سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسم الله الرحمن الرحیم

چکیده: روند سیاست و دیپلماسی آمریکا در ایجاد دولت اسراییل و پیامدهای چنین سیاستی در این مقاله، مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت. فرضیه این نوشتار این است که حمایت آمریکا از تشکیل دولت اسراییل به طور اساسی مبتنی بر ملاحظات سیاسی داخلی بوده و توجه به منافع ملی آمریکا در سیاست واشنگتن، دارای نقش اصلی نبوده است. به عبارت دیگر، سیاست آمریکا در روند پیدایش اسراییل در راستای منافع آمریکایی‌ها نبوده است.
__________________________________--

مقدمه
پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت در نظام بین الملل ظاهر شد. پیش از آن، سیاست خارجی این کشور بسیار محدود بود، ولی پس از جنگ، واشنگتن در ابعاد سیاسی و نظامی در جهان فعال شد. تصمیم گیرندگان صاحب منصبان آمریکایی در زمینة تحولات جدید جهانی و جایگاه ایالات متحده آمریکا در آن، خاورمیانه را به عنوان منطقه‌ای دارای اهمیت حیاتی و اساسی برای بازیگری جهانی خود انتخاب کردند، علت اساسی این انتخاب، به لحاظ وجود ذخایر نفت، موقعیت استراتژیک و جغرافیایی و مزایای بالقوه تجاری بود.

در سال 1947، خاورمیانه، شاهد حرکت وجنبش صهیونیست‌هایی بود که تلاش خود را برای ایجاد دولت یهود در سرزمین فلسطین متمرکز کرده بودند. در مقابل، فلسطینی‌ها و دولتهای عرب به مقاومت خود در برابر اهداف توسعه طلبانه و غیر قانونی اسراییل می‌افزودند. انگلیس که از سال 1921، بزرگترین قدرت خارجی و اصیل‌ترین مداخله کننده محسوب می‌گردید، در این زمان توانایی مدیریت بحران خاورمیانه و بررسی این مشکل را در سازمان ملل از دست داده بود. بنابراین، ایالات متحده آمریکا به عنوان بازیگر اصلی و قدرت سوم مداخله کننده در درگیری های منطقه‌ای به میدان آمد. واشنگتن از طریق اعمال نفوذ خود، طرح تجزیه فلسطین را به صورت قطعنامه‌ای در سازمان ملل به تصویب رساند. در گستره عمل، تصمیم دولتمردان واشنگتن در حمایت از طرح مزبور، به شناسایی دولت اسراییل از جانب آمریکا منجر شد. چنین تصمیمی، سیاست آینده ایالات متحده آمریکا را در خاورمیانه تحت تاثیر قرار داد. روند سیاست و دیپلماسی آمریکا در ایجاد دولت اسراییل و پیامدهای چنین سیاستی در این بخش، مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت. فرضیه این نوشتار این است که حمایت آمریکا از تشکیل دولت اسراییل به طور اساسی مبتنی بر ملاحظات سیاسی داخلی بوده و توجه به منافع ملی آمریکا در سیاست واشنگتن، دارای نقش اصلی نبوده است. به عبارت دیگر، سیاست آمریکا در روند پیدایش اسراییل در راستای منافع آمریکایی‌ها نبوده است.

ظهور بحران در فلسطین

در سال 1947، فلسطین یکی از مهمترین مناطق درگیری در صحنة بین الملل و بویژه خاورمیانه بود. روابط اعراب ـ یهود، انگلیس ـ یهود، و انگلیس ـ اعراب به طور مشخص و جدی رو به انحلال و تیرگی بود. انگلیسی‌ها به جهت دادن قولهای متناقض به اعراب و یهودیان در زمینه اسکان فلسطینی‌ها، به تدریج در حال از دست دادن موقعیت و نفوذ سیاسی خود در منطقه به عنوان قدرتی بزرگ بودند، و نفوذ لندن در خاورمیانه در پی جنگ جهانی دوم مورد سؤال قرار گرفته بود. دولت انلگیس در مقابل خواسته‌های اسراییل مبنی بر تشکیل دولت یهود بی تفاوت به نظر می‌رسید.

در این شرایط پیچیده و وضعیت حاکی از زوال قدرت انگلیس در منطقه خاورمیانه، ایالات متحده آمریکا به عنوان بازیگر و قدرت اصلی خارجی در حل بحران فلسطین تجلی نمود. پیش از این دوره، ایالات متحده آمریکا دارای پایگاه مناسبی در دنیای عرب بود. سیاست به اصطلاح دفاع از ملل در حال رهایی از استعمار، موقعیت مناسبی را جهت تحکیم و گسترش نفوذ آمریکا در منطقه خاورمیانه به وجود آورده بود. از طرف دیگر، نتیجه تلاش و کمک آمریکا در زمینه مسایل آموزشی و فعالیت مسیونرهای فرهنگی و عدم همکاری آمریکا در امور امپریالیستی و استعمال انگلیس، اغلب کشورهای عربی به واشنگتن به عنوان مدافع سیاست خودمختاری، حقوق بشر و آزادی های دموکراتیک می‌نگریستند.
با وجود همه این مسایل و کناره‌گیری و عدم مداخله آمریکا در مسأله فلسطین، سیاستگذاران کاخ سفید در زمینه تشکیل دولت یهود و اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین بی‌تفاوت نبودند. به عنوان نمونه، در 21 سپتامبر 1992، کنگره آمریکا یک بیانیه مشترک در زمینه حمایت از اسکان یهودیان در فلسطین را به تصویب رساند. و در مه 1943، فرانکلین روزولت، رییس جمهور آمریکا، پادشاه عربستان سعودی را متقاعد ساخت که به اعراب و یهودیان فرصت کافی داده شود تا دیدگاه های خود را قبل از هر نوع تصمیم‌گیری در زمینه حل مسأله فلسطین بیان کنند. در ژانویه 1944، بیانیه‌های مشابه در مجلس نمایندگان آمریکا و قطعنامه‌های مبنی بر حمایت آمریکا از تأسیس دولت اسراییل در سرزمین فلسطین صادر شد.

یادآور می‌شود که به لحاظ شرایط خاص نظام بین الملل و مخالفت اعراب با ایجاد دولت یهود در قلب سرزمین اعراب، وزارت دفاع آمریکا کنگره را مجبور کرد تا به طور موقت از اجرای قطعنامه‌های مذکور جلوگیری نماید، اما در ماه اکتبر 1944، وزیر دفاع آمریکا، هنری ال استینچ، از موضع قبلی خود مبنی بر مخالفت با قطعنامه‌های حمایت از اسراییل، عقب نشینی کرد و اعلام نمود به لحاظ آن که ملاحظات سیاسی بر امور نظامی برتری دارد موضوع باید بر اساس اولویت های سیاسی ـ نه نظامی ـ مورد توجه و بررسی قرار گیرد. قطعنامه‌های مزبور دوباره به کنگره برگردانده شد، اما اجرای دوباره آن به تاخیر افتاد و در نهایت، به مداخله وزارت امور خارجه منجر شد. وزارت امور خارجه نگران عکس العملهای دیپلماتیک و سیاسی از طرف گروههای مخالف اسراییل بود و استدلال نمود که تصویب قطعنامه‌های مزبور در شرایط فعلی مبنی بر وضعیت عمومی بین المللی غیر عاقلانه است. در نتیجه، قطعنامه‌های مزبور برای همیشه کنار گذاشته شد. مسأله حمایت آمریکا از تشکیل دولت یهود و اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین در زمان ترومن نیز مورد تأکید قرار گرفت. در این زمینه، ترومن، نامه‌ای به پادشاه عربستان سعودی مبنی بر حمایت ریاست جمهوری آمریکا از مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین نوشت:

«در پی جنگ جهانی دوم، مردم آمریکا از روند اسکان یهودیان در فلسطین حمایت کردند. بنابراین، کاملا طبیعی به نظر می‌رسد که دولت آمریکا از ورود یهودیان آواره اروپا به خاک فلسطین حمایت کند و هدف این حمایت، تنها پناه دادن آنها نبود، بلکه تشکیل وطن ملی یهود را نیز شامل می‌شود.»

این که موضع ترومن تا چه حدی طبیعی بود، خود جای بحث دارد، اما برخی از مقامات رسمی آمریکایی، مخالف این موضعگیری بودند. دو نفر از نمایندگان آمریکایی که در کنفرانس صلح پاریس شرکت داشتند، در زمینه مهاجرت بی قید و شرط یهودیان به فلسطین که نتیجه آن تبدیل دولت فلسطین به دولت یهود بود هشدار دادند. از دیدگاه این دو نماینده آمریکایی، گر چه برخی از برنامه و طرحهای یهودیان قابل توجیه بود، اما موضوع اسکان یهودیان در سرزمینی دیگر که متعلق به آنها نبود، غیر منطقی به نظر می‌رسید. بنابراین، پیشنهاد آنها این بود که فلسطین به عنوان بخشی از سوریه باقی بماند و تنها بخش محدودی از برنامه‌های صهیونیست‌ها به اجرا درآید. اما علی رغم چنین مخالفت هایی، در دهه 1940، ایالات متحده آمریکا زیر نظر ترومن، متعهد به دفاع از صهیونیست‌ها در درگیری با فلسطینی‌ها شد. سیاست مزبور واشنگتن، سبب تشدید مخالفت افکار عمومی اعراب علیه آمریکا شد. بدین ترتیب، آمریکا حمایت خود را بین اعراب به عنوان قدرتی بزرگ و مداخله کننده از دست داد. در سال 1947، بریتانیا، موضوع فلسطین را در سازمان ملل مطرح نمود که به لحاظ نفوذ سیاسی آمریکا، بحران در خاورمیانه اوج گرفت و به درگیری نظامی در فلسطین انجامید. بدین ترتیب، نه تنها مداخله آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ، آرامش و ثباتی را به همراه نداشت، بلکه به جنگ و بحران در منطقه منجر شد. این، اولین مرحله از پیامد سیاست خاورمیانه‌ای واشنگتن بود که باعث تشدید کشمکشهای منطقه‌ای شد.


سازمان ملل متحد و مسأله فلسطین

سازمان ملل متحد، یک کمیته خاص مرکب از 11 عضو جهت بررسی واظهار نظر در زمینه درگیری بین فلسطین و یهود تعیین نمود. اعضای مزبور از نمایندگان کشورهای استرالیا، کانادا، چکسلواکی، گواتمالا، هند، ایران، هلند، پرو، سوی، اروگوئه و یوگسلاوی بودند که موظف شدند راه حلی برای بحران فلسطین ارایه دهند. اگر چه اعضای این کمیته بر سر اصول مشخص عمومی به توافق رسیدند، اما برای ارایه پیشنهادی مشخص موفق نبودند. بنابراین، دو طرح متفاوت را جهت حل بحران فلسطین ارایه کردند. در طرح اول ـ که اقلیت اعضا آن را قبول داشتند ـ پیشنهاد شده بود که انگلیس برای مدت یک سال در فلسطین باقی بماند و یک دولت فدرال مرکب از دولت های یهود و عرب تشکیل دهد و قدس به عنوان پایتخت انتخاب گردد. طرح دوم ـ که مورد قبول اکثریت اعضا بود ت اصل تجزیه فلسطین را مطرح می‌ساخت. بر اساس این طرح، فلسطین به دو دولت یهود و عرب تقسیم می‌شد که هر یک از دولت های نامبرده از نظر امور سیاسی مستقل و از نظر امور مالی و واحد پولی، مشترک بودند. طبق طرح دوم، قدس به عنوان یک منطقه بین المللی، تحت حمایت سازمان ملل متحده اداره می‌شد.

از آنجایی که هیچ یک از طرحهای نامبرده، منافع اعراب را تأمین نمی‌کرد و در جهت مخالفت با حاکمیت ملی فلسطینی‌ها بود، این دو طرح از طرف دنیای عرب مورد مخالفت کامل قرار گرفت، اما از طرف دیگر، اسراییلی‌ها طرح دوم، یعنی طرح تقسیم فلسطین را پذیرفتند و آن را اساس دیپلماسی خود قرار دادند. حزب کارگرصهیونیست ها به همراه دیوید بن گورین، با قدرت تمام از طرح جداسازی و تجزیه فلسطین حمایت کردند. آنها مطمئن بودند از آنجایی که اعراب، طرحهای سازمان ملل را نخواهند پذیرفت، بنابراین، این خطر که مرزهای طرح تجزیه (مرزهای فسطین)، مرزهای اسراییل خواهد بود، وجود ندارد.

موضوع بدیهی در دیپلماسی اسراییل این بود که آنها طرح تجزیه فلسطین را تنها به عنوان وسیله‌ای جهت تشکیل دولت یهود به کار گرفته بودند و مطمئن بودند که در آینده از طریق جنگ و توسل به قوه قهریه، تمام مرزها را از دولت فلسطین خواهد گرفت. نخست وزیر اسراییل در این زمینه چنین می‌گوید: «قطعا بین ما جنگی رخ خواهد داد و در میان جنگ، مرزها تغییر خواهد کرد.» ایالات متحده آمریکا نیز در دفاع از دو طرح پیشنهادی و این که چه موضعی را اتخاد نماید، مردد بود و در این مورد، دو گانگی مشخصی بین تصمیم گیرندگان واشنگتن وجود داشت. در واقع، موضوع این بود ایا تأسیس دولت اسراییل در سرزمین فلسطین با توجه به مخالفت اعراب و منافع حیاتی آمریکا در دنیای عرب، در واقع در راستای نافع ملی آمریکا است یا خیر؟ در این مرحله، سیاستگذاران و تصمیم گیرندگان سیاست خارجی آمریکا، باید واقع بینانه‌تر به قضیه می‌نگریستند تا به مشکلاتی که بعد با آن مواجه شدند، دچار نمی‌شدند.



نگرانی جهانی آمریکا: ارتباط منطقه‌ای خاورمیانه و منافع ملی آمریکایی‌ها

به لحاظ شرایط و ایستارهای خاص حاکم بر نظام بین الملل، ضروری است که دخالت آمریکا در خاورمیانه طی سالهای 48 ـ 1947، در چارچوب وسیع بین المللی مورد بحث قرار گیرد. برای بیشتر دولتمردان آمریکا، سیاست واشنگتن در منطقه، تحت تأثیر موقعیت و سیاست قدرتهای بزرگ بود. این گروه اعتقاد دارند که ایالات متحده آمریکا باید بر اساس سیاست و مواضع دولتهای بزرگ، عملکرد سیاست جهانی خود را تکوین کرده و توسعه دهد، اما برخی دیگر از گروههای درگیر تصمیم‌گیری در سیاست خارجی آمریکا معتقد بودند که سیاست داخلی باید از منافع ملی برگرفته شود. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا و شوروی به عنوان دو قدرت بزرگ در صحنه بین المللی ظاهر شدند. طولی نکشید که اتحاد زمان جنگ میان این دو قدرت، به سرعت به جنگ سرد تبدیل شد. آمریکا و شوروی هر دو دارای منافعی در خاورمیانه بودند که تضاد منافع آنها در چارچوب جنگ جهانی برای اغلب مقامهای رسمی آمریکا مشکل اساسی ایجاد کرده بود. اهداف اصلی سیاست خارجی آمریکا در دوره بعد از جنگ جهانی دوم، برگرفته از مفهوم منافع ملی بود که عبارت بودند از:

1ـ جلوگیری از نفوذ کمونیسم

2ـ توسعه بانک ها و شرکتهای تجاری

هر دوی این اهداف، ارتباط مستقیم با خاورمیانه داشت. علاوه بر این، در سالهای بعد از جنگ، دیدگاه حاکم و اصلی اتحاد جماهیر شوروی در چرخه سیاست خارجی، دولت انقلابی جهانی بود که منطبق با نظام بین المللی بوده و بر جهان حاکمیت داشته باشد. این نظر و نفوذ روس‌ها در مرزهای خارج از شوروی، تهدید بر ضد منافع آمریکا محسوب گردید. بنابراین، ایالات متحده آمریکا دخالت خود را به طور فعال در تمام نقاط جهان ـ بویژه خاورمیانه ـ گسترش داد. بدین ترتیب، هر نقطه از جهان که با مشکلی روبه رو می‌شد، از مداخله سیاسی و نظامی آمریکا در امان نبود.

جنگ داخلی در یونان، مصداق یکی از این سیاست ها بود. واشنگتن، مسکو را از بابت کمک و تشویق گروه چپ محکوم نمود و سیاست بازدارندگی خود را تا حد «دکترین ترومن» وسعت بخشید. اساس سیاست بازدارندگی ترومن، کمک به ملت های جهان سوم، جهت حفظ وحدت و حاکمیت ملی ضد حرکت های متجاوزانه و تحمیل حکومت های استبدادی بود. در راستای دکترین ترومن، مبلغ 400 میلیون دلار کمک به یونان و ترکیه به عنوان اولین قدم در سیاست جدید بازدارندگی از طرف آمریکا، تضمن شد. در 5 ژوئن 1947، جرج مارشال، وزیر امور خارجه آمریکا درخواست کمک مالی زیادی برای بازسازی اروپا نمود. کنگره آمریکا طرح مزبور را مورد تأیید قرار داد و مبلغ 12 میلیون دلار به آن اختصاص داد.

اما هدف اصلی تصمیم گیرندگان واشنگتن از کمک های مالی، فرهنگی و غیره، تحکیم نفوذ‌ آمریکا در تمام نقاط جهان به ویژه منطقه استراتژیک خاورمیانه بود. آنچه که بعدها مشخص شد، بیانگر این مطلب است که سیاستگذاران کاخ سفید، نه تنها انگیزه دفاع از حقوق بشر را نداشتند، بلکه در صدد تثبیت منافع شخی خود بودند. به عنوان مثال، سیاست خارجی آمریکا در ایران به مبارزه علیه روحانیت و اسلام متمرکز گردید و مشخص شد که آمریکا نه تنها نگران منافع ملتها نیست، بکله سیاست آن در زمینه مخالفت با باورهای ملی مردم است.

با گسترش و شدت جنگ سرد، سیاستمداران آمریکایی تلاش کردند تا سیاست مداخله‌گرایانه خود را در تمام نقاط دنیا از جمله در زمینه حل بحران فلسطین توسعه دهند. در این مورد، سیاست داخلی از عوامل اساسی بود که بر تصمیمات ترومن در مورد تأسیس دولت اسراییل اثری بسیار روشن داشت. در واقع، سؤال اساسی این است که آیا ترومن به نتایج دراز مدت بین المللی برای منافع آمریکا در زمینه سیاستش نسبت به فلسطین اندیشیده بود یا تنها تحت فشار موقعیت خاص حاکم قرار گرفته بود؟

گرچه ترومن از نظر ایدئولوژیک، به صهیونیسم متعهد نبود، از ایده اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین حمایت می‌کرد و با توجه به عکس العمل گروه های طرفدار اسراییل در آمریکا و بر اساس سیاست داخلی، بعدها طرفدار شدید اسراییلی‌ها شد. او در این زمینه خطاب به مسوولین وزارت خارجه گفت:

«آقایان من متأسفم. اما باید به صدها هزار نفر که منتظر موفقیت صهیونیست‌ها هستند، پاسخ دهم.»

به نظر می‌رسد ترومن در ظاهر، نگران مسایل حقوق بشر یهودیان در سراسر جهان بود، اما به مشکلات حقوق بشر ناشی از سیاست خود در مورد مردم فلسطین توجه نمی‌کرد. علاوه بر این، در زمینه‌ نگرانی های ترومن در مورد حقوق بشر این سئوال مطرح می‌شود که چرا او اجازه اسکان یهودیان پناهنده «کشتار همگانی» را در قلمروی ایالات متحده آمریکا نداد؟

بنابراین، دخالت آمریکا به عنوان قدرت بزرگ در جهت حفظ و حمایت از قدرت کوچک منطقه‌ای، شکست او را در مدیریت بحران ها منطقه‌ای نشان می‌دهد.

طرح تقسیم فلسطین و پیامدهای آن

پس از آن که گفتگوها در مورد فلسطین شدت یافت و انگلیس در این مورد کناره‌گیری نمود، رییس جمهور آمریکا به طور کامل دخالت خود را در این زمینه آشکار نمود و سیاست دفاع از اسراییل وتشکیل دولت اسراییل را به طور آشکار اعلام نمود. وی در این باره می‌گوید:

«هدف، حالا و بعدها، تحقق اعلامیه‌ بالفور و نجات قربانیان نازی است. سیاست آمریکا بنابر تأمین صلح و تأسیس دولت یهود و اسکان یهودیان اروپا در آن است.»

اوج دخالت ترومن در دفاع از صهیونیست‌ها در امور سیاسی از پاییز سال 1946 آغاز شد. انتخابات کنگره آمریکا در نوامبر همان سال که منجر به پیروزی دموکرات ها شد، زمان خوبی برای ترومن بود که سیاست خود را در مورد برنامه صهیونیسم به خوبی به اجرا درآورد. او در یوم کیپور (یکی از روزهای مذهبی یهودیان، روز غفران و آمرزش که در دهه اول ماه اکتبر واقع می‌شود) بیانیه‌ای صادر نمود و در این بیانیه به مسأله مهاجرت یهودیان به فلسطین اشاره کرد و تأسیس دولت اسراییل را در خاک فلسطین مورد تأیید قرار داد.

با آن که رییس جمهور و برخی از مشاوران سیاسی وی تمایل به حمایت از اسراییل داشتند، بیشتر بازیگران اصلی مسوول در تصمیم‌گیری سیاست خارجی، با سیاست مزبور مخالف بودند. بیشتر افراد تصمیم گیرنده در وزارت خارجه ـ بویژه بخش امور خاور نزدیک و بخش سیاستگذاری و خود وزیر خارجه با نظر تاسیس دولت اسراییل مخالف بودند آنها استدلال می‌کردند که روابط حسنه با اعراب ابزار تحکیم نفوذ انگلیس در خاورمیانه بود. حال پس از پایان دوران حاکمیت انگلیس و روی کار آمدن آمریکا به عنوان قدرت حاکم و بزرگ منطقه، واشنگتن باید روابط خود را با اعراب محکم می‌نمود. عمده‌ترین نگرانی وزارت امور خارجه آمریکا این بود که دفاع آمریکا از برنامه یهودیان، فرصت مناسبی را برای نفوذ روس‌ها در خاورمیانه فراهم خواهد آورد و ایجاد اتحادی میان مسکو و اعراب، در دسترسی به آمریکا به بازار نفت منطقه، مانع بزرگی ایجاد خواهد کرد. بر اساس استدلال و نظرات برخی از صاحبنظران وزارت امور خارجه، دفاع از سیاست اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین و تدسیس دولت اسراییل، خلاف اصل خود مختاری فلسطینی‌های عرب خواهد بود و چنین سیاستی در صورت عملی شدن، سبب عدم ثبات و بی‌نظمی در کل منطقه خاورمیانه خواهد شد.

تنها وزارت امور خارجه نبود که مخالف تشکیل دولت اسراییل در سرزمین فلسطین بود، بلکه وزارت جنگ و ستاد مشترک ارتش نیز با چنین اقدامی مخالف بودند. بر اساس نظرات ستاد مشترک ایالات متحده آمریکا، برای اسکان فوری یکصد هزار یهودی اروپایی در داخل خاک فلسطین، باید از نیروهای نظامی استفاده می‌شد که چنین وضعیتی، مستلزم ایجاد تعهد و هزینه برای آمریکا بود. آنها استدلال می‌کردند از هر اقدام مشکل افرین در فلسطین باید اجتناب کرد. ستاد مشترک نیز همانند وزارت خارجه هشدار داد که در صورت مخالفت اعراب با سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا در فلسطین، اعراب، وجوه مشترک خود را با شوروی توسعه دهند و مسکو جایگزین واشنگتن به عنوان قدرتی بزرگ در منطقه گردد. بدین ترتیب، در زمینه دسترسی غرب به نفت نتایج منفی پدیدار می‌شود.


نوشته شده در  جمعه 87/3/17ساعت  9:23 عصر  توسط .... 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
این بار اسرائیل با اینترنت آمده است -مرکز اسناد انقلاب اسلامی
[عناوین آرشیوشده]