بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت چهارم
بگین اعتقاد و وفاداری خود و طرفدارانش به این ایده و راهبرد را در رفتار عملی دولتش از سال 1977 تا 1982 کاملاً نشان داد و سیاست خارجی اسراییل را در یک قالب تهاجمی جای داد. مناخیم بگین نه فقط بنیانگذار حیروت بلکه از حامیان اصلی ایده «اسراییل بزرگ» بود و موجودیت ملت فلسطین را به رسمیت نمیشناخت. از دید وی، سرزمین اسراییل نه تنها به معنای بخش غربی است، بلکه همه بخش شرقی را نیز در برمیگیرد. این راهبرد از سوی اسحاق شامیر جانشین بگین نیز تداوم یافت و به نظر نمیرسد رفتار نتانیاهو را بتوان در قالبی غیر از این جای داد.
این شیوه نگرش و راهبرد توسعه طلبانه و تهاجمی منحصر به جریان راست اسراییل نیست. بنیانگذاران و رهبران احزاب چپ و گارگری نیز اگر نه به صراحت و تندی جریان راست، اما دست کم در عمل به اندازه کافی شیوه نگرش و راهبرد مشابهی را به نمایش گذاشتهاند. شیمون پرز در کتاب «خاورمیانه جدید» خاطر نشان میکند «... دنیای جدید برای ما چیزی نبود جز جنگهای هراس انگیز و دردهها و رنجهای بیشمار، دردها و رنجهایی بسیار تلخ، تا آنجا که ما اسراییلیها و اعراب، خود را در وضعی میدیدیم که کورکورانه عمل میکردیم و چه بسا همین مسئله بود که فرصتهای بیشماری را از ما گرفت: آنقدر نسبت به هم بیتفاوت بودیم که درک نکردیم چقدر شرایط برای ایجاد تغییر مناسب است.» این اظهار نظر ضمن پنهان داشتن آرمانهای صهیونیستی، بدبینی این رهبر کهنه کار را همراه با آرزو برای چنین تغییری نشان میدهد. اما این آرزو اسیر آرمانهای توسعهطلبانه صهیونیسم و راهبردهای به ظاهر دفاعی، اما در عمل تهاجمی و مزورانه حزب کارگر است. شاید تنها تفاوت تاکتیکی در شیوه خزنده، تهاجم دولت کارگری است که معمولاً سعی دارد آغاز و ضرورت تهاجم را به اعراب و تهدیدهای امنیتی آنها نسبت دهد.
سردمداران حزب کارگر نیز به همان اندازه جریان راست، آموزههای صهیونیسم را باور دارند و حتی برخی بر این ایده پای میفشارند که حزب کارگر میتواند برنامههای جریان راست و حزب لیکود را بهتر از آن تحقق بخشد. نگرش بدبینانه به محیط و راهبرد توسعهطلبانه و تهاجمی را در گفتار و کردار بن گوریون و شیمونپرز به وضوح میتوان دید. این نوع از رفتار در مورد اسحاق رابین، به رغم همه تمایلات مصالحه جویانه آن نیز مستور نبود. وی به رغم همه اهمیتی که به حفظ روابط خاص با آمریکا میداد، ایده پیمان دفاعی با ایالات متحده را رد میکرد. زیرا معتقد بود چنین پیمانی آزادی عمل اسراییل را محدود میکند. وی اقدامات نظامی اسراییل را در لبنان مورد حمایت قرار میداد و معتقد بود «در صورت وجود یک پیمان امنیتی بین اسراییل و آمریکا، چنین رفتاری را از سوی اسرایل اجازه نمیداد. به علاوه، چنین پیمان رسمی بین دو کشور فشارهای آمریکا برای امتیازدهی در موضوعات هستهای را افزایش میدهد.»
بنابراین با توجه به آنچه در مورد نکات اشتراک و افتراق دو گروهبندی کارگر و لیکود و همچنین در مورد دیدگاههای اساسی دو حزب گفته شد، تفاوت فاحشی بین آنها به نظر نمیرسد. این دو در راهبرد توسعه طلبانه و تهاجمی خود تفاوتی با یکدیگر ندارند و تنها در تاکتیکها و ابزار از هم متمایز میشوند. این تمایز نیز خود حاصل برداشت دو گانه دو حزب از برخی عوامل محیطی است. از جمله لیکود اهمیت و اولویت را به خواستههای صهیونیسم و یهود داده و جهان خارج و خواستههای آن را به هیچ میپندارد. اما کارگر رفتارهای خود را بر اساس مقتضیات محیطی و در راستای رسیدن به خواستههای صهیونیسم و یهود تنظیم میکند و لذا گاهی بالاجبار مسیرهای گمراه کننده و انحرافی را میپیماید و شیوه رفتاری آرمانی لیکود و عمل گرایانه کارگر از همین جا متمایز میشود. شیوه عمل گرایانه نگرش کارگر، آن را به اتخاذ یک رویه پاسخ ـ ابتکار و شیوه آرمانی نگرش لیکود آن را به سمت یک رویه ابتکار ـ پاسخ سوق میدهد.
رفتار سیاست خارجی یک کشور، حاصل تعامل محیط عملیاتی و محیط روانی آن است. بازیگران سیاست خارجی زنجیرهای از ابتکار و پاسخ را به نمایش میگذارند. هر یک از ابتکارها در نتیجه ورود درون دادی به نظام سیاست خارجی و خروج برون دادی است که این برون داد به عنوان یک درون داد به نظام بینالمللی در مواجهه با این درونداد به عنوان بازخورد مثبت یا منفی دوباره به نظام سیاست خارجی وارد میشود و این دور همچنان ادامه دارد. زنجیره ابتکار و پاسخ در سیاست خارجی دولتهایی با سیاست انطاق تهاجمی و یا رضایتمند متفاوت میباشد. جوامع رضایتمند معمولاً یک سیاست خارجی انفعالی را به اجرا میگذارند و بنابراین رفتار سیاست خارجی آنها پاسخی به الزامهای محیط عملیاتی و روانی سیاست خارجی است. اما جوامع تهاجمی عموماً با نوعی ابتکار در سیاست خارجی عجین هستند که این خود ناشی از نگرش تهاجمی و آرمانی آنها به محیط عملیاتی و تعهد این گونه جوامع در پاسخگویی به ساختارهای ذاتی آن میباشد.
به همین ترتیب، موازنه بین ابتکار و پاسخ معمولاً توسط موقعیت بازیگر در نظام جهانی دیکته میشود. قدرتهای بزرگ توان ابتکاری بیشتری نسبت به کشورهای کوچک دارند، که معمولاً به صورت انفعالی در قبال محدودیتهای جهانی عمل میکنند. با این حال، برداشتهای ذهنی ناشی از یک رویه آرمانگرایانه میتواند یک بازیگر کوچک، همچون اسراییل را به اتخاذ یک سیاست خارجی عمدتاً ابتکاری بکشاند. رویه تهاجمی لیکود در سیاست خارجی ارتباط تنگاتنگی با رفتار آرمانی ـ ابتکاری آن دارد. لیکود و کارگر به عنوان رهبران دو جریان اصلی سیاسی در اسراییل، چارچوب و اساس رفتاری خود را بر آرمانهای صهیونیسم قرار دادهاند. در این راستا و با توجه به بدبینی عمیق هر دو جریان و به ویژه جریان راست اسراییل به محیط پیرامونی، یک نگرش واقعگرای کلاسیک، چراغ راه اغلب سیاستگذاران اسراییل اعم از راست یا چپ قرار گرفته است. با این تفاوت که جناح چپ حداقل در نظر و به ظاهر بر گرایشهای نو واقعگرایانه تأکید کرده و یک راهبرد دفاعی در امنیت و سیاست خارجی را تبلیغ میکند. اما جریان راست در نگرش کلاوزویستی و راهبرد توسعه طلبانه و تهاجمی صراحت لهجه داشته است. گروهبندی لیکود با احتراز شدید از قرار گرفتن در موقعیتهای انفعالی و تلاش برای حفظ ابتکار عمل رفتارهای تهاجمی آشکار را فرا راه سیاستگذاران خارجی اسراییل قرار داده و تشویق میکند.
در این میان، حمایتهای مستقیم و غیر مستقیم دولتهای غربی و به ویژه آمریکا از یک سو و رفتار انفعالی دولتهای عرب از سوی دیگر این رفتار تهاجمی را امکان پذیر میسازد. حاصل و نمود بارز چنین رابطهای، گرایش هر چه بیشتر اسراییل به یک انطباق تهاجمی با محیط و به ویژه کاربرد نیروی نظامی برای وصول به اهداف سیاسی است.
3ـ رفتار تهاجمی
اسراییل و طرفداران آن با تبلیغ بسیار سعی دارند تا جنگهای این رژیم را، تا پیش از تجاوز آن به لبنان در سال 1982 صرفاً جنبه دفاعی مبدهند. اینان سرمنشأ آغاز این جنگها را، چه به صورت موردی و چه کلی فراموش میکنند. به لحاظ کلی باید در نظر داشت که اساساً موجودیت اسراییل در فلسطین ناشی از غصب سرزمین ملت فلسطین و یک پدیده استعماری است که مشروعیت آن صرفاً ناشی از قطعنامه سازمان است. در نوامبر 1947، مجمع عمومی سازمان ملل توصیه کرد که فلسطین تحت قیمومت (این سوی اردن) به دو کشور یهودی و عربی تجزیه شود. این توصیه توسط بخش عمدهای از جنبش صهیونیستی، به ویژه احزاب کارگری، پذیرفته شد اما از سوی سازمانهای تروریستی صهیونیست و همچنین اعراب پذیرفته نشد. بر اساس این قطعنامه، «دولت اسراییل» در ماه مه 1948 اعلام استقلال کرد. بلافاصله اعراب که تازه از عمق فاجعه آگاه شده بودند، تهاجمی سراسری را آغاز کردند. موجودیت اسراییل در خطر نابودی قرار گرفته بود، اما با مداخله سازمان ملل جنگ موقتاً متوقف شد. در دوره کوتاه آتش بس، اسراییل سریعاً به سازماندهی و تجهیز ارتش خود پرداخت و هنگامی که جنگ دوباره شروع شد ابتکار عمل را به دست گرفت. اعراب را به مرزهای تعیین شده در قطعنامه عقب راند و از آن نیز تجاوز کرد. جنگ تقریباً در تمام سرزمینهایی ادامه یافت که برای کشور فلسطین در نظر گرفته شده بود و در نهایت با الحاق حدود نیمی از این سرزمینها به اسراییل و تصرف ما بقی آن توسط اردن و مصر تمام شد.
در سال 1956 در فضای جنگ سرد و در حالی که ناصر خشمگین از مخالفت آمریکا با کمک به احداث سد «آسوان» به بلوک شرق گرایش یافته بود و کانال سوئز را ملی اعلام کرد، دولت کارگری اسراییل نگران از موقعیت جدید مصر و بازخیزی ناسیونالیسم عربی به همراه فرانسه و انگلستان که خواهان حفظ کنترل کانال سوئز د اختیار خود بودند به مصر تجاوز کرد. در حالی که مصر از ترس تجاوزات اسرایلی در صدد بود تا مناطق مرزی خود را آرام سازد، اما تبلیغات گسترده و موفقتآمیزی که به عمل آمد چنان وانمود کرد که ناصر، و نه اسراییل، در خیال حمله است و مصر مورد تهاجم نیروهای اسراییلی، فرانسوی و انگلیسی قرار گرفت.
دستاندازی به مناطق غربی نظامی شمالی، به خاطر تأمین منابع آب و به راه انداختن طرحهای توسعه کشاورزی منجر به گلولهباران اسراییلیها از بلندیهای جولان توسط سوریها و اشغال جولان توسط دولت کارگری اسراییل شد. بعدها بگین در مورد عملکرد اسراییل در جنگهای 1956 و 1967 گفت: «در 1967 ما دوباره حق انتخاب داشتیم. تمرکز نیروهای مصر در صحرای سینا به هیچ رو نشانگر آن نبود که ناصر به راستی قصد حمله به ما را دارد. ما باید به خودمان راست بگوییم این ما بودیم که تصمیم گرفتیم به او حمله کنیم.»
در سالهای بعد از جنگ 1967، دولت کارگری به بهانههای امنیتی و بر مبنای طرح ایگال آلون، شروع به ادغام نواحی اشغالی به اسراییل و احداث قرارگاههای نظامی و شهرکهای دایمی کرد. در سپتامبر 1973، حزب کارگر «پروتکلهای جلیل» را تصویب کرد که اجازه میداد سکونتگاههای زیاد شهری، روستایی و بازرگانی و صنعتی تازهای در مناطق اشغالی و از جمله در جولان و کرانه باختری و غزه و شمال شرقی سینا ایجاد شود؛ شهرک «یمیت» (که ساکنان بومی آنجا با خشونت به صحرا بیرون رانده شدند و خانههایشان ویران شد) در همین بخش از سینا بنا گردید. سادات گفت: «یمیت، دست کم برای مصر به معنای جنگ است». چرا که در واقع جزیی از خاک آن که توسط اسراییل به اشغال درآمده، محل احداث این شهرک بود. بنابرایندر حملهای غافلگیرانه سربازان مصری از کانال سوئز گذشتند و جنگ 1973 آغاز شد. این روند با تجاوز آشکار 1978 اسراییل به لبنان که در آن حدود 2000 فلسین و لبنانی کشته شدند و حدود 25000 نفر آواره شدند، ادامه مییابد.
گروهبندی لیکود برخلاف گروهبندی کارگر،علایق توسعه طلبانه و تهاجمی خود را آشکار بیان کرده و در اجرای آن تعلل نمیورزد. تحت حکومت دولت لیکود در 7 ژوئن 1981، هواپیمهای اسراییل راکتور اتمی عراق به بهانه تهدید امنیت اسراییل بمباران کردند. در 6 ژوئن 1982، اسراییل با «عملیات صلح برای جلیل» آشکارا به لبنان تجاوز کرد و در 9 ژوئن 1982 در تداوم این سیاست به محل استقرار موشکهای سوریه در دره بقاع حمله کرد.
جنگ لبنان با عملیات «صلح برای جلیل» در ژوئن 1982 به بهانه سوء قصد به جان شلوموآرگوف، سفیر اسراییل در لندن، سرکوب اعضای ساف در لبنان، دفاع از شهرکهای مرزی و ایجاد یک منطقه حایل مرزی 40 کیلومتری آغاز شد. اهداف اسراییل از تجاوز به لبنان عبارت بودند از: ایجاد تزلز در ارکان سازمان آزادیبخش فلسطین، اشغال جنوب لبنان تا رود «لیتانی»، به قدرت رساندن «بشیر جمایل» از حزب فالانژ لبنان، راندن اکثر فلسطینیهای مقیم لبنان به سوی اردن به وسیله عملیات نظامی یا به راه انداختن موج ترور، اشغال پایتخت لبنان با هدف کشتن سران «ساف» و نابودی مرکز رهبری آن، به راه انداختن قتل وسیع و در پی آن خروج قوای اسراییلی از بیروت و واگذاری لبنان به نیروهای نظامی چند ملیتی تحت فرماندهی آمریکا ...
یکی از مبلغان آمریکایی اسراییل، «آرنولد فورستر» میگوید: «اسراییلیها را به شکلی انتزاعی ترسناک جلوه میدهند، تنها به این دلیل که از لبنان خواهان مرزهایی باز، رفت و آمد جهانگردان، مناسبات بازرگانی، مذاکره در پایتختهای یکدیگر، و داشتن تماسهای منظم سیاسی هستند... اما فورستر علاقهای ندارد که بگوید اسراییل به ویژه جریان راست تا چه اندازه آمادگی دارند این خواستههای خود را با توسل به زور به لبنان تحمیل کنند. در واقع، جنگ لبنان مصداق بارز رفتار آرمانی ـ ابتکاری و راهبرد توسعه طلبانه و تهاجمی لیکود بود که در آن علاوه بر تجاوز وحشیانه اسراییل به لبنان و بیرون راندن ساف از آن، کشتاری وحشیانه توسط فالانژیستهای لبنان و به حمایت و تشویق سران حزب لیکود «در صبرا و شتیلا» به وقوع پیوست.
نباید تصور شود که رفتار تهاجمی (سرسختانه) مترادف با اقدامات تهاجمی نظامی است. چنین رفتاری در ابعادی دیگر و از جمله در زمینههای سیاسی ـ دیپلماتیک و اقتصادی مصداق مییابد. از جمله موارد غیر نظامی رفتار تهاجمی اسراییل، سیاست خارجی دولت نتانیاهو (1999ـ1996) در قبال روند صلح خاورمیانه میباشد. مواضع و عملکرد نتانیاهو در قبال روند صلح خاورمیانه، مصداق یک انطباق تهاجمی است که در آن جریان راست اسراییل نقش تعیین کننده داشته است. شیوه رفتاری دولت نتانیاهو در این عرصه، موضوع تحقیق و بررسی جالبی است که امید است در فرصتی دیگر بدان پرداخته شود. در اینجا کافی است اشاره شود که با روی کار آمدن نتانیاهو، دولت اسرایلی در قبال روند صلح خاورمیانه موضعی تهاجمی و سرسختانه در پیش گرفت که علت آن را میتوان در خاستگاه حزبی ـ ایدئولوژیک راست گرای نتانیاهو و نقش مؤثر جریان راست اسراییل بر دولت وی جستجو کرد. جریان راست اسراییل با اعمال فشار بر نتانیاهو نه فقط مانع از سیر عادی روند صلح خاورمیانه شد و بر سختی سیاستهای این رژیم افزود، بلکه مانع از اجرای کامل موافقتنامههای «الخلیل» و «وای ریور» که توسط نتانیاهو به امضا رسیده بود شد و در نهایت نیز زمینههای سقوط دولت وی را فراهم کرد.
نتیجه
طیف سیاسی و نظام حزبی اسراییل، به لحاظ نحوه شکلگیری و تکوین این جامعه، مشخصههای خاص خود را دارد و در آن دو حزب کارگر و لیکود توانستهاند رهبری دو جریان و طیف اصلی قدرت را به دست گیرند. هر یک از این دو جریان در پیدایش و تکوین جامعه، سیاست و تاریخ اسراییل سهیم بودهاند. جریان راست متشکل از سه جریان راست ناسیونالیست، راست رادیکال و راست ملایم، مجمع احزابی است که تحت رهبری لیکود، شریک سنت سیاستاین رژیم به ویژه از دهه 1970 میباشد و نقش عمدهای در شکلگیری سیاست خارجی این کشور در کنار جریان چپ به ربهر یحزب کارگر ایفا کردهاند. در حالی که جریان چپ منبعث از جنبش صهیونیستی کار است، جریان راست عمدتاً حاصل جنبشهای صهیونیستی افراطی و دینی است که به شدت طرفدار ایده «اسراییل بزرگ»، «الحاقگرایی سرزمینهای اشغالی» و کاربرد نیروی نظامی برای اهداف سیاسی، بوده است.
صهیونیسم اساس رفتاری هر دو جریان راست و چپ بوده است، اما هر یک از این دو به طرق و ابزارهای خاص خود در پی منافع ملی ـ صهیونیستی اسراییل بودهاند. چپ و راست اسراییل در اصول و اهداف راهبردی نکات مشترک بسیاری دارند، حتی شاید تفاوت چندانی در راهبردهای اقدام دو جناح مشاهده نشود و سطح تفاوتها به مسائل تاکتیکی و تکنیکی تنزل مییابد. به هر ترتیب جریان راست اسراییل در تفکر و رفتار تهاجمی از جریان چپ پیشی میگیرد. جریان چپ به رغم تبلیغ تفکر و راهبرددفاعی در عمل راهبرد تهاجمی را به لحاظ شرایط خاص امنیتی جامعه اسراییل کنار نمیگذارد، اما جریان راست اسراییل صراحتاً یک نگرش واقعگرای کلاسیک به امنیت و سیاست بینالملل دارد و بنابراین سیاست خارجی تهاجمی را به منصه ظهور میرساند. در عمل و در حالی که شیوه رفتاری عملگرایانه جریان چپ آن را به اتخاذ یک رویه پاسخ ـ ابتکار سوق میدهد، جریان راست را از یک الگوی آرمانی ـ ابتکاری در سیاست خارجی پیروی کرده، رویه ابتکار ـ پاسخ را در پیش میگیرد و در کل سیاست خارجی اسراییل را به سمت یک انطباق تهاجمی میکشاند.
نوشته شده در جمعه 87/3/17ساعت 9:10 عصر  توسط ....
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ