتوبوس، عازم لبنان و سوریه و سپس عراق میگردد. در عراق به محض ورود، به «نجف» اشرف میرود و پس از زیارت مرقد مولای خود، حضرت علی علیهالسلام، با توجه به روابط و آشنایی قبلی، به منزل مرحوم آیتالله شیخ عبدالحسین امینی، صاحب دانشنامه پـُر ارج «الغدیر» میرود که اینک میزبان اوست. شهید «نواب صفوی» ضمن ارائه نتایج کنفرانس آزادی قدس، و دیدارهای خود در لبنان و سوریه، با علماء و شخصیتهای معروف اهل سنت، موضوع دعوت «سید قطب» را برای بازدید از مصر، بازگو میکند و هنگامی که «علامه امینی» از علت عدم انجام سفر آگاه میشود، بلافاصله بلیط سفر وی از بغداد به قاهره و برگشت به تهران را تهیه نموده و از او میخواهد که حتماً قبل از مراجعت به ایران، به این سفر برود و با علمای الازهر و شخصیتهای اسلامی مصر، برای ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامی، دیدارکند...
شهید نواب صفوی پس از چند روز توقف در عراق و زیارت عتبات مقدسه در نجف، کربلا، سامراء و کاظمین و دیدار با علمای بزرگ و مراجع، عازم «قاهره» گردید و مورد استقبال بینظیر و پـُرشور مردم مسلمان مصر بهویژه رهبران و اعضای «اخوانالمسلمین» قرار گرفت. سفر شهید «نواب صفوی» مصادف با ایام پیروزی حرکت «افسران آزاد» به رهبری ژنرال محمد نجیب برای سرنگونی سلطنت «ملک فارق» بود؛ ولی متأسفانه از همان نخست ایام پیروزی حرکت، کشمکش و نزاع درون گروهی بین «نجیب» و دیگران بهویژه «عبدالناصر» آغاز شده بود و احزاب سیاسی قدیمی، مانند «الوفد» و بقیه که هر کدام ساز خود را میزدند، توسط شورای افسران آزاد، بهطور گروهی! منحله اعلام شده بودند و فقط جمعیت اخوانالمسلمین که بهعنوان یک سازمان نیکوکاری غیرسیاسی ثبت شده بود و در واقع با توجه به موقعیت خاص آن در بین تودههای مردم و روابط عضویت قبلی بعضی از افسران آزاد و همچنین همکاری آنها در جنگ فلسطین با افسران آزاد، از این قانون مستثنی شده بود و به فعالیت خود ادامه میداد، اما چون روش اخوان، روش اسلامی و دور از «قومیتگرایی جاهلی عربی» بعضی از افسران آزاد بود و مانند درخواست شهید نواب صفوی از جبهه ملی ایران، که « اجرای کامل احکام اسلامی» بود، اخوان نیز برای ادامه همکاری با افسران آزاد، پس از پیروزی بر رژیم شاهی و خلع ید از ملک فاروق – که به نوشته فاروق در خاطرات خود، اخوان نیز در این امر نقش مهمی بهعهده داشتند – خواستار اجرای احکام اسلامی بودند و فقط با اجرای این شرط، حتی بودن شرکت خودشان در هیئت دولت؛ حاضر بودند که با آن همکاری داشته باشند. ولی بعضی از افسران آزاد و در رأس آنها عبدالناصر موافق پذیرش این شرط نبودند و فعالیت اخوان را در«امور خیریه» و «تعلیم و تربیت» خواستار شدند! در این شرایط سفر شهید نواب صفوی به قاهره، به دعوت رهبری اخوان، توسط شهید سید قطب، موجب حساسیت بعضی از افسران آزاد تمامیتخواه مغرور گردید و منتظر فرصتی برای واکنش بودند تا اینکه سازمان دانشجویی اخوانالمسلمین برای بزرگداشت خاطره دو جوان دانشجوی عضو اخوان به نامهای احمد منیسی و احمد شاهین که در نبرد با نیروهای اشغالگر صهیونیست در فلسطین به شهادت رسیده بودند، مراسمی در دانشگاه قاهره، برگزار کرد و از شهید نواب صفوی هم برای سخنرانی در آن اجتماع، دعوت بهعمل آورد.
به نقل بعضی از برادران مصری، در آن روز، دهها هزار نفر از اساتید و اعضای دانشجو و دانشآموز و افراد عادی وابسته به اخوان، در این اجتماع شرکت داشتند... نخست استاد «حسین دوح»، مسئول سازمان دانشجویی اخوان، به سخنرانی و معرفی «میهمان عزیز» پرداخت و سپس نوبت به شهید نواب صفوی رسید.
شهید نواب خود نقل میکرد: «وقتی من پشت تریبون قرار گرفتم، انبوه جمعیت یک صدا شعار میدانند: «القرآن دستورنا، الرسول زعیمنا، اللموت فی سبیل الله اسمی امانینا و نواب صفوی ضیفنا» قرآن قانون اساسی ما است، پیامبر رهبر ماست، مرگ در راه خدا، بهترین آرزوی ماست و نواب صفوی میهمان ماست... در وسط این ازدحام و شعارها، من از خداوند متعال یاری طلبیدم که در این جمع کثیر بتوانم به زبان عربی، حرفهای خود را بهراحتی بیان کنم! تا سخن را به نام خدا آغاز کردم، فریاد: زنده باد اسلام، زنده باد ایران، زنده باد نواب صفوی صحن دانشگاه قاهره را به لرزه درآورد... و من در ضمن سخنرانی خود خواستار ملی شدن کانال سوئز و بیرون راندن انگلیسیها شدم و ناگهان شعار «باید کانال سوئز ملی گردد، انگلیسیها باید بیرون بروند!» همهجا را پـُر کرد. در این هنگام ناگهان گروهی از هواداران دولت با چوب و چماق به حضار و دانشجویان حمله کردند و بلافاصله پلیس امنیتی هم دخالت کرد و با تیراندازی هوایی، شروع به متفرق ساختن مردم نمود... و سپس مرا تحتالحفظ به «وزارت داخله» بردند، در آنجا افسر ارشد پلیس از من پرسید که: چرا به مصر آمدهاید؟! چرا در دانشگاه سخنرانی کردید؟ چرا مردم را برای ملی کردن کانال سوئز تحریک نمودید؟ و...
به آن افسر گفتم: من به دعوت برادران مسلمان مصری به قاهره آمدهام و مصر را که یک کشور اسلامی است، وطن دوم خود میدانم و اصولاً همه کشورهای اسلامی و عربی، وطن ماست و مردم این سرزمینها، چون همدین ما هستند، در واقع هموطن ما هستند! و من حق دارم به دیدن آنها بیایم. اما سخنرانی من در دانشگاه قاهره هم باز به دعوت دانشجویان مسلمان بود که به مناسبت شهادت دو برادر دانشجوی مصری خود در جنگ با یهودیان غاصب، مراسمی برگزار کرده بودند، و از من خواستند که در آن مراسم سخنرانی کنم و من در سخنرانی خود خواست اسلام را مطرح کردم که مصر از وابستگیها باید آزاد شود، کانال سوئز که متعلق به مردم مصر است، باید از اشغال انگلیسها رها شود و... افسر دیگری پرسید: شما که میهمان مصر هستید، پس چرا به دیدن افسران آزاد مصر: عبدالناصر، عبدالحکیم عامر، انورالسادات و حسینالشافعی و دیگران نرفتید؟ گفتم: من میهمان مصر هستم، و این وظیفه «میزبان» است که به دیدن «میهمان» خود برود و بدینترتیب، باید آن آقایان نخست به دیدن من می آمدند و بعد من، بازدید پس میدادم! افسر ارشد پلیس امنیتی مصر رو به من کرد وگفت: باید به اطلاع شما برسانم که اولاً جمعیت اخوانالمسلمین به حکم شورای انقلاب! منحل شد و دیگر حق فعالیت سیاسی ندارد و ثانیاً حکم اخراج شما هم صادر شده و باید فوراً مصر را تر ک کنید! یا اینکه از این ساعت به بعد، میهمان دولت مصر بشوید! نه دیگران؟!
بیشک در آن شرایط بحرانی که حکومت جدید با برخورد نامناسب با اخوان بهوجود آورده بود، از این میزبان شدن هدفی را دنبال می کرد و آن این بود که به جوانان اخوان و مردم مصر بگوید که نواب در کنار آنهاست! من علیرغم آگاهی از نیت واقعی آنها، بلافاصله پیشنهاد آنها را پذیرفتم و گفتم چند روزی در مصر میمانم و میهمان دولت خواهم بود و هدف من این بود که برای لغو حکم انحلال جمعیت، که به بهانه سخنرانی ضدانگلیسی من صادر شده بود اقدام کنم و ملاقاتی با ژنرال نجیب و سرهنگ ناصر به عمل آورم و دوستانه وساطت کنم تا آزادی فعالیت اخوان، از نو برقرار شود! گفتند که از طرف دولت مصر، شیخ حسنالباقوری، وزیر اوقاف مصر عهدهدار میزبانی من خواهد بود و نکته عجیب آنکه شیخ باقوری تا چندی پیش عضو کادر رهبری اخوان - مکتب الارشاد- بوده و به علت پذیرفتن پست وزارتی در دولت جدید از عضویت مکتب ارشاد، کنار گذاشته شده بود! من این امر را هم پذیرفتم، چون حسنالباقوری اولاً از علمای معروف الازهر بود و ثانیاً خود از شخصیتهای علمی برجسته مصر بهشمار میرفت و من در ملاقاتهای مکرر خود دیدم که فرد دانشمند و آگاه و روشنی است و او به من اطلاع داد که پس از شرکت شیخ حسنالبنا در تاسیس دارالتقریب در قاهره با همکاری آقای شیخ محمد تقی قمی، او نیز به هواداران تقریب پیوسته و با دارالتقریب همکاریهایی دارد.
سپس شیخ حسنالباقوری دعوت کرد که به دیدار شیخ عبدالرحمن تاج، شیخ الازهر و عالیترین مقام مذهبی اهل سنت برویم. همراه او به دیدار شیخ رفتیم و با او ملاقات کاملاً دوستانه و برادرانهای داشتیم و این دیدار موجب تفاهم بیشتر بین اهل سنت و تشیع گردید و او به من وعده داد که همکاری خود را با تقریب بین مذاهب و علمای شیعه گسترش دهد. او معتقد بود که ایجاد اختلاف بین شیعه و سنی، به خاطر مسائل فروع فقهی، به نفع دشمنان اسلام خواهد بود و افزود که این قبیل نظریات متفاوت فقهی، در بین فقهای مذاهب اربعه اهل سنت هم فراوان است؛ ولی این اختلاف با فقهای شیعی، چرا باید موجب برخوردهای غیرمنطقی گردد؟