بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت سوم
ـ اشتراکات و اختلافات لیکود و کارگر
در بررسی کلی اصول و مبانی ایدئولوژیک و نحوه عملکرد دو حزب لیکود و کارگر میتوان نتیجه گرفت که دو جناح در اصول و همچنین اهداف استراتژیک مشترک بوده و تنها در رویه و ابزار مورد استفاده کم و بیش تفاوتها و اختلافاتی با یکدیگر دارند. ابتدا برخی از اصول اساسی و اهداف راهبردی سیاست خارجی دو حزب و سپس برخی تفاوتهای بین دو حزب را مطرح میکنیم.
(1ـ5)ـ اهداف راهبردی و اصول مشترک
1ـ نگرش بدبینانه به محیط خارج و نظام بینالملل؛
2ـ صهیونیسم و التزام عملی به آن؛
3ـ استناد به حقوق توراتی در مورد حق یهود بر سرزمین اسراییل؛
4ـ نژادپرستی یهودی؛
5ـ تلاش برای حفظ و تکامل یکپارچگی، استقلال و امنیت اسراییل؛
6ـ فراخوانی و جذب یهودیان سراسر عالم؛
7 ـ جلب حمایت و مساعدت کشورهای بزرگ بیگانه به ویژه ایالات متحده؛
8 ـ توسعه روابط با کشورهای جهان و به ویژه تلاش برای همگونی و خروج از انزوا در خاورمیانه؛
9ـ «امتناعگرایی» در قبال روند صلح به دلایل صهیونیستی و امنیتی؛
10ـ تلاش برای استقرار «یک صلح اسراییلی» با اعراب؛
11ـ حفظ قدس به عنوان پایتخت اسراییل؛
12 ـ ممانعت از تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی و تلقی اردن و فلسطین به عنوان کشوری واحد؛
13ـ تلاش برای حفظ و کنترل سرزمینهای اشغالی با اهدافی توسعهطلبانه و امنیتی؛
14ـ حفظ و گسترش شهرکهای یهودینشین در سرزمینهای اشغالی به دلایل نفوذی، امنیتی و گسترشطلبانه؛
15ـ استراتژی دفاعی مبتنی بر حفظ تفوق و برتری قطعی نظامی.
دو جریان سیاسی اصلی اسراییل در مورد اصول اساسی و اهداف استراتژیک مزبور همداستان هستند. آنچه باقی میماند، برخی مسائل شکلی و روشی و ابزاری است که در راستای وصول به اهداف و آرمانهای مورد نظر به کار گرفته میشود. صهیونیسم اساسی است که همه احزاب و جریانهای سیاسی اسراییل بر مبنای آن شکل گرفته و تداوم یافتهاند. اهداف و راهبردهای صهیونیستی در کنار ویژگیهای خاص جامعه اسراییل و همچنین نحوه تکوین و شرایط منطقهای، سیاستگذاران اسراییل اعم از راست یا چپ را در شرایط و موقعیتهای مشابه تصمیمگیری و اقدام قرار میدهد به گونهای که اغلب حتی تفاوت چندانی در راهبردهای اقدام دو جناح مشاهده نمیشود و سطح تفاوتها و اختلافات به مسائل تاکتیکی و تکنیکی تنزل میکند. این همسویی به ویژه در مسائل مربوط به سیاست خارجی بیشتر از مسائل داخلی خود را نشان میدهد. تفاوتها و اختلافات مورد نظر نیز عمدتاً ناشی از برخی نگرشهای متمایز به محیط پیرامونی است که بازتاب آن در جهتگیریهای سیاست خارجی و ترتیب شئون امنیتی و نظامی خاصی متبلور شده است.
(25)ـ تفاوتها و اختلافات
ساختار اصلی حزب کارگر از یهودیان اروپای شرقی و مرکزی است و پایگاه اجتماعی آن نیز یهودیان غربی تبار (اشکنازی) میباشد.به رغم تمایلات چپگرایانه، این حزب عمده آرای خود را از بین طبقات متوسط، یهودیان غربی که جزو طبقات بالا هستند و گروه سنی بالای پنجاه سال کسب میکند. در همین حال، ساختار لیکود از اقشار مختلف ثروتمند، متوسط، و فقیر تشکیل شده و اغلب آنان از یهودیان شرق و متمدن و دارای فرهنگ و موقعیت اجتماعی بالا هستند. گذشته از حمایت یهودیان افراطی و نژادپرست، پایگاه اجتماعی این گروهبندی، جوانان و یقهآبیها میباشد.
سیاستهای اقتصادی اجتماعی حزب کارگر به گونهای است که به اقتصاد ترکیبی و رقابتی، متشکل از بخش خصوصی، دولتی، هیستادروت و دادن فرصت برابر اقتصادی به همگان پایبند است و به واگذاری طرحهای اقتصادی دولت به بخش خصوصی و تداوم خدمات اجتماعی و درمانی به مردم از سوی دولت تأکید دارد. اما گروهبندی لیکود قایل به واگذاری شرکتهای دولتی به بخش خصوصی، فروش سهام دولتی در بانکها و در مورد هیستادروت، لیکود معتقد است که ارتباطات موجود میان سندیکاهای کارگری و صندوق بیماران و بازنشستگی باید از میان رفته و دولت عهدهدار تأمین اجتماعی و درمانی شود.
مبنای اصلی تفاوت و اختلاف در رویهها و تاکتیکهای سیاست خارجی لیکود و کارگر از آنجا ریشه میگیرد که از دیدگاه افراطی حزب لیکود تنها آنچه یهود انجام میدهد، میگوید یا باور دارد، دارای اهمیت سیاسی است و لذا اهمیت به روح و وحدت یهود داده، تأثیر عوامل جهان خارج را حداقل میداند و شکستهای خود و جامعه یهود را به عهده یهودیان «بد و خائن» میداند. در اذهان حزب لیکود، جهان خارج چنان بیاهمیت تلقی میشود که وجود آن تقریباً نادیده گرفته میشود. اما از دیدگاه حزب کارگر، جهان خارج وجود دارد و بسته به اهمیت نهادهای نظامی باید تصمیمات مناسب آن اتخاذ شود. به همین خاطر نیاز به انطباق با شرایط موجود دارد. از نظر لیکود، سیاستهای یهود به این معنا نمیتواند اشتباه باشد و این به خاطر «فضیلت یهودی» بودن است.
در عرصه سیاست خارجی و به لحاظ رابطه موجود بین جهتگیری امنیتی و اهداف و مقاصد سیاسی، حزب لیکود به شدت با این مفهوم کلاوزویسیتی عجین است که جنگ ابزاری است جایگزین دیپلماسی و تحت شرایطی خاص، یک کشور خود را در شرایطی مییابدکه ناگزیر از کاربرد قدرت نظامی برای حصول به مقاصد سیاسی است. جهتگیری دیگر، منکر گزینه نگ است که خود ناشی از این فلسفه است که دفاع تنها دلیلی است که به لحاظ اخلاقی کاربرد نیروی نظامی را موجه میکند. رهیافت انکاری که به شدت توسط کارگر تبلیغ میشود، مبتنی بر پذیرش حفظ وضع موجود بین اعراب و اسراییل میباشد. به این ترتیب اگر چه هر دو حزب در عمل گرایشهای تهاجمی و نظامیگرایانه دارند، اما حزب کارگر راهبردهای خود را تحت عنوان راهبرد دفاعی تعقیب میکند در حالی که حزب لیکود آکارا رویهای تهاجمی دارد. استراتژی حزب کارگر در دستیابی عملی به مفهوم توراتی «اسراییل بزرگ» مزورانه بوده و از طریق سازش و گفتگو در پی حصول به زمان و امکانات مقتضی برای دستیابی به این آرزوست که حتی ممکن است در آینده تعریف جدیدی از انواع سیطره اسراییل نه از طرق نظامی، بلکه از طرقی چون برتریهای اقتصادی تکنولوژیک (دوره صلح) باشد. اما حزب لیکود در اعلام مواضع تهاجمی و اتخاذ اقدامات و کاربرد نیروهای نظامی و فرصتطلبی برای ایجاد «اسراییل بزرگ» صراحت دارد. هر چند با امضای موافقتنامه وای ریور در عمل آرمان «اسراییل بزرگ» زیرپا گذاشته شد.
در رابطه با ایالات متحده در حالی که حزب کارگر اسراییل به روابط خاص با ایلاات متحده اهمیت زیادی قایل است در مسائل مختلف سعی دارد با حفظ ظاهر،نظر مساعد و دوستی این کشور را برای خود حفظ کند، اما حزب لیکود به رغم درک اهمیت نقش ایالات متحده در تأمین نیازهای متنوع اسراییل، برای تأثیر گذاری آمریکا بر تصمیمات حزب نقش کمتری قایل است و لذا هر از چند گاهی در قبال خواستههای ایالات متحده تمارض نشان میدهد.
در مورد اداره سرزمینهای اشغالی، حزب کارگر پیرو سیاستی بوده است که به «برنامه آلون» معروف شده و از سوی ایگال آلون پیشنهاد شده بود. اصول اساسی این برنامه دایر بر این بود که کنترل اسراییل بر بلندیهای جولان، باریکه غزه، بخشهایی از سینای شرقی، بیشتر کرانه باختری (شامل رود اردن)، نواحی گستردهای در حومه بیتالمقدس، و دالانهای متعددی در بخش عربی کرانه باختری پایدار بماند. در اجرای همین برنامه بود که دولت کارگری، به رغم مخالفت صریح تمام دولتها و از جمله در این مورد ایالات متحده، بخش عربی بیتالمقدس شرقی و نییز دالانهای مزبور را صریحاً به اسراییل به اسراییل پیوست. هدف از چنگ اندازی بر دالانها این بود که بخش عربی کرانه باختری پارهپاره شود تا ادامه کنترل اسراییل بر آن تضمین گردد. بر مبنای طرح آلون و به منظور دوری از مشکلات ناشی از جذب جمعیت غیر یهودی در اسراییل، رابین در ژانویه 1983 اظهار داشت: «تا جایی که به من مربوط میشود، ما آمادهایم تا حدود 65 درصد از اراضی کرانه باختری و باریکه غزه را که حدود 80 درصد جمعیت در آنها زندگی میکنند پس بدهیم.» با این حال از دیدگاه حزب کارگر، سرزمینهای بازپس داده شده یا تحت تسلط اردن قرار میگیرند یا بی دولت باقی میمانند. اما لیکود خواهان گسترش مستقیم حاکمیت اسراییل بر کرانه باختری است و بلندیهای جولان را عملاً به اسراییل ضمیمه کرده است. هر چند به رغم مخالفت شدید بخش مهمی از گروهها، رهبری حزب کارگر تمام صحرای سینا را در اجای موافقتنامههای کمپ دیوید به مصر بازگردارند. لیکودیها خواهان الحاق کرانه باختری نیستند، بلکه میخواهند با گسترش حاکمیت اسراییل، ضمن بهرهبرداری از نیروی کار و مزایای اقتصادی آن، خود را از مشکلات جمعیتی و امنیتی آن نیز خلاص کنند.
شیوه مرسوم حزب کارگر «اتکا به واقعیتها»، پرهیز رجزخوانیهای خیلی تند و تیز و تشویق مصالحه و سازش جویی دست کم در نزد افکار عمومی است، در خلوت اما، معمولاًً از چنین مواضعی پیروی کردهاند: «اهمیتی ندارد که کفار چه میگویند، مهم آن است که یهودیان انجام میدهند» (بن گوریون)، یا «مرزهای اسراییل آنجایی است که یهودیان میزیند، نه آنجایی که نقشهها خطاطی شده است» (گلدامایر). شیوهای بس کارآمد برای نیل به هدفها بدون راندن افکار عمومی غرب، یا در واقع تجهیز یا برانگیختن هر چه بیشتر حمایت غربیها. اما رهبران لیکود چندان با ارزشهای غربی همساز نیستند و حتی گاهی به دنیای فریبنده «کفار» بیاعتنایی میکنند، کاری که معمولاً غربیها و از جمله آمریکاییها را خوش نمیآید.
صلح امری است که هر دو حزب اسراییل خواهان آن هستند. اما نه در این زمان و نه هر صلحی، بلکه صلحی اسراییلی و آن هم به هنگامی که صهیونیسم به خواستههای خود رسیده باشد. حزب کارگر با وقوف به این واقعیت که صلح را نمیتوان با زور تحمیل کرد، سعی در دستیابی به مصالحه از طرق تهاجمی و نظامی را برای تحمیل صلح برگزیده و مصالحه ارضی را خیانت میداند. در عمل در حالی که حزب کارگر تحت رهبری رابین و پرز از نوعی میانهروی و مصالحه ارضی پیروی میکرد، لیکود به رهبری بگین و شامیر و سپس نتانیاهو از یک برنامه سختگیرانه و تأکید بر شهرکسازی و الحاق نهایی سرزمینهای اشغالی حمایت کرده است
ب ـ سیاست خارجی اسرایی
1ـ واقعگرایی
نظریههای مربوط به واقعگرایی سیاست بینالملل، در تعیین سیاست بینالملل و سیاست خارجی کشورها، نقش، جایگاه و اعتبار ویژه دیرینهای دارد. واقعگرایی به عنوان یک نظریه، بعد از جنگ جهانی دوم و به مثابه پاسخی به آرمانگرایی بین دو جنگ، وارد محافل علمی شده و تکوین یافته است. اما به لحاظ عملی عمری به دارازای تاریخ دارد. گذشته از این که این مکتب توسط چه کسانی و بر مبنای چه اصولی و روشی توسعه یافته است، وجود دو نحله فکری «واقعگرایی کلاسیک» و «نو واقع گرایی» و به تبع آن دو نگرش و شیوه رفتاری «واقعگرایی تهاجمی» و «واقعگرایی دفاعی» در عرصه امنیت و سیاست خارجی، مبنای مناسبی برای مطالعه رفتار سیاست خارجی اسراییل و به صورتی دقیقتر رفتار جریان راست اسراییل در مقایسه با جریان چپ و تأثیر آن بر «انطباق تهاجمی» سیاست خارجی اسراییل، فراهم میکند.
«واقعگرایی تهاجمی» بر یک نگرش واقعگرایی کلاسیک استوار است. مبنای فکری واقعگرایی کلاسیک با تأکید بر «قدرت» و «بدبینی» نسبت به ذات بشر معتقد است: قدرت مهمترین عامل در سیاست بینالملل است، دولتها تلاش دارند قدرت خود را به حداکثر برسانند؛ و آرزوی کسب قدرت ریشه در لذت بشر دارد. به این ترتیب واقعگرایی تهاجمی بر آن است که:
1. نظام بینالملل منازعه و تهاجم را در بطن خود میپرورد؛
امنیت محصولی کمیاب در عرصه رقابتآمیز بینالمللی است؛
اتخاذ استراتژیهای تهاجمی در راستای کسب امنیت به لحاظ عقلی ضروری است.
نگرش «واقعگرایی دفاعی» پیرو منطق ساختار نو واقعگرایی است. نظریهپردازان نو واقعگرا، این مفروض واقعگرایی کلاسیک را که ذات بشر شرور و معطوف به کسب قدرت است، نمیپذیرند و به جای آن بر این باورند که: سیاست بینالملل با خواست دولتها برای بقا در نظام هرج و مرج گونه بینالمللی شکل میگیرد. بر این مبنا نگرش دفاعی به امنیت و سیاست خارجی و بینالمللی بر آن است که:
1. نظام بینالملل لزوماً ایجاد کننده منازعه و جنگ نیست؛
راهبرد دفاعی اغلب بهترین مبنا برای امنیت.
وجود دو نوع واقعگرایی تهاجمی و دفاعی، محدود به عبارات نظری نظریهپردازان نیست. در واقع اندیشه این اندیشمندان محصول تجارب تاریخی و مطالعه شیوه رفتاری بازیگران عرصه عملی سیاست بینالملل است. رفتار واحدهای ملی که به عنوان دروندادها به عرصه نظام و سیاست بینالملل وارد میشود، چیزی جز محصول تصمیمات تصمیمگیران داخلی و بروندادهای نظام سیاست خارجی واحدهای ملی نیست. و آنچه در اینجا و از این منظر مهم است اینکه، بازیگران و نخبگان تعیین کننده سیاست خارجی کشورها را میتوان بر مبنای این دو شیوه نگرش، واقعگرایی تهاجمی و دفاعی، از هم تمیز داد و بر اساس نگرش فلسفی و امنیتی به جهان و موضعگیری در قبال آن، رفتار سیاست خارجیشان را تعیین کرد.
دفاعی یا تهاجمی بودن نگرش و رفتار سیاستگذاران از یک سو حاصل نگرش فلسفی و امنیتی و شرایط محیط عملیاتی آنهاست و از سوی دیگر خود عامل تعیین کننده شیوه رفتاری صلح طلب یا جنگ طلب آنها در سیاست خارجی است.
هر چقدر که سیاستمدارانی با نگرش و شیوه رفتار تهاجمی درعرصه تصمیمگیری یک کشور بیشتر باشد، گرایش به جنگ و عملیات تهاجمی علیه سایر کشورها بیشتر و استعداد برای اتخاذ یک سیاست انطباق تهاجمی بیشتر خواهد بود. و هر چقدر که سیاستمدارانی با نگرش و شیوه رفتاری دفاعی بیشتر باشند، گرایشهای جنگطلبانه و رفتار تهاجمی کمتر به منصه ظهور خواهد رسید.
در یک تحلیل از رابطه بین اهداف و مقاصد سیاسی، لانیر استدلال میکند که دو گونه جهتگیری امنیتی در اسراییل وجود داشته است، یکی مرتبط با مفهوم کلاوزویتسی است که جنگ را ابزاری جایگزین دیپلماسی میداند. به عبارت دیگر، تحت شرایطی خاص، یک کشور خود را در شرایطی مییابد که ناگزیر از کاربرد قدرت نظامی برای حصول مقاصد سیاسی است. جهتگیری دیگری منکر گزینه جنگ است که خود ناشی از این فلسفه است که دفاع تنها دلیلی است که به لحاظ اخلاقی کاربرد نیروی نظامی را موجه میکند. جهتگیری مبتنی بر مفهوم کلاوزویتسی که ریشه در یک نگرش واقعگرایی کلاسیک دارد، گرایش امنیتی گروهبندی لیکود است که سیاست خارجی اسراییل را به سمت تهاجمی شدن بیشتر سوق میدهد. جهتگیری دفاعی امنیت و رهیافت انکار جنگ، حداقل از لحاظ نظری، با گروهبندی حزب کارگر عجین است. هر چند که این گروهبندی در جنگهای متعدد تاریخ خود نشان داده است که به سرعت جنگ دفاعی را به تهاجم تبدیل میکند. به علاوه، جهتگیری دفاعی امنیت قابل تفسیر است و در واقع مرز دفاع و تهاجم اغلب مبهم میباشد. با این حال نگرش و رفتار حزب کارگر حداقل از لحاظ نظری به نگرش نو واقعگرایانه نزدیکتر است.
سیاست لیکود از سال 1977 به طور فزایندهای کلاوزویتسی و تهاجمی بوده است. دولت بگین از فلسفه کارگری حفظ وضع موجود یا مذاکره در مورد یک پیمان صلح با اعراب جدا شد. در همان زمان، تأکید فزایندهای بر کاربرد زور با هدف ایجاد تغییرات ژئوپولیتیکی در خاورمیانه وجود داشت. ایجاد یک «دولت دروزی» به عنوان قسمتی از سوریه و لبنان، یک دولت مارونی مسلط در لبنان و یا یک فدراسیون نژادی در عراق، گزینههایی بود که به طور تاریخی از سوی لیکود به مباحثه گذارده شد. مثال بارز طرز تفکر و رفتار عملی لیکود، مداخله در لبنان (1982) بود. در اینجا باید اضافه شود که شیوه نگرش و رفتاری لیکود علاوه بر اینکه در دورههای لیکودی و دورههایی که دولت ائتلافی با کارگر تشکیل داده مستقیماً در سیاست خارجی متبلور شده است. در دروههایی نیز که دولت کارگری به تنهایی قدرت را در دست داشته، به صورت غیر مستقیم، بار تهاجمی سیاست خارجی را افزایش داده است. به گونهای که رفتار رابین در سال 1992 و تهاجم به لبنان برای پیروزی در رقابتهای انتخاباتی و کارگر به عنوان یک اهرم فشار و ابزار چانهزنی در مذکرات با اعراب و حتی گرفتن امتیاز از آمریکا مورد استفاده قرار میگیرد.
2 ـ اندیشه تهاجم
گفته شد که نگرش واقعگرایی کلاسیک بر مبنای یک برداشت بدبینانه نسبت به ذات بشری و نظامی بینالمللی میباشد که اساس جوهره سیاست بینالملل را «قدرت» و عرصه سیاست بیناللمل را صحنه منازعات و رقابت جهت افزایش قدرت میداند. این برداشت، سیاستگذاران به حفظ ابتکار عمل در سیاست خارجی سوق میدهد و در نتیجه، راهبردی تهاجمی را تشویق میکند. کابینههای اسراییل چه کارگر و چه لیکود، تا کنون نشان دادهاند که از یک چنین دیدگاه، رویه و راهبردی پیروی کردهاند. گذشته از باور و تلاش برای تحقق آرمانهای صهیونیسم، احزاب کارگری رویهای عملگرایانه را پیش گرفته، لیکن حزب لیکود علاوه بر آرمانگرایی صهیونیستی، واقعگرایی در سیاست را بر یک اساس ونگرش آرمانگرایانه نسبت به محیط پیرامونی قرار داده است. اندیشه بدبینانه و ریشههای فکری رفتار تهاجمی در سیاست خارجی هر دو حزب کارگر و لیکود را میتوان در تفکرات و اظهارت بنیانگذاران و رهبران اصلی دو جریان به وضوح مشاهده کرد. مظهر و بنیانگذار اندیشه تهاجمی در اسراییل را میتوان ولادیمیر ژابوتینسکی و جنبش تجدید نظر طلب صهیونیسم دانست. از دیدگاه ژابوتینسکی با طرق مسالمتآمیز و زورمدارانه میتوان در این مسیر گام برداشت. ژابوتینسکی در مقالهای که تحت عنوان «دیوار آهنین» در تاریخ 4 نوامبر مجله «راسوی یت» انتشار یافت میگوید:
«... استعمار صهیونیسم در فلسطین دو راه بیشتر در مقابل خود ندارد: یا مقصود را رها کند، یا اراده و خواست سکنه بومی را زیر پا بگذارد و در صورت تمایل به انتخاب شق اخیر چارهای ندارد جز آنکه علیه اعراب فلسطین متوسل به زور شود. یعنی باید دیواری آهنین از سر نیزه به وجود آورد تا مردم بومی نتوانند جلوی پیشرفت اهداف ما را رسد کنند، و بدانیم که غیر از این هیچ اقدام دیگری ما را به مقصود نخواهد رساند...»
این ایده، مبنای یک راهبرد دیرپا تحت عنوان «دیوار یا مشت آهنین» شد که توسط رهبران بعدی جریان راست اسراییل اتخاذ شده است. مبنای چنین نگرشی را در افکار شاگرد شدیداً متعصب ژابوتینسکی میتوان این گونه دید: «سیاست فن قدرت است... هنگامی که فولاد را با پتک بکوبی همگان از طنین صدایش میهراسند، و هنگامی که از دستکش استفاده کنی، هیچ کس به وجود توپی نخواهد برد... تاریخ را چکمههای سنگین میسازد.» از دیدگاه وی، «انکار و حتی نادیده گرفتن اندیشههای ژاوتینسکی، یعنی خیانت، زیرا ممکن نیست پابرهنه به راه خویش ادامه دهیم در حالی که تاریخ آکنده از دندانههای تیز است و این یک نگرش اصیل واقعگرایی کلاسیک است که بر اساس آن، راهبرد تهاجم و خشونت قرار دارد. موضع بگین در قبال قطعنامههای تقسیم 1947 به شکل جالبتری تعهد به آرمانهای صهیونیستی و یک استراتژی تهاجمی را نشان میدهد. بگین در فردای اعلام تأسیس دولت اسراییل در یک نطق رادیویی گفت:
«امروز شاهد هستیم که 4 سال مبارزه قوم یهود سرانجام نتیجه موفقتآمیزی به بار آورد و به تأسیس حکومت اسراییل منجر شد. ولی این موفقیت فقط در حد تأسیس حکومت بود، نه بیشتر ... چرا که هدف غایی بازگرداندن تمام قوم یهود به «ارض اسراییل» است که خداوند وعدهاش را به ما داده است و چون سرزمین خدا داده هم باید به صورت یکپارچه باشد، لذا هر اقدامی برای تکه تکه کردن آن انجام شود، نه یک خیانت، که اقدامی کفر آمیز محسوب میشود و هر کس حقوق طبیعی ما را بر سراسر «ارض اسراییل» به رسمیت نشناسد، درست مثل این است که حقوق فعلی ما بر بخشی از فلسطین را نیز انکار کرده باشد... ای خدای اسراییل! به سربازانت قدرت و به شمشیرهایشان برکت عطا کن تا بتوانند وعدههای ترا جامه عمل بپوشانند و سرزمینی را که برای مقربان درگاهت منظور کردهای از نو احیا کنند ... ای مردم اسراییل پیش به سوی میدان نبرد برای کسب پیروزی!...»